درباره فیلم “جنگ داخلی”
فیلم جنگ داخلی Civil War2024 به نویسندگی و کارگردانی الکس گارلند در ماه مارس به نمایش درآمد. این فیلم که در ژانر دیستوپیایی (آخرالزمانی) قرار دارد بهعنوان یک اثر بیمحتوا، مخاطبان خود را ناامید کرد. دیستوپیایی، ژانری است که در آن بدبینی بشر نسبت به آینده جهان را نشانه گرفته و سبب ترس در دل مخاطبان میشود. جوامع در اینگونه ژانرها به نابودی و هرجومرج میرسند. فیلمهای آخرالزمانی، انواع مختلفی دارد که ما بارها اینگونه فیلمها را تماشا کردهایم که معروفترین آنها شامل فیلم هزارونهصدوهشتادوچهار ۱۹۸۴، سرگذشت ندیمه۱۹۹۰، شکاف دوم۱۹۹۲، فرزندان انسان۲۰۰۶، جاده ۲۰۰۹، هرگز رهایم مکن ۲۰۱۰، بازیهای گرسنگی ۲۰۱۲ و سنتشکن ۲۰۱۴ است.
فیلم جنگ داخلی یکی از آثار ضعیف این ژانر محسوب میشود. این فیلم که محصول آمریکا و بریتانیاست، یک اثر خام و ناامیدکننده است که دارای چند خط روایی است اما گارلند تنها به یک خط روایی آن پروبال داده است.
گارلند پیش از فیلمسازی با نوشتن رمان «ساحل» بهعنوان داستاننویس انگلیسی در اواخر دهه ۹۰ میلادی مشهور شد و او را از پیشگامان نسل ایکس مینامیدند.تا اینکه وی رو به فیلمنامهنویسی آورد و واکنشهای تحسینبرانگیزی برای ۲۸ روز بعد،آفتاب،هرگز رهایم مکن و درد دریافت کرد.گارلند با کارگردانی و نویسندگی فیلم اکس ماکینا در ژانر علمی- تخیلی به رابطه میان بشر و هوش مصنوعی پرداخت و نامزد اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را برایش به ارمغان آورد.او با ساخت این فیلم نشان داد که در این ژانر حرفی برای گفتن دارد و وعده ظهور یک فیلمساز مولف را میداد.دقیقا سه سال بعد،دومین فیلمش را به نام نابودی ساخت که علاوه بر تقدهای خوبی که دریافت میکرد، فیلم خوش ساختی بود.اما او با ساخت فیلم مردان ۲۰۲۲ ناگهان سقوط کرد این فیلم به حدی ناامیدکننده بود که منتقدان فکر می کردند آخرین ساخته گارلند باشد اما او از پا ننشست و با فیلم جنگ داخلی، ضعیفترین ساخته خود را روانه سینماهای جهان کرد. کیرستن دانست، واگنر مورد، استیون مک کینلی هندرسون و نیک آفرمن از بازیگران جنگ داخلی هستند.
فیلم جنگ داخلی دو روایت دارد
روایت اول: جنگ داخلی دوم آمریکا به سرعت درحال تشدید شدن است. تگزاس و کالیفرنیا با هم به نام جبهه غربی، متحد شده و علیه حکومت فدرال ایالاتمتحده اعلام جنگ کردهاند، هرجومرج شهرهای آمریکا فرا گرفته و ناامنی بیداد میکند.
روایت دوم: لی (عکاس با سابقه خبری) به همراه دوست خبرنگارش جوئل در بحبوحه جنگ داخلی، میخواهند خودشان را به رئیسجمهور آمریکا برسانند تا با او مصاحبه کنند. در این سفر، دو نفر دیگر با آنها همراه میشون.
