فردید چگونه ضدیت با غرب را نهادینه کرد؟

۲۵ مرداد روز تولد سیداحمد فردید است، کسی که به جنگ غرب رفت و مفهوم «غربزدگی» را در جان و ذهن ایرانیان کاشت. او که در فرانسه درس خوانده بود، غرب را نهتنها یک تمدن که تجلی غرور و شرّی اهریمنی میدید. فردید با نگاهی که از فلسفه اگزیستانسیال و عرفان شرقی آب میخورد، فریاد زد که عقل و دل غربی، فرش شیطان شدهاند. این فیلسوف شفاهی، که خود را سرسلسله مبارزه با نفوذ غرب میدانست، بذری در خاک ایران پاشید که دههها بعد، از روشنفکران چپگرا تا انقلابیون اسلامی، همگی در سایه آن علیه امپریالیسم و سرمایهداری به پا خاستند. داستان غربستیزی ایران، شاید با نام فردید آغاز شده باشد اما ریشههایش در تاریخ یک قرن گذشته از کودتای ۲۸ مرداد تا انقلاب ۵۷ چنان درهمتنیده است که هنوز هم سایهاش بر سیاست و فرهنگ این سرزمین سنگینی میکند. غربستیزی در ایران، بهویژه از دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ بهعنوان یکی از جریانهای فکری و سیاسی برجسته، ریشه در تاریخ معاصر کشور و تحولات جهانی داشته و تأثیرات عمیقی بر مسیر توسعه سیاسی و اقتصادی ایران گذاشته است. این جریان، که ابتدا با تأثیرپذیری از اندیشههای چپ و مارکسیستی شکل گرفت، بهتدریج به یک دکترین رسمی در ساختار سیاسی پس از انقلاب اسلامی تبدیل شد و همچنان اثرات آن در سیاستگذاریها و رویکردهای کلان کشور مشهود است. برای فهم دقیقتر این پدیده، لازم است به ریشههای تاریخی، عوامل فکری و سیاسی همچنین پیامدهای آن بر جامعه ایران پرداخته شود. غربستیزی در ایران بهمعنای مخالفت با فرهنگ، سیاست و اقتصاد غربی از دهه ۱۳۲۰ با نفوذ اندیشههای چپگرایانه، بهویژه تحت تأثیر مارکسیسم و فعالیتهای حزب توده، قوت گرفت. در این دوره، روشنفکران ایرانی که عمدتاً تحت تأثیر دو تفکر کلیدی یعنی «مکتب وابستگی» و «ضدیت با غرب» قرار داشتند، نقش مهمی در نهادینه کردن این نگاه ایفا کردند. مکتب وابستگی، که ریشه در نظریههای مارکسیستی و نئومارکسیستی داشت، جهان را به دو بخش «سرکوبگر» و «تحت ستم» تقسیم میکرد و بر این باور بود که عقبماندگی کشورهای جهان سوم، نتیجه استثمار آنها توسط نظام سرمایهداری جهانی است. این دیدگاه که از نظریه لنین در کتاب «امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایهداری» الهام گرفته بود، در دهههای ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ در جهان رواج یافت و در ایران نیز از طریق روشنفکران و احزاب چپ، بهویژه حزب توده، گسترش یافت. حزب توده که مرام مارکسیستی داشت با تبلیغات گسترده علیه سرمایهداری و امپریالیسم، بهویژه پس از وقایع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت محمد مصدق، به بدبینی عمومی نسبت به غرب، بهخصوص آمریکا و بریتانیا، دامن زد. این بدبینی، که در ابتدا بیشتر متوجه سیاستهای استعماری بریتانیا بود، بهتدریج با ظهور آمریکا بهعنوان ابرقدرت جهانی و حمایت این کشور از رژیم پهلوی، به یک جریان ضدآمریکایی و ضدغربی گستردهتر تبدیل شد.
