مذاکرات محرمانه؛ گرهگشای روابط تهران-واشنگتن
به قلم؛ عبدالرضا فرجیراد؛ استاد ژئوپلیتیک

در نشست اخیر شورای امنیت سازمان ملل متحد که ذیل دستورکار «عدم اشاعه» و برای بررسی نحوه اجرای قطعنامه ۲۲۳۱ برگزار شد، تلاش تازهای برای بازتعریف روایت غرب از پرونده هستهای ایران شکل گرفت. این قطعنامه مبنای تأیید برجام بود؛ توافقی که با خروج آمریکا و تداوم بدعهدی اروپا عملاً از ریل اولیه خود خارج شد. آنچه این نشست را مهم میکند، نه محتوای حقوقی آن بلکه تلاش هماهنگ اروپا و آمریکا برای جا انداختن چارچوبی تازه است؛ چارچوبی که روسیه و چین با آن همراهی نکردهاند و همچنان فعالسازی مکانیسم ماشه را ناموجه میدانند. با این حال غرب میکوشد، برگزاری دورهای این جلسات در بازههای ۶ ماهه را تثبیت کند تا «روایت مطلوب» خود را بهتدریج به اجماع بدل سازد.
پشت صحنه این روند، هدفی روشن دیده میشود: عادیسازی مطالبه «غنیسازی صفر درصد» در ایران و القای این تصور که هر گزینهای جز این، تهدیدی برای صلح و امنیت بینالمللی است. در کنار آن، این نشستها ابزاری برای مدیریت رفتار سایر کشورها نیز هست؛ پیامی بازدارنده که میکوشد، هزینه تعامل با تهران را افزایش دهد.
طبیعی است که در چنین فضایی، بحث احتمال صدور قطعنامههای جدید علیه ایران نیز مطرح شود؛ بهویژه اگر تحولات میدانی و ادعاها درباره آسیب به برخی تأسیسات، زمینهای برای اتهامزنی درباره «عدم همکاری» با آژانس فراهم کند. در صورت صدور قطعنامه در شورای حکام و ارجاع آن به شورای امنیت ممکن است، بهانههایی نظیر محدودیت دسترسی به چند سایت بهعنوان مستند اقدام سیاسی مورد استفاده قرار گیرد.
با این همه، پرسش اصلی اینجاست: تداوم این بنبست تا کجا و با چه هزینهای قابل مدیریت است؟ آمریکا بهدنبال تحقق سه شرط اصلی خود؛ یعنی توقف کامل غنیسازی اورانیوم در ایران، قطع کامل حمایت از جریانهای مقاومت در منطقه و کاهش برد موشکهاست و ایران با تکیه بر حقوق مسلم خود چنین شروطی را نمیپذیرد. تقابل دو موضع حداکثری اگر در قالبی انعطافپذیرتر شکسته نشود، تنها به انباشت بحران و بازتولید تهدید میانجامد. واقعیت این است که راهی جز مذاکره هوشمندانه، مرحلهای و مبتنی بر تضمینهای واقعی برای کاستن از دامنه خطر، پیش رو نیست.
تجربه نشان داده است، مواضع اعلامی بازیگران لزوماً با مواضع واقعی آنان در گفتوگوهای محرمانه یکسان نیست. دولت آمریکا بهویژه در وضعیت درهمتنیده جنگها و بحرانهای بینالمللی ازجمله جنگ اوکراین و غزه بهسختی میتواند در برابر افکار عمومی عقبنشینی آشکار را بپذیرد اما در پشت میز مذاکره میتواند به «تبادل» بیندیشد. همین منطق است که ضرورت ابتکار دیپلماتیک را یادآوری میکند: حرکت به سمت گفتوگوهای غیرعلنی و محرمانه با دستورکاری مشخص و قابل راستیآزمایی. در چنین مسیری ممکن است حتی بر سر شروطی که امروز قطعی به نظر میرسند ازجمله بحث غنیسازی، فضایی برای تعدیل و معامله ایجاد شود؛ مشروط بر اینکه منافع مشروع ایران به رسمیت شناخته و تضمینهای عینی ارائه شود.
ایران زمانی میتواند هزینههای فشار را کاهش دهد که همزمان قدرت بازدارندگی خود را حفظ و ابتکارات دیپلماتیک را فعال کند. نه تسلیمپذیری راهحل است و نه انفعال. گفتوگویی که بر پایه حقطلبی، خردورزی و اعتمادسازی دوطرفه شکل بگیرد، میتواند برای واشنگتن بهعنوان دستاوردی قابل ارائه و برای تهران به منزله اداره بحران بدون عقبنشینی از حقوق ملت معنا پیدا کند.

