هدف حرکت حسینی همواره مبارزه با ظلم و ستم و استیفای حقوق مردم است
به قلم؛ سیدحمید موسویان؛ دینپژوه
کمتر واقعهای در تاریخ میتوان سراغ گرفت که با تکرار و یادآوری آن تحولی در عرصه فردی یا اجتماعی اتفاق بیفتد. این نکته برآمده از قابلیت برخی رخدادهای اندکشمار است که فهم و تفسیر مختلف را برتابد و بتوان از زوایای متنوع به آن نگاه انداخت. حرکت سیدالشهدا (ع) از معدود وقایعی است که بارها سرمنشأ رویکردهای تغییرخواه در عرصه اجتماعی و سیاسی در جوامع مختلف بوده است. تاریخ سرزمینمان ایران، بارها شاهد ارجاع به عاشورا و کربلا برای شکلگیری تحولی بزرگ بوده است.
در نگاه به ماجرای عاشورا دو رویکرد عمده تأثیرگذار بر تاریخ امروز ایران را میتوان از یکدیگر متمایز کرد: برداشت انقلابی و فهم اصلاحجویانه. طبیعی است که نگاههای دیگری نیز در ایران امروز رواج دارد که در جای خود باید مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد. این دو نگاه به این دلیل در این یادداشت پررنگ شده که دو جریان عمده سیاسی در جامعه امروز ایران را نشان میدهد. دو جریانی که نمایندگانی از آنها برای تقویت خوانش مورد قبول خود از حرکت امام حسین (ع) دلایلی را عرضه کردهاند. در ادامه خواهم کوشید، اشکالات خوانش انقلابی از ماجرای کربلا و شواهد گرایش به نگاه اصلاحگرا را نشان دهم.
نگاه انقلابی در دهه ۱۳۵۰ (پیش از پیروزی انقلاب اسلامی) نگاه غالب در میان متفکران مختلف ایرانی بوده است. شاخصترین افراد در این میان مرتضی مطهری و علی شریعتی هستند. مطهری حرکت امام حسین (ع) را «انقلاب ولی نه انفجار» معرفی میکند و شریعتی امام حسین (ع) را «وارث پیامبران بزرگ» و «آموزگار بزرگ شهادت» میداند. این نگاه به خیزشی در جریانهای دینی درون جامعه ایران انجامید و بستر پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ را مهیا کرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی، این پرسش به میان آمد که آیا باید رویکرد انقلابی را ادامه داد یا باید به فکر شرایط استقرار و نهادسازی بود. به واسطه جنگ تحمیلی، این پرسش تا دهه دوم پس از پیروزی انقلاب خیلی آفتابی نشد. اما پس از جنگ، جامعه ایران و متفکران به این فکر افتادند که آیا نظریه سابق هنوز هم کارایی دارد یا زمانه آن به سرآمده و نیاز به بازسازی اندیشه است. مشکل از آنجا بیشتر شد که متفکران اولیه که قبل از انقلاب سخن از فهم انقلابی به میان آوردند یا همگی از دنیا رفته بودند و یا به حاشیه رانده شده بودند. خیلی از کسانی که سخن از انقلابیگری به میان میآوردند یا سنشان به زمان پیروزی انقلاب اسلامی نمیرسید یا اینکه اساسا قبل از انقلاب سال ۱۳۵۷ همراه رویکرد انقلابی نبودند.
مشکل دیگر برای فهم انقلابی از واقعه عاشورا این بود که اگر حاکمیت موجود را حاکمیت جائر نمیدانیم چگونه باید نگاه انقلابی را حفظ کنیم. به عبارت دیگر باید در تعریف انقلاب هم دخل و تصرفی صورت میگرفت تا به جای نظریهای برای مردم در برابر حاکمیت، تبدیل به نظریهای برای حاکمیت شود. بر اساس نظریه جدید از انقلابیگری، مردم باید به اطاعت محض از حاکم بپردازند و هر کس که چنین رفتاری را نداشته باشد و حاکمیت را مورد نقد قرار دهد از اطاعت خدا خارج شده و به تبعیت از طاغوت دچار شده است. این نظریه تا آنجا پیش رفت که منتخبان مردم را در تقسیمی دوگانه یا مورد تأیید امام زمان (ع) یا مخالف نظر امام (ع) دانست.
