مهرداد احمدیشیخانی؛ روزنامهنگار
دوستی به من پیام داده بود که «بهترین کار، رها کردن صندوق رای و بازگشت به جامعه است». در جوابش نوشتم که این بازگشت به جامعه دقیقاً یعنی چه و اگر قبول داشته باشیم که هدف از سیاستورزی، تلاش برای بهبود وضعیت زندگی مردم است، چطور از این بازگشت به جامعه، بهبود زندگی مردم حاصل میشود؟
چند روزی گذشت و جوابی از این دوست در پاسخ سوال خود دریافت نکردم، برای همین تصمیم گرفتم تا در این مورد یادداشتی بنویسم.
واقعیت این است چند سالی است که این عبارت «بازگشت به جامعه» را بسیار میشنوم اما نه خود من دقیقاً میدانم مفهوم آن در عالم سیاست چیست و نه توضیح روشنی از مبلغان آن خوانده یا شنیدهام. این عبارت البته عبارت زیبایی است و در خود یک لطافت و ملاحت و مهربانی دارد. از طرفی، کلمه «بازگشت» یکجورهایی نوستالژیک است و نوستالژی برای اغلب ما دلنشین و با نوعی حسرت همراه است. یکجورهایی خاطرهای گنگ و دلچسب از ایام سپری شده. از طرفی استفاده از این کلمه بازگشت در فرهنگ سیاسی ما قبلاً نیز استفاده شده و کاربرد آن و نتایج شورانگیز آن را پیشتر هم مشاهده کردهایم. نمونه آشنایش برای تقریباً همه سیاسیون قدیمی ما، عبارت «بازگشت به خویشتن» است که دکتر شریعتی از آن بهره برد و در زمان خود، شور و هیجان بسیاری به پا کرد و پرسش «بازگشت به کدام خویشتن؟» که سعی داشت، جهت و مقصد آن بازگشت مورد نظر خود را مشخص کند. اما در مقابل آن بازگشتی که دکتر شریعتی از آن سخن میگفت و جهتش را برای شنوندگان پرشور خود معلوم میکرد، آنانی که امروز از کلمه بازگشت در عبارت «بازگشت به جامعه» میگویند، یک نوع ابهام و گنگی وجود دارد. این ابهام چنین است که اگر شریعتی به عنوان یک روشنفکر، پرچمدار این بازگشت بود و با پاسخ به سوال «کدامین خویشتن؟» هدف و مقصد بازگشت را هم برای مخاطبین معلوم میکرد و در سخنان شورانگیز خود، چگونگی بازگشت را نیز روشن میکرد، مبلغین امروز «بازگشت» و پرچمداران «بازگشت به جامعه»، معلوم نمیکنند که اولاً از چه نوع بازگشتی سخن میگویند، ثانیاً جامعه مقصدشان کدام جامعه است، ثالثاً این بازگشت چطور و چگونه رخ خواهد داد و چگونه بازگشتی است و از همه مهمتر، قرار است این بازگشت چگونه به بهتر شدن زندگی مردم بینجامد؟
واقعیت این است که مبلغین این شعار تا حد زیادی در مقابل این پرسشها سکوت کردهاند اما ماجرا چیست؟ با توجه به تجربه این ۴۵ سال به نوعی میتوان سابقه بازگشت به جامعه را در فضای سیاسی کشورمان جستوجو کرد و اینطور نیست که بازگشت به جامعه در ایران حداقل در این ۴۵ سال بیسابقه باشد. شاید معروفترین و آشناترین مورد از این نوع، تصمیم مهندس بازرگان و نهضت آزادی برای بازگشت به جامعه باشد.
نهضت آزادی، قبل از این تصمیم، یکی از احزاب موثر و شناخته شده در جامعه ما بود که در دورهای تاریخی، سکان قوه مجریه و اداره کشور را نیز به دست داشت و حتی تعداد قابل توجهی از اعضا و هواداران آن در مجلس اول، نمایندگان مردم بودند و با وجود همه تخریبها و انگهایی که از همه سو بر آنان زده میشد، توانستند با آراء قابل توجهی به مجلس راه یابند. بعد از آن البته، پروژه بازگشت به جامعه نهضت آزادی (حتی اگر دلیل این تصمیم را ناشی از موانعی بدانیم که بر سر راه حضورشان در کانون قدرت به وجود داشت)، انتخاب راهکاری بود که هرچند اشخاصی مانند مهندس بازرگان را بعدها در بین بخشی از آنانی که زمانی به تخریب او و دیگر اعضای نهضت آزادی پرداخته بودند، اعتبار و ارجوقرب بخشید ولی این بازگشت به جامعه سبب اقبال اجتماعی برای آنان نشد تا جایی که دیگر در بین مردم به عنوان یک گروه صاحب اندیشه که میتوانند برای برونرفت از بنبستها به آنان رجوع کرد، محلی از اعراب پیدا نکردند و امروز آنقدر در جامعه ناشناختهاند و متهماند که حتی در بین بخش قابل توجهی از نخبگان به عنوان مقصرین نهادن خشت کج اول شناخته میشوند و یکی از عاملان اصلی وضعیت امروز کشور. کافی است به یاد بیاوریم که در انتخابات شورای شهر دوم با وجود آزادی تقریباً کامل انتخابات، نهضت آزادی و طیف ملی مذهبی که به آنها نزدیک بودند، هیچ اقبال عمومی نیافتند. این سابقهای از ایده مبهم و نامشخص بازگشت به جامعه و اثرگذاری آن در ذهن جامعه است. اینکه اگر بستر سیاسی قدرت، فرصت حضور را نمیدهد، آیا دلیلی وجود دارد که چنین بستری برای بازگشت به جامعه فراهم باشد؟ حال بگذریم از اینکه مگر تعارضی وجود دارد که یک گروه سیاسی در هر دو بستر فعالیت کند؟ به گمان من، آزمودن آنچه آزموده شده و نتیجه آن هم قابل مشاهده است، کمی نامفهوم است، آن هم وقتی راهکاری ارائه شود که مسیرش احتمالاً هم بسیار سنگلاخ، هم مهآلود و هم پر از موانع ناشناخته است و از آن مهمتر، کافی است به سرنوشت نهضت آزادی توجه کنیم که اتفاقاً، بسترهای جامعه برایشان هر روز تنگ و تنگتر شد، تا جایی که امروز، برگزاری یک نشست سالانه بسیار محدود هم به دلایلی، برایشان به سختی امکانپذیر است. شاید لازم باشد وقتی شعاری میدهیم حتی اگر در کمال وضوح و روشنی هم که باشد (که در مورد این بازگشت به جامعه با عدم وضوح روبهروایم) امکان تحققش را هم در نظر بگیریم و یادمان باشد که در عرصه سیاست برای کسی فرش قرمز پهن نکردهاند و معلوم نیست وقتی فراموش شدیم با سلام و صلوات برگردیم.