یکی از شخصیتهای کلیدی در شکلگیری غربستیزی بهمعنای خاص کلمه، سیداحمد فردید بود که خود را مبدع مفهوم «غربزدگی» میدانست. فردید، که در فرانسه تحصیل کرده و تحت تأثیر فیلسوفان اگزیستانسیالیست مانند مارتین هایدگر قرار داشت، غرب را نماد غرور، استیلا و شیطان آخرالزمان توصیف میکرد. او معتقد بود که عقل و دل در فرهنگ غربی به خدمت شیطان درآمده و تاریخ غرب را تاریخ شر و ظلم میدانست. این نگاه، که ریشه در نوعی نقد فلسفی و فرهنگی به مدرنیته غربی داشت در آثار روشنفکران دیگر مانند جلال آلاحمد و علی شریعتی نیز بازتاب یافت. جلال آلاحمد در کتاب «غربزدگی» که بهنوعی مانیفست روشنفکران ضدغرب شد، غرب را بهعنوان عامل اصلی عقبماندگی ایران معرفی کرد و از وابستگی اقتصادی و فرهنگی به غرب انتقاد کرد. او بدون اشاره صریح به نظریه وابستگی، بهطور ضمنی از این مفهوم تأثیر پذیرفته بود. شریعتی نیز با طرح ایده «بازگشت به خویشتن» بر اصالت فرهنگ ایرانی و اسلامی تأکید کرد و مشکلات جامعه را به نفوذ بیگانگان نسبت داد. این نگاه، که شباهتهایی با آرای روشنفکران فرانسوی مانند فرانتس فانون داشت به گفتمان غالب در آستانه انقلاب اسلامی تبدیل شد.
ورود علم اقتصاد به ایران نیز تحت تأثیر همین جریانهای چپگرایانه بود. عبدالحسین نوشین، به سفارش حزب توده، در سال ۱۳۲۱ دو جزوه با عنوانهای «مزد، بها، سود» و «اصول علم اقتصاد» را با الهام از آثار کارل مارکس ترجمه و تلخیص کرد. این جزوهها، هرچند در پژوهشهای مربوط به تاریخ اقتصاد ایران کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند، نقش مهمی در مارکسیستی کردن پایههای علم اقتصاد در ایران داشتند. پس از آن، گروههای چپگرا مانند مجاهدین خلق تا زمان انقلاب ۱۳۵۷ به ترویج اقتصاد مارکسیستی ادامه دادند. این جریانها با تأکید بر مفاهیمی مانند خودکفایی اقتصادی، ملیسازی صنایع و قطع وابستگی به نظام سرمایهداری جهانی، به نهادینه شدن فرهنگ غربستیزی کمک کردند. این نگاه، که توسعه را در گرو قطع ارتباط با غرب و خودکفایی میدید، به مانعی جدی در برابر توسعه اقتصادی و سیاسی ایران تبدیل شد.
در دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ اگرچه ضدیت با سرمایهداری در میان روشنفکران رواج داشت اما این ضدیت لزوماً بهمعنای غربستیزی نبود زیرا مارکسیسم خود یک پدیده غربی بود. با این حال با وقایعی مانند کودتای ۲۸ مرداد و حمایت غرب از رژیم پهلوی، غربستیزی بهمعنای خاص کلمه در دهه ۱۳۴۰ شکل گرفت. در این دوره، آمریکا بهعنوان نماد امپریالیسم جهانی مورد انتقاد قرار گرفت و کتاب «غربزدگی» جلال آلاحمد به متنی کلیدی برای روشنفکران تبدیل شد. شریعتی نیز با تأکید بر بازگشت به هویت ایرانی و اسلامی به این جریان دامن زد. این ایدهها، که ریشه در نقد سرمایهداری و امپریالیسم داشتند، در آستانه انقلاب اسلامی به گفتمانی غالب تبدیل شدند و بر سیاستگذاریهای پس از انقلاب تأثیر گذاشتند. انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ نقطه عطفی در نهادینه شدن غربستیزی بهعنوان یک دکترین رسمی بود. شعار «نه شرقی، نه غربی» که بهمنظور حفظ فاصله با هر دو بلوک شرق و غرب مطرح شد، در عمل به «نه غربی» تقلیل یافت. اشغال سفارت آمریکا در سال ۱۳۵۸ نمونه بارزی از این رویکرد بود که پیامدهای منفی گستردهای در روابط بینالمللی ایران به دنبال داشت. انقلابیون، اعم از اسلامگرایان، ناسیونالیستها و چپگرایان، بر این باور بودند که استقلال سیاسی بدون استقلال اقتصادی پایدار نخواهد بود. استقلال اقتصادی در این نگاه به معنای قطع وابستگی به نظام سرمایهداری جهانی، ملیسازی صنایع، کاهش وابستگی به درآمدهای نفتی و خودکفایی بود. این سیاستها، که ریشه در نظریههای وابستگی داشتند، به جای توسعه، به انزوای اقتصادی و سیاسی ایران منجر شدند.
