درباره جایگاه فکری “عزتالله فولادوند”
وقتی مترجمِ كتاب «منطق اكتشاف علمی» کارل پوپر در گفتوگویی كه برای مجلۀ «کیان» با او داشت، خبر از ترجمۀ فارسی «جامعۀ باز و دشمنان آن» میدهد، پوپر با تعجب میگوید: «از شنیدن این مطلب خوشحالم اما مگر چاپ چنین كتابی در كشور شما با ممانعت یا حتی آزار سیاسی برای مترجم و ناشر روبهرو نمیشود؟» حسین کمالی به او میگوید هیچ ممانعت رسمی برای انتشار كتاب در كار نبوده اما مطالب آن موافقان و مخالفان بسیاری پیدا كرده و برخی مخالفان از بدگویی نسبت به نویسنده و حامیانش چیزی فروگذار نكرده و نمیكنند.
در نیمۀ دوم دهۀ ۶۰ و كل دهۀ ۷۰ تب پوپرخواهی و پوپرستیزی داغ داغ بود و اغلب آثارش به فارسی ترجمه شد. عزتالله فولادوند با ترجمۀ «جامعۀ باز و دشمنان آن» که مهمترین کتاب او در حوزۀ فلسفۀ سیاسی بود، نقش و سهم مهمی در معرفی و شناساندن پوپر به فارسی زبانان دارد اما در آن سالها نزاع اصلی بین عبدالکریم سروش بهعنوان مهمترین چهرۀ مدافعان پوپر و رضا داوری اردکانی بهعنوان برجستهترین نمایندۀ هایدگریهایِ ضدپوپری بود. داوری در مقالۀ «علم و آزادی آری، التقاط نه» كه فروردین ۶۵ در كیهانفرهنگی منتشر شد، پوپر را یك سوفسطایی وابسته به منورالفكری قرن هجدهم دانست و نوشت: «این پوپر كیست كه هم دشمنان انقلاب اسلامی در خارج از كشور، اثر او را وسیلۀ مخالفت كردهاند و هم در داخل جمهوری اسلامی گروهی برایش سر و دست و پا میشكنند و مخالفت با او را مخالفت با مقدسات میشمارند… تعجب میكنم كه چگونه پوپر در یك كشور اسلامی ظهیر دین میشود و هیچكس تعجب و اعتراضی نمیكند و فریاد بر نمیآورد كه چگونه یك ملحد حامی اسلام شده است.» نکتۀ جالب آنکه ۳۱ سال بعد و در دوم خرداد ۹۶ رضا داوری یکی از سخنرانان مراسم رونمایی از کتاب ارجنامۀ فولادوند با عنوان «در جستوجوی خرد و آزادی» بود و از تلاشهای او برای ترجمۀ آثار فلسفی قدردانی کرد و گفت: «قسمت زیادی از دانشی که دانشجویان فلسه و فلسفهدوستان ایران دارند، مدیون کار و همت دکتر فولادوند است. ایشان هم به معنای لغوی لفظ و هم به معنی اصطلاحی فیلسوف است و امروز اینجا آمدهام كه به ایشان ادای احترام كنم.» فولادوند پیش از ترجمۀ «جامعۀ باز و دشمنان آن» در حوزۀ فلسفۀ سیاسی دو کتاب «خشونت» و «انقلاب» هانا آرنت را ترجمه کرده بود اما ترجمۀ کتاب پوپر بود که مسیر فعالیت حرفهای او را در مقام مترجم تثبیت کرد و در عرصۀ روشنفکری بیشتر شناخته شد و در کانون توجه قرار گرفت. فولادوند از آن به بعد بیشتر وقت و انرژی خود را مصروف ترجمۀ آثار مهمی در فلسفۀ سیاسی و اندیشۀ سیاسی ضدچپ کرد؛ آن هم در دورهای که اندیشۀ چپ بر تمام حوزهها و فضاهای دولتی و روشنفکری حکمفرما بود و از در و دیوار شعارها و رفتارهای چپگرایانه میبارید.
گریز از پزشکی و در جستوجوی فلسفه
عزتالله فولادوند ۵ دی ۱۳۱۴ در خانهای نزدیک میدان نقش جهان- بین کاخ چهل ستون و کاخ هشت بهشت- به دنیا آمد. پدرش، غلامرضا فولادوند قاضی دادگستری، استاندار خوزستان و فارس و نمایندۀ دورۀ هفدهم مجلس شورای ملی بود. فولادوند تحصیلات مقدماتی و بخشی از متوسطه را در تهران گذراند. سپس برای ادامۀ تحصیل به انگلستان رفت اما به علت تحولاتی که در ایران روی داده بود و گران شدن نرخ ارز، درسش را ناتمام گذاشت و به ایران بازگشت و دورۀ دبیرستان را در تهران به پایان رساند. سپس به پاریس رفت و دو سال در آنجا پزشکی خواند اما پزشکی رشتهای نبود که نهاد ناآرام او را راضی کند. پس از خواندن کتاب «مسائل فلسفه» برتراند راسل درمییابد که گمشدهاش را یافته و آنچه در جستوجویش بوده، فلسفه است؛ بنابراین پزشکی را رها کرده و برای تحصیل فلسفه راهی نیویورک میشود و دورههای کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکترای فلسفه را در دانشگاه کلمبیا میگذراند. از اساتید او میتوان به آرتور دانتو، رابرت کامینگ و سیدنی مورگن بسر اشاره کرد. موضوع رسالۀ دکتریاش «نقد قوۀ حکم» کانت بود و پس از دفاع از آن در اواخر پاییز ۱۳۴۱ به ایران بازگشت. فولادوند از سال ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۹ در سمتهای مختلف در شرکت ملی نفت ایران و وزارت امور اقتصادی و دارایی مشغول به کار بود و در کنار فعالیتهای شغلی به فعالیتهای فرهنگی از جمله ترجمه پرداخت. مدتی پس از بازگشت به اصرار یکی از دوستانش به دیدن کریم امامی و نجف دریابندری رفت و برای ترجمۀ «گریز از آزادی» (۱۳۴۸) اریک فروم با انتشارات فرانکلین قرارداد بست و این نخستین کتابی است که ترجمه کرد. مدتی پس از انتشار «گریز از آزادی» علیرضا حیدری، مدیر انتشارات خوارزمی به دیدن فولادوند میرود و از او میخواهد، کتاب دیگری ترجمه کند و فولادوند کتاب «آلبر کامو» (۱۳۴۹) کانر کروز اوبراین را برای ترجمه انتخاب میکند ولی پس از ازدواج و مشغلههای کاری، ترجمه را رها میکند تا اینکه بعد از انقلاب و بازنشستگی اجباری و زود هنگامش دوباره به ترجمه رو میآورد.
