“نسرین ستوده”
من در کار خودم، آموختهام آدمها را براساس اعمال خودشان بشناسم، نه نامخانوادگیشان که شوربختانه مانند حجاب اجباری، اجبارا از پدران به فرزندان.
این اصل یکی از اصول مهم دموکراسی در جهان است… اشاره من به نامه فائزه هاشمی است که چند روز پیش از بند زنان بیرون داده است.
بند زنان سیاسی تاریخچهای ۱۳ ساله دارد. بند زنان دیروز و امروز تشکیل نشده. بر سبیل اتفاق هم تشکیل نشده. کسانی بودهاند که به ساختن آن، که مهمترین وجهاش، ساختن روابط انسانیاش بوده است، پرداختهاند و آجر به آجرش را بالا بردهاند تا به این قامت رساندهاند. در خرداد ۱۳۹۰ و در زمانهای که جنبش فمینیستی در ایران اوج میگرفت… این بند تشکیل شد.
چقدر ما یکدیگر را به رفتار توأم با آرامش و مدارا دعوت میکردیم. چقدر دوستان عزیزی… در آزادی بیان و اندیشه در بند موثر بودهاند و در جمع ۳۰ نفره آن روزها مدام تکرار میکردیم که ما تمرین دموکراسی میکنیم. چیزی که همه شهروندان ایرانی به آن نیاز دارند اما برخی از افرادی هم که امروزه فضای بند زنان را به آستانه عدم تحمل رساندهاند، متعلق به برخی از جریانات بالا بودهاند و فقط فائزه هاشمی هدف این حملات نبوده است.
به یاد دارم شب عید ۱۳۹۸ بود. حکم سنگین علیه یکی از اعضای بند زنان صادر شده بود و طبعاً در بیرون از زندان با واکنشهای خبری همراه شده بود. یکی از دوستان چپ، وسط بند فریادهای گوشخراش میکشید که او دروغ میگوید و با دروغهایش، سیاست را به کثافت کشانده است. طبق یک تقسیم کاری هم، دوست دیگری که اتفاقاً چپ نبود به خارج از زندان اعلام کرده بود که آن عضو بند که به حبس سنگین محکوم شده بود، دروغ میگوید. او به مصاحبه قاضی استناد کرده بود که مدعی بود در آن پرونده ،حکم سبکتری صادر کرده است. اینها شرایط را برای یک زندانی در داخل و خانوادهاش در خارج از زندان به جهنمی بدتر از حکم سنگین تبدیل میکند. اینها را برای محافظت از حقیقت میگویم.
من دوستان نزدیک زیادی دارم که به جریان چپ تعلق دارند…. همان دوست چپ و آنارشیسم که همچنان در دل عزیزش میدارم، وقتی سال گذشته در مراسم خاکسپاری آرمیتا بازداشت شدم و پس از ۱۵ روز بدون شالی دور گردن به اوین رفتم، فریاد زده بود که چرا من فعالیت کردهام تا بازداشت شوم. حس مالکیت زندان فاجعهای است که باید هر زندانی برای مصون ماندن از آن تلاش کند. اینکه به نفس زندانی بودن، کسب اعتبار کنیم، خطرناک است.
یکی از کسانی که از سال ۱۳۹۱ برای بهبود وضعیت بند زنان تلاش کرد، فائزه بود. او نه تنها شرافتمندانه حبس میکشید بلکه در مقابل نیروها… میایستاد. به یاد دارم روزی مسئولان زندان تصمیم گرفتند از راهروی نگهبانان، پنجرهای به داخل بند زنان بزنند. این موضوع اعمال کنترل آنها را روی بند ما بالا میبرد و اتاق ۲ را به طور کامل در دیدرس آنها قرار میداد. همه خیلی عصبی شده بودند. فائزه بدون اینکه به کسی چیزی بگوید، رفت زیر تیشه بنایی ایستاد که درحال باز کردن سوراخی برای نصب پنجره بود و گفت: «تیشه را بزن بیفته روی سر من».
من همان لحظه داشتم از راهرو رد میشدم، او را دیدم. رفتم کنارش ایستادم. گفتم بله، من هم هستم. بنا جلوی ما به معاون زندان زنگ زد و گفت: «این دو نفر (اسم ما را برد) زیر کار ایستادهاند و نمیگذارند، کار کنیم». معاون زندان هم از او خواست، متوقف کند و به این ترتیب جلوی کار گرفته شد.
یک زمان دیگری گفتند، ساعت اتمام هواخوری شما از ۱۰ شب به ۷ شب تغییر کرده است. آن شب به پیشنهاد فائزه در حیاط کوچکی تحصن کردیم که داشتند از ما میگرفتند. بدینترتیب افسر جانشین آمد و با ما صحبت کرد. آن زمان یک حیاط خیلی کوچک ۱۵ متری داشتیم و میگفتند اذان مغرب باید بروید بالا. همین کار دستهجمعی ما باعث شد ساعت هواخوری به روال سابق برگشت.
او کارهایی از این قبیل فراوان کرد. تا جایی که برای تنبیه به انفرادی ۲۰۹ منتقل شد و بعد از برگشت به بند به کارهایش ادامه داد.
او نگاه دقیقی به اطرافش داشت، نگاه انتقادی و همان نگاه، کار او را دو بار به زندان کشیده است. حالا از فضای بند زنان زندان اوین انتقاد کرده است. ممکن است برخی فرصتطلبان از نقد او سوءاستفاده کنند اما این نامه میتواند نقد خودمان از خودمان باشد و کارکرد آزادی بیان همین است.
اگر فائزه این امکان را داشت تا چنین فعالیتهایی کند به خاطر آن بود که هیچکس فعالیت مدنی یا سیاسی را در انحصار خود نمیدانست پس دیگران هم به وسع خود فعالیت میکردند. اما چون درخصوص فائزه سخن میگویم از فعالیتهای او یاد میکنم.
دوستان، اگر اختلافات مان را حل کنیم با قدرت بیشتری به مبارزه علیه اعدام ادامه میدهیم، وگرنه ساکت کردن صدای مخالفان، میراثی است که از استبداد آسیایی به ما رسیده است و بیش از هر چیز قدرت ادامه حیات دارد. هیچکس از خطر اعمال قدرت بیضابطه در امان نیست حتی جریان حقوق بشری هم به صرف عنواناش از این خطر مبری نیست.