در شرایط جدید به ماجرای عاشورا از زاویه تقابل امام حسین (ع) با یزید توجه نمیشد بلکه یاران و همراهان سیدالشهدا اهمیت پیدا کردند. تبعیت آنها از امام و جانفشانیهایشان در راه امام حسین پررنگ شد. در این تحلیل به انسان ایرانی امروز گفته میشود باید تبعیت مطلق و محض از ولی زمان داشته باشید. هر فردی که در این مسیر نباشد جزو سپاه یزید است و در جریان ظلمت قرار دارد. این نگاه، تبعاتی در عرصه ایران امروز داشته است که این مختصر مجالی برای پرداختن به آن نیست.
در طرف مقابل نگاه اصلاحطلب بر آن است که هیچ حاکمیتی در عصر غیبت امام معصوم، حاکمیت کامل و غیرقابل نقد نیست. به همین دلیل ظلم را در هر زمانی باید دید و مقابل آن ایستادگی کرد. هر مقابله با ظلمی نیازمند جنگ و خونریزی نیست و برای مقابله با ظلم باید شرایط را سنجید و از بهترین راهکار استفاده کرد، راهکاری که بیشترین منافع را ایجاد و کمترین صدمه را به انسانها وارد میکند. به همین دلیل است که تاریخ امامان شیعه از تنوع رویکردهای آنان در مقابل شرایط زمانهشان خبر میدهد. اما آیا ماجرای عاشورا هم در این نگاه و رویکرد اصلاحجویانه قابل تحلیل است؟
یکی از نکاتی که در تاریخ امام حسین (ع) نباید نادیده گرفت ۱۰ سال ابتدای امامت ایشان است که همزمان با حکومت معاویه بود. امام در این دوره با اینکه نسبت به شرایط حاکم اعتراض داشتند اما هیچ اقدامی که بتوان آن را انقلابی تلقی کرد، انجام ندادند. این در حالی است که اساس بسیاری از انحرافها که تاریخ اسلام را دچار تغییر کرد در زمان معاویه پایهگذاری شد. جعل حدیث از پیامبر گرامی (ص)، ترویج سب علی بن ابیطالب (ع)، تحت فشار قرار دادن شیعیان و دوستداران اهل بیت (ع) و… بخشی از کارهایی است که توسط معاویه صورت گرفت. امام حسین در کل این دوران تنها به عنوان یک منتقد که البته نفوذ بالایی در سطح جامعه هم داشت، شناخته میشد. علاوه بر اینها در خود ماجرای کربلا همراه بردن زنان و کودکان برای انجام یک عملیات ضد حکومت یا انقلاب، کار حساب شدهای، نمیتواند باشد. سوال دیگر آن است که اگر امام حسین (ع) به فکر انقلاب در برابر حکومت بود چرا از همان ابتدا به سمت کوفه یا هر مرکزی که قابلیت انجام انقلاب را داشت، حرکت نکرد. طبیعی است مقدمهچینی برای انقلاب، زمانبر است و فرصتها را باید غنیمت شمرد. آیا سیدالشهدا به اندازه انسانهای معمولی زمان ما نیز اطلاع نداشت که چگونه باید یک انقلاب را رهبری کند یا اینکه اساسا به دنبال انقلاب نبود؟
تفسیر انقلابی از ماجرای عاشورا باید به این نکته پاسخ دهد که چرا امام حسین (ع) بارها سخن از راهکارهای جایگزین جنگ به میان آورده است. آیا امام را خدای ناکرده در این سخنان صادق نمیدانند؟ آیا بیانات امام را در چارچوب سخنان برخی سیاستمداران باید تحلیل کرد که اگر جایی اقتضا کرد حتی سخن نادرستی را مطرح میکنند و در توجیه آن به هدف مقدسی که دارند، استناد میکنند؟ چنین تحلیلی را تا چه حد میتوان پذیرفت و نگاه شیعی نسبت به امام معصوم را نیز حفظ کرد؟