کارنامۀ فولادوند
فولادوند در روزهای خلوت و انزوا و در زمانهای که خشونت هم از سوی جوانان مکتبی و انقلابی و هم از سوی مخالفان چریکی، تودهای و مجاهد تقدیس میشد و در کوران درگیریهای خیابانی و تعطیلی دانشگاهها «خشونت» (۱۳۵۹) و «انقلاب» (۱۳۶۱) هانا آرنت را ترجمه کرد و در مقدمۀ خود بر کتاب «خشونت» نوشت: «شاید بتوان گفتۀ خانم آرنت را تصدیق کرد که خشونتگری معلول ناکام ماندن قوۀ عمل در جهان ماست و سرطان دیوانسالاری و قدرت بینام دیوانیان و کلانی دستگاههای حکومتی، مردم سرگردان و ناکام جوامع جدید را به خشونت میانگیزد و اگر به مردم فرصت عمل و مشارکت در امور عام داده شود، بنیان اقتدار دولت سالمتر خواهد ماند و انگیزۀ خشونتگری کاستی خواهد گرفت.»
مجموعۀ آثار ترجمه شده توسط عزتالله فولادوند را میتوان در سه دستۀ کلی قرار داد:
آثاری که به فلسفۀ سیاسی و اندیشۀ سیاسی اختصاص دارند و بخش مهم و قابل توجهی از آثار ترجمه شدۀ او هستند؛ «جامعۀ باز و دشمنان آن» (۱۳۶۴) کارل پوپر، سهگانۀ «آگاهی و جامعه» (۱۳۶۹)، «راه فروبسته» (۱۳۷۳) و «هجرت اندیشۀ اجتماعی» (۱۳۷۶) استیوارت هیوز، «آزادی و قدرت و قانون» (۱۳۷۳) فرانتس نویمان، دو مجموعه مقالۀ «خرد در سیاست» (۱۳۷۷) و «فلسفه و جامعه و سیاست» (۱۳۸۷)، «در سنگر آزادی» (۱۳۸۵) فردریش فون هایک، «مراحل و عوامل و موانع رشد سیاسی» (۱۳۸۶) سی. ایچ. داد و دیگران، «اندیشۀ سیاسی کارل پوپر» (۱۳۸۶) جرمی شییرمر، دو کتاب «آزادی و خیانت به آزادی» (۱۳۸۷) و «قدرت اندیشه» (۱۳۹۱) آیزایا برلین از مهمترین کتابهای ترجمه شده توسط فولادوند در این حوزه هستند.
آثار فلسفی مثل «فلسفۀ کانت» (۱۳۶۷) اشتفان کورنر، «فلاسفۀ بزگ» (۱۳۷۲) و «مردان اندیشه» (۱۳۷۴) بریان مگی، «ارسطو» (۱۳۷۴) مارتا نوسباوم، «ماکیاولی» (۱۳۷۲) کوئنتین اسکینر، «زندگینامۀ فلسفی من» (۱۳۷۴) کارل یاسپرس ، «هگل» (۱۳۷۹) پیتر سینگر، «نیچه و مسیحیت» (۱۳۸۰) کارل یاسپرس، «اخلاق در فلسفۀ کانت» (۱۳۸۰) راجر سالیوان، «آغاز فلسفه» (۱۳۸۲) هانس گئورگ گادامر و… ترجمۀ این آثار فلسفی بیارتباط با آثار ترجمه شده حوزۀ فلسفۀ سیاسی و اندیشۀ سیاسی نیستند و در واقع این آثار را میتوان کوششی دانست در تبیین مبانی فلسفی آثاری که فولادوند در زمینۀ اندیشۀ سیاسی و فلسفۀ سیاسی ترجمه کرده است.
آثار ترجمهای در حوزۀ ادبیات و تاریخ که کمتر از دو بخش دیگر است و از جمله میتوان به «آلبر کامو» (۱۳۴۹) کانر کروز اوبراین، «به یاد کاتالونیا» (۱۳۶۱) جورج اورول، «آمریکائی آرام» (۱۳۶۳) گراهام گرین، «قول» (۱۳۷۲) فردریش دورنمات و «برج فرازان» (۱۳۸۰) باربارا تاکمن اشاره کرد.