آیا دولت پزشکیان میتواند سالهای سختی که دولت رئیسی بر روزنامهنگاران تحمیل کرد را تغییر دهد و وضعیت رسانهها را بهبود بخشد؟
حوالی ساعت ۸ شب روز جمعه، پانزدهم تیرماه، ساکنان برخی از رسانهها درحالی چراغهای دفتر را خاموش کردند که نمیدانستند آیا این چراغ باز هم روشن میشود یا نه. شرایط مطبوعات طی سه سال گذشته رو به وخامت رفته بود و روزنامه ما را که طی سه سال گذشته از ۱۶ صفحه به ۸ صفحه رسانده بود به تعطیلی میکشاند. در راه برگشت جز زمزمههای کوتاهی، کلامی میان من و همکارم ردوبدل نشد. اولین بار بود که تا خانه با هم صحبت نمیکردیم، اغلب تا دقایقی بعد از رسیدن هم صحبتمان در ماشین طولانی میشد. اما آن روز همه چیز فرق داشت. در کوچه منتهی به خانه درحالی که قدمهایم را آهسته برمیداشتم، صدای تپش قلبم را میشنیدم، به تماسها با دلهره پاسخ میدادم و لب به غذا نزدم. تا چهار صبح که نتایج انتخابات تا حد زیادی مشخص شد، بیدار بودم، همهمان بیدار بودیم؛ منتظر اینکه به روزهای تاریکتر سلام کنیم، یا اینکه فقط امیدوار باشیم باز هم چراغهای روزنامهمان روشن میماند، حتی با همین ۸ صفحه. در نهایت با امیدواری هرچه تمام، کار رسانه در دولت چهاردهم را آغاز کردیم، هرچند هنوز وزیر ارشاد دولت متبوع ننشسته و همچنان ما تحت تاثیر سه سال سخت مطبوعات هستیم؛ از بازداشت حدود ۱۵۰ خبرنگار تا تعطیلی مطبوعات، فیلترینگ رسانهها تا توقیف روزنامهها ازجمله روزنامه خودمان آن هم برای اعتراض به گرانی گوشت! طی سالهایی که گذشت؛ در بحبوحه شرایط وخیم رسانهها، آب باریکه روزنامهنگاران یا قطع شد یا اگر هم بود، در نتیجه شرایط فاجعهبار اقتصادی، خرج بخورونمیر هم نمیداد. آنها که باید خرج زندگی میدانند؛ برخی به جمع رانندگان اسنپ پیوستند، دیگرانی آنلاین شاپ زدند و مابقی هم پارهوقت در بوتیک و کافه مشغول به کار شدند، هرچند امیدوارند که روزی باز هم به پشت میزهای تحریریهها برگردند. این است شرایط این روزهای روزنامهنگاران ایرانزمین؛ گرفتار در غول مشکلات اقتصادی همانند دیگر مردمان، اما بدون راه فرار، زندانی در تابوت مطبوعات، بدون راه تنفس و نظارهگر کوبیدن آخرین میخها بر دیواره آن؛ برای مرگی ابدی.