رنگ‌زمینه

صفحه اصلی > فرهنگ : استعمار قدیم و جدید

استعمار قدیم و جدید

 رضا داوری‌اردکانی

‌ دکتر رضا داوری‌اردکانی، فیلسوف و اندیشمند ایرانی، استاد ممتاز فلسفه دانشگاه تهران، یکی از برجسته‌ترین متفکران تأثیرگذار ایران معاصر است که با بیش از ۷۰ کتاب، صدها مقاله و حضور در گفت‌وگوها، نشست‌ها و مناظرات علمی، آراء و نظام اندیشگانی خود را شرح داده است. دکتر داوری در پاسخ به سؤالات مجموعه «استعمارشناسی ایرانی» که توسط پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در قالب ۶ مجموعه تخصصی پنج جلدی تهیه و منتشرشده نظراتش در این حوزه را بیان کرده است. او دربارۀ پیشینۀ استعمار و ادوار مختلف آن گفته است: «استعمار تاریخ ۲۰۰ ساله دارد. این تاریخ را به دو بخش تقسیم کرده‌اند: استعمار قدیم که تا زمان جنگ بین‌الملل دوم دوام یافت و چون از آن زمان وضع دیگر پیدا کرد، وضع جدید را استعمار نو نامیده‌اند. شناخت این وضع جدید اندکی دشوار است. تفسیرهای مختلف و متفاوتی هم که از آن شده است، پیچیدگی و دشواری را نشان می‌دهد. استعمار جدید لااقل در صورت اخیرش استعمار پنهان و پوشیده است. کشور ما هرگز مستعمره نبوده اما از همان آغاز تاریخ استعمار که زمان رسیدن اروپا به قدرت علمی و سیاسی و نظامی بود مورد تعرض و مداخله قدرت‌های جهانی قرار گرفته و از آن‌ها آسیب‌های بزرگ دیده است. مسالۀ استعمار و چیستی آن و اینکه از کجا آمده و اروپا چرا و چگونه به قدرت رسیده است تا اواخر قرن نوزدهم حتی برای اروپاییان هم مطرح نبود. اما به هر حال مردم کشورهای گرفتار استعمار و دستخوش مداخلۀ دیگران، نمی‌توانستند در برابر این تعدی و تجاوز بی‌اعتنا بمانند و عکس‌العمل مخالف خود را به صورت‌های مختلف نشان دادند. چنانکه اشاره شد، کشور ما مستعمره نشد. دیگر کشورهای اسلامی هم مستعمره نبودند. هر چند که وضع‌شان از وضع ما بدتر بود. تنها کشوری که جمعیت عظیم مسلمان داشت، کشور یا شبه‌قارۀ هند بود که مردم شرق و غربش مسلمان بودند. در این کشور هم مسلمانان و هم غیرمسلمانان، در برابر استعمار در نظر و عمل، ایستادگی نشان دادند و این ایستادگی بی‌ارتباط و بدون نسبت با فرهنگ و اعتقاداتشان نبود. سیدجمال‌الدین اسدآبادی در ایران و اقبال لاهوری در هند تاحدودی به وضع خود در برابر استعمار اندیشیدند و برای رهایی از آن، راه جستند. اینکه این راه پیمودنی بود و چگونه پیموده شد، مطلبی است که جای بحثش اینجا نیست و من هم توانایی ورود به آن را ندارم. اما نکته‌ای که به‌خصوص باید به آن توجه کرد، مراحل مواجهه با استعمار در ۲۰۰ سال اخیر است. این مواجهه به نظر من سه مرحله دارد و هر مرحله‌ای وجه خاص داشته است. در مواجهه اول، تلقی فرهنگی و قومی و دینی غلبه داشت سپس با پدید آمدن روح ملی و ملیت، مواجهه با استعمار به‌صورت نهضت‌های ملی برای رسیدن به استقلال سیاسی به‌وجود آمد. متاسفانه این نهضت‌ها خیلی زود شکست خوردند و با این شکست مرحلۀ دیگری در تاریخ استعمار به‌وجود آمد و استعمار صورت تازه‌ای پیدا کرد که گفتیم، استعمارنو نامیده شد. در این استعمار، عمال محلی قدرت‌های استعمارگر جای مقام‌های اروپایی را در کشورهای مستعمره و استعمارزده گرفتند. نهضت استقلال‌طلبی هم صورتی دیگر پیدا کرد. صورتی که در آن عنصر دینی اثر کم‌وبیش تعیین‌کننده داشت. در این مرحله، عمل بر نظر غالب بود و تا آنجایی که من می‌دانم، آثار مهمی در تحلیل وضع استعمارنو نوشته نشد. نمی‌دانم آیا باز هم می‌توان در این دوره از وضع استعماری سخن گفت یا نه. اما به هر حال دوران کنونی را زمان پس از استعمار می‌دانند. وضعیت پس از استعمار در صورتی معنی دارد که استعمار پایان یافته باشد که البته استعمار رسمی پایان یافته است؛ یعنی دیگر استعمار جزیی از برنامه‌های سیاسی دولت‌ها در غرب نیست. اکنون جهانی که پیش از این مستعمره بوده یا استعداد مستعمره ‌بودن داشته در حاشیه جهان جدید قرار گرفته بی‌آنکه از وضع خود خبر داشته باشد و بداند که نه فقط مصرف‌کنندۀ کالاهای تولیدی صاحبان قدرت تکنولوژی است بلکه شاید فهم و درکش با خرد مشترک زمان جدید میزان می‌شود. این وضع غفلت در راه نبودن و در حاشیه قرار داشتن را من صفت خاص توسعه‌نیافتگی یافتم. اگر این درک جایی و وجهی داشته باشد باید به وضع کنونی و نسبت میان قدرت‌های جهانی و کشورهای در راه توسعه و توسعه‌نیافته بیشتر اندیشید. در این راه باید اندکی بیشتر به تاریخ توجه کنیم و به‌خصوص در تاریخ معاصر کشورمان و وضع کنونی جهان تامل کنیم.»