نظریه وابستگی، که در دهههای ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ در جهان رواج داشت، دو جریان اصلی داشت: یکی مارکسیستی، که عقبماندگی را نتیجه تضاد طبقاتی در نظام سرمایهداری جهانی میدانست و دیگری غیرمارکسیستی، که به مکتب اکلا (ECLA) معروف بود و نقدی ساختارگرایانه به سرمایهداری ارائه میداد. مارکسیستهایی مانند پل باران، آندره گوندر فرانک و سمیر امین معتقد بودند که استثمار کشورهای جهان سوم نتیجه گسترش سرمایهداری جهانی است. در مقابل، مکتب اکلا، که توسط افرادی مانند رائول پربیش و سلسو فورتادو شکل گرفت، بدون تکیه بر ماتریالیسم تاریخی، نظام سرمایهداری را مسئول عقبماندگی میدانست. این دو جریان، هرچند از منظر هستیشناختی متفاوت بودند، در نقد غرب و تأکید بر خودکفایی اشتراک داشتند و بر روشنفکران ایرانی تأثیر گذاشتند.
در دوران پس از جنگ جهانی دوم، جنبشهای ضداستعماری در آفریقا و آسیا، از غنا تا مصر تحت تأثیر مفاهیمی مانند خودکفایی، ملیسازی و رایگانسازی خدمات عمومی بودند. این مفاهیم، که در تقابل با سرمایهداری قرار داشتند، در ایران نیز رواج یافتند و به سیاستهای اقتصادی پس از انقلاب شکل دادند. با این حال، تجربه کشورهایی مانند کره جنوبی و تایوان، که در همان دوره با پذیرش سرمایهگذاری خارجی و ادغام در اقتصاد جهانی به توسعه دست یافتند، نشان داد که خودکفایی و قطع ارتباط با غرب لزوماً به توسعه منجر نمیشود. در ایران، تأکید بیش از حد بر خودکفایی و سیاستهای ضدغربی، بهویژه در دهههای پس از انقلاب، به تحریمهای اقتصادی، کاهش سرمایهگذاری خارجی و انزوای بینالمللی منجر شد.
غربستیزی، که در ابتدا بهعنوان واکنشی به سلطهگری غرب و حمایت از رژیم پهلوی شکل گرفت، بهتدریج به یک ایدئولوژی رسمی تبدیل شد که هرگونه نزدیکی به غرب یا مظاهر آن را نفی میکرد. این نگاه، که در ساختار سیاسی کشور نهادینه شد، به حذف افراد و سیاستهایی منجر شد که به غربزدگی متهم میشدند. پیامدهای این رویکرد نهتنها در حوزه سیاست خارجی بلکه در اقتصاد و فرهنگ نیز مشهود است. سیاستهای خودکفایی، که ریشه در نظریه وابستگی داشتند به جای توسعه، به ناکارآمدی اقتصادی و کاهش رقابتپذیری منجر شدند. همچنین تأکید بر استقلال اقتصادی بدون توجه به واقعیتهای اقتصاد جهانی، ایران را از فرصتهای توسعه محروم کرد.
در نهایت، غربستیزی در ایران نتیجه ترکیبی از عوامل تاریخی، فکری و سیاسی بود. نفوذ اندیشههای چپ، تأثیر روشنفکرانی مانند فردید، آلاحمد و شریعتی و وقایعی مانند کودتای ۲۸ مرداد، همگی به شکلگیری این جریان کمک کردند. با این حال این رویکرد که زمانی در میان بخش وسیعی از جامعه رواج داشت بهتدریج به یک دکترین سیاسی محدود شد که بیشتر در ساختار قدرت بازتاب یافت. پیامدهای این نگاه از انزوای بینالمللی تا ناکارآمدی اقتصادی همچنان در ایران امروز قابل مشاهده است. برای حرکت بهسوی توسعه، بازنگری در این رویکرد و اتخاذ سیاستی متعادلتر در تعامل با جهان ضروری به نظر میرسد.