آمریکا یا همان سرزمینی که مهاجرانش پیش از ورود به آنجا، رویای آمریکایی در سر میپروراندند حالا در هزاره سوم درگیر جنگ داخلی شده و درحال فروپاشی است. ایدهای ناب و خوب که گارلند آن را خراب کرد. جنگ داخلی، یک قصه سیاسی است که متاسفانه سازنده به تنها چیزی که در فیلمش به آن اشاره نکرده، سیاست است. ما در حین تماشای فیلم نمیدانیم علت تقسیمبندی جبههها برای چیست؟ یا اینکه رئیسجمهور نماینده کدام گرایش سیاسی است؟ چرا رئیسجمهور، آمریکا را با دیکتاتورهایی چونموسولینی، قذافی و چائوشسکو مقایسه می کنند؟ و در نهات علت و پیدایش این درگیری چیست؟ گارلند در فیلمش ترسو و محافظهکارانه عمل کرده است. اینکه سازنده از پرداختن به سیاستهای آمریکا در هراس است اما فیلمش را بحبوحه بازار داغ انتخاباتی اکران میکند، تاملبرانگیز است.
گفته میشود وی، قصه جنگ داخلی را چند سال قبل بهعنوان بازتابی از اضطراب و ترسهایش نسبت به وضعیت سیاسی جهان و تنشهای بیپایان آن نوشته اما در فیلم اثری از اضطراب نمیبینیم. ما درحال مشاهده کردن تعدادی سکانس خشونتبار هستیم که نه هیجانی بر میانگیزاند و نه ما را مضطرب میکند. او خودش میگوید، فیلمش در مورد یک کشور نیست، بلکه کنکاشی در رفتارهای انسانی است.
در طرف دیگر داستان ما با یک تیم خبرنگاری چهارنفره روبهرو هستیم؛ لی، جوئل، سم و جسی. آنها میخواهند از نیویورک خودشان را به واشنگتندیسی برسانند تا با رئیسجمهور دیکتاتور پیش از آنکه جبهه غربی برسند، مصاحبه کرده و یک سفر جادهای را آغاز میکنند. گارلند در فیلمش از ما میخواهد درگیر این چهار شخصیت شویم و جنگ را از دریچه لنز دوربین آنها ببینیم. او از تماشاگر میخواهد به متحد شدن عجیبوغریب دو ایالت تگزاس و کالیفرنیا که گرایشهای سیاسی متفاوتی دارند، اهمیتی ندهیم حتی به علت درگیری جنگ. چیزی که ما از دید این تیم خبری میبینیم، ناامنی و هرجومرج در شهرهای مختلف، ماشینهای رهاشده در اتوبانها، وجود تکتیراندازها، کشتار انسانها توسط ملیگراهای افراطی و … .
از آنجا که فیلم فاقد عمق است و بیشتر حول شخصیت لی و سایر خبرنگارها میچرخد شاید گارلند، جنگ داخلی را بهعنوان ادای احترام نسبت به خبرنگاران ساخته است پس از اینرو نام فیلم با مضمون مورد نظر کارگردان متفاوت و گولزننده است. جنگ داخلی در واقع گزارشی از تلاش خبرنگاران برای زنده مانند و رسیدن به هدفشان است اما باز هم گارلند در این زمینه موفق عمل نکرده است. خبرنگاری، حرفهای است که بیطرفی شرط اول آن است اما بیوجدانی نه. خبرنگاران جنگ داخلی فاقد وجدان هستند و ما افرادی ربات مانند را میبینیم که بویی از انسانیت نبردهاند. در این تیم، دو نفر آنها عکاس هستند (لی و جسی جوان) که مانند ربات در گوشهای از تاریخ جهان میایستند و عکس میگیرند؛ حتی از جان دادن همکارشان بدون هیچگونه احساسی، عکس میگیرند. فدا کردن لی از دریچه دوربین هم حتی به خوبی اجرا نمیشود.
در نهایت باید گفت، هدف سازنده این نبوده که علل جنگ را به ما توضیح دهد شاید به مخاطب خواسته این مساله را اشاره کند که هر دو حزب سیاسی آمریکا مشابه هم هستند و ایدئولوژیشان مهم نیست صرفنظر از گرایشهای سیاسیشان، باید به عواقب جنگ پرداخت اما بیننده تشنه این است که از چرایی وقوع این جنگ آگاه شود.
این فیلم ناامیدکننده، مضامین را درهم و بد به نمایش گذاشته است. جنگ داخلی، نه اثری هیجانانگیز است، نه سرگرمکننده. ما با مجموعهای از برشهای پرهرجومرجی مواجهایم که فاقد انسجام است، از اینرو جنگ داخلی، اثری خوشساخت نیست و برخلاف نامش هم، سیاسی نیست.