شرق‌شناسی در خدمت استعمار
دکتر داوری دربارۀ ابعاد «آنتولوژیکال» استعمار هم می‌گوید: «غرب یک سیاست نیست و زمام اختیارش یکسره در دست قدرت سوداگران سیاسی- اقتصادی اروپا و آمریکا نبوده است. غرب موجودیت تاریخی است و به‌صورت نظام فکری و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی قوام یافته است. غرب در این صورت جدید تا ۳۰۰ سال پیش هرگز در هیچ جا وجود نداشته است. این غرب در اروپای دوران جدید به‌وجود آمده و طی ۴۰۰ سال بسط و تحقق یافته و اکنون به‌نظر می‌رسد که تاریخش رو به پایان باشد. بیشتر فیلسوفان نیمۀ دوم قرن بیستم، این دوران را دوران تجدد نامیده‌اند. از اوصاف این غرب یا تجدد، یکی این است که سودای جهان‌گشایی دارد و همه مردم جهان را به پذیرش اصول و قواعد خود می‌خواند، گویی می‌خواهد به دین تشبه کند. استعمار هم که ابتدا امری سیاسی- اقتصادی بود، اکنون وجهی از سودای غربی‌ کردن جهان از طریق استیلای مصرف اطلاعات و تکنولوژی یافته است. در استیلای تجدد اما همواره فرهنگ، راهنمای سیاست بوده است. برخلاف آنچه گاهی می‌پندارند، شرق‌شناسی ساخته ‌و پرداخته و آورده استعمار نیست بلکه راه را برای استعمار و استیلای قدرت‌های جهانی هموار کرده است. اکنون از استعمار کمتر حرف زده می‌شود. اما سودای غربی‌ کردن جهان در اروپا و آمریکا و میل به غربی ‌شدن در سراسر روی زمین وجود دارد و روزبه‌روز بیشتر می‌شود. البته، غرب و تجدد دیگر نیروی گسترش قرون ۱۸ و ۱۹ را ندارند و جهان توسعه‌نیافته نیز چنان‌که باید از امکان نزدیک ‌شدن بیشتر به فرهنگ تجدد، بی‌بهره است. شاید مسیری که جهان کنونی در آن می‌رود به ایده‌آل‌های فرهنگ تجدد نیز نظری نداشته باشد اما به هر حال آدمیان را به شیوه زندگی جدید و مصرف‌کنندگان اشیا، تکنیک و اطلاعات فضای مجازی مبدل می‌کند.»

sazandegi

«پست قبلی

پست بعدی»

پست های مرتبط

اقتباسی هوشمندانه

نگاهی به سریال بامداد خمار ساخته نرگس آبیار با پخش سریال «بامداد…

مسئولیت ایرانی بودن

نگاهی به روایت ژاله آموزگار از وطن‌دوستی و هویت ایرانی در هشتادوششمین…

شروین مجاز شد

اولین آلبوم رسمی شروین حاجی‌پور منتشر می‌شود نخستین آلبوم رسمی شروین حاجی‌پور،…

۱۲ آذر ۱۴۰۴

دیدگاهتان را بنویسید