قتل خاموش صنایع چگونه اتفاق میافتد؟

در خبرها آمده بود: «شرکت داروگر، یکی از قدیمیترین برندهای صنعتی ایران به پایان عمر خود رسید». خبری کوتاه اما پرمعنا؛ نه فقط پایان یک شرکت بلکه مرگ بخشی از حافظه صنعتی کشور. در دل همین جمله ساده، فریاد خاموش صدها کارخانه دیگر هم نهفته است که پیش از داروگر، یکییکی فروپاشیدند، خاموش شدند و از خاطره جمعی پاک شدند. اگر میشد بنگاههای صنعتی را پس از مرگ کالبدشکافی کرد احتمالاً روی گزارش نهایی علت مرگشان مینوشتند: «قتل توسط دولت». نه فقط دولت به معنای قوه مجریه بلکه همه نظام حکمرانی؛ مجموعهای از سیاستگذاریهای کلان، تصمیمهای خلقالساعه، قوانین ناپایدار و بیتوجهیهایی که سال به سال، رمق تولید را گرفتهاند.
هیچ کارخانهای یکباره نمیمیرد. مرگ صنعت تدریجی است؛ شبیه خشک شدن درختی که ریشهاش را آرامآرام از آن میگیرند. نخست سرمایه در گردش کم میشود، بعد سفارشها میافتد، بعد برق قطع میشود، مالیات بالا میرود، بیمه فشار میآورد، ارز نایاب میشود و ناگهان، چرخهایی که سالها میچرخیدند از حرکت میایستند. در نهایت، کارگران به خانه میروند، درها قفل میشود و شهری دیگر کارخانهای کمتر دارد.
در ذهن بسیاری از کارآفرینان، نام کارخانهشان نه صرفاً یک کسبوکار که رویا بود؛ رؤیای ساختن، خودکفایی، استقلال و غرور ملی. هر کارخانه داستانی داشت؛ کارگاهی کوچک که با تلاش شبانهروزی بالا رفت، جوانانی که در دهههای دور با حداقل امکانات دستگاهی ساختند، محصولی تولید کردند و از دل خاکستر جنگ یا بحران، چراغ امیدی روشن کردند. اما امروز، بسیاری از همان چراغها خاموش شدهاند. کاش جایی بود که این خاموشیها را میشد دید؛ کاش قبرستانی برای صنایع داشتیم. جایی که سنگ قبر هر کارخانه، نامی آشنا بر خود داشته باشد: ارج، آزمایش، پارسالکتریک، چیتری، داروگر و دهها نام دیگر که روزگاری، بخشی از زندگی روزمره مردم بودند. اگر چنین مکانی بود شاید سیاستگذاران کشور را موظف میکردند، پنجشنبهها و جمعهها به آنجا بروند، در سکوت میان سنگ قبرها قدم بزنند و بخوانند بر آن سنگها که نوشته: «اینجا رؤیای نسلی مدفون است که میخواست بسازد اما با تصمیمهای نادرست از پا درآمد». قبرستان صنایع پر از داستانهای ناگفته است. داستان کارآفرینی که با سرمایه شخصی و ایمان به تولید، کارخانهای را از هیچ ساخت اما در برابر تورم، کمبود نقدینگی، قطعی مکرر انرژی و سیلی از مقررات متناقض، تاب نیاورد. داستان مهندسی که از دانشگاه بازگشت تا چراغ تولید را روشن نگه دارد اما با نرخ ارز هر روزه و قوانین بیثبات زمینگیر شد. و البته داستان کارگری که صبح یک روز عادی فهمید که کارخانه دیگر باز نخواهد شد، حقوقش پرداخت نمیشود و نان خانهاش برید. در این میان، دولتها یکی پس از دیگری میآیند و میروند اما سیاستها همان است: وعدههای حمایت از تولید، بخشنامههای ضدونقیض، تصمیمهای ناگهانی درباره ارز و واردات، مالیاتهای فزاینده و بیمههایی که کمر بنگاهها را خم میکنند. تولیدکننده در ایران، سربازی است که بدون سلاح به میدان فرستاده میشود. او باید با نوسان قیمتها، نرخ ارز، تورم مواد اولیه و بیثباتی قوانین بجنگد، در حالی که واردکننده با ارز ترجیحی و مجوزهای آسان از کنار او عبور میکند. نتیجه روشن است: انگیزه از بین میرود، سرمایهها فرار میکنند و صنعت، آرامآرام به خاطره بدل میشود.