گذشته از این اشکالات رویکرد انقلابی به ماجرای کربلا، شواهد جدیای وجود دارد که امام حسین (ع) تنها به دنبال اصلاح به معنی واقعی کلمه بود و اساسا در پی انقلاب نبود. تجربه تاریخی از دوره خلیفه سوم تا سال ۶۱ هجری این نکته را به وضوح نشان میدهد که جامعه مسلمان دچار یک دگردیسی بزرگ شده و ارزشهای فرهنگی و دینی تغییرات اساسی کرده است. در چنین بستری، انقلاب و تغییر حاکمیت لزوما به نتیجهای واقعی در سطح جامعه نمیانجامد. نمونه این نکته دوره حکومت امام علی (ع) است که در طول آن سه جنگ بزرگ داخلی در جهان اسلام شکل گرفت و عملا جلوی تحقق یک حاکمیت حق و ایجاد شرایط برای رشد اخلاقی و معنوی جامعه گرفته شد. جامعه در زمان امام حسین (ع) علاوه بر اینها تجربه ۲۰ سال حکومت معاویه را نیز از سر گذرانده بود. در این دوران، حکومت با تمام قوا در خلاف جهت مسیر اولیه اسلام حرکت میکرد، مسیری که پیامبر اکرم (ص) ترسیم کرده بود و در آن راستا حرکت میکرد.
سیدالشهدا به خوبی میداند در چنین جامعهای تغییر حاکمیت، لزوما به اصلاح در سطح اجتماع نمیانجامد و تلاش برای تغییر حاکمیت آنگونه که برخی تصور میکنند، فایدهای ندارد. تا شرایط اصلاح در سطح جامعه آماده نشود و نیاز به تحول میان اکثریت اقشار جامعه احساس نشود هر نوع تغییری در ساختار حاکمیت، بینتیجه خواهد بود. اصلاح جامعه هم کاری بلندمدت است و عوامل انحراف و فساد باید در یک بازه زمانی طولانی و به تدریج اصلاح شوند تا شرایط تغییر و تحول آماده شود. این بیان اصلا به این معنا نیست که حسین بن علی (ع) با حکومت یزید مخالف نبود یا اینکه ایشان با ادامه حکومت جائر موافق بوده باشد بلکه منظور آن است که رهبر یک جنبش و خیزش، هیچگاه بدون اندیشه وارد یک حرکت نمیشود و اگر به هر دلیلی چنین اتفاقی بیفتد، باعث شکست خواهد شد. امام حسین (ع) این نکات را به خوبی میدانست و مسیر ایشان را هم در این راستا باید فهم کرد. طبیعی است که دشمنان رویکرد اصلاحی سیدالشهدا آرام نمینشستند و مواردی از آنچه در این واقعه تاریخی شاهد آن هستیم، برآمده از شرایطی است که مخالفان ایجاد کردهاند و امام باید در برابر آن تدبیری میاندیشید و در شرایط جدید راهی میگشود. مواجهه امام با حر بن یزید ریاحی را در همین روند میتوان فهم کرد که وقتی با مانعی در حرکت مواجه میشوند به فکر راهی دیگر میافتند.
رویکرد اصلاحی، برخلاف رویکرد انقلابی، هدف حرکت حسینی را همواره مبارزه با ظلم و ستم و در راستای استیفای حقوق مردم دانسته است. صحنه اجتماع و سیاست و فرهنگ ایران، عرصه تقابل دو اندیشه است و آینده ایران را بر اساس گرایش به یکی از این دو نگاه میتوان فهم کرد.