درباره “سروش حبیبی”
نشر برج که سال گذشته کتاب «موزاییک استعارهها: گفتوگو با بهرام بیضایی» را منتشر کرده بود حالا در همان مجموعۀ «گفتوگو و زندگینامه» سراغ سروش حبیبی، مترجم نامآشنای رمانهای کلاسیک رفته و کتاب «در همسایگی مترجم: گفتوگو با سروش حبیبی» را منتشر کرده است؛ گفتوگویی چند ساعته که بنا به توضیح گفتوگوکننده (نیلوفر دُهنی) بعد از بازبینی سروش حبیبی دچار حذف و اصلاح بسیار شده و بیش از آنکه تداعیکنندۀ یک گفتوگوی شفاهی باشد به گفتوگویی مکتوب پهلو میزند.
سروش حبیبی را بیشتر بهعنوان مترجمی میشناسند که نویسندههای مهم بسیاری را به فارسیزبانان شناساند. ترجمههای او از نویسندگان روسی نظیر داستایوفسکی و تالستوی همچنان جزو بهترین و دقیقترین ترجمهها محسوب میشوند. حبیبی به زبانهای زیادی مسلط است: فارسی، انگلیسی، فرانسوی، روسی و آلمانی. به گفتۀ خودش روسی را بعدها در دانشگاه یاد گرفته تا بتواند آثار مورد علاقۀ خود را به زبان اصلی بخواند. ترجمههای او از همۀ این زبانها، ردپای دقت نظر و ریزبینی او را در خود دارند همچنین تسلطش به زبان فارسی را نشان میدهند. سروش حبیبی میگوید، فرانسوی را از نوجوانی یاد گرفته و بعدها زندگی سرنوشت را طوری رقم زده که در طول سفر و تحصیل به کشورهای مختلف با زبانهایشان هم آشنا شده و به تشویق دوستان و رفیقان شروع به ترجمه کرده است. «بیابان تاتارها» دینو بوتزاتی، «نرگس و زریندهن/ نارتسیس و گلدموند» هرمان هسه، «اربابها» ماریانو آزوئلا، «زمین انسانها» آنتوان دوسنت اگزوپری، «خداحافظ گاری کوپر» رومن گاری، «هنر و اجتماع» هربرت رید، «سگ سفید» رومن گاری، «سفر به شرق» هرمان هسه، «آبلوموف» ایوان گنجاروف، «ژرمینال» امیل زولا، «جنگ و صلح» لئو تالستوی، «ما مردم… داستان آمریکا» لئو هیبرمن، «آنا کارنینا» لئو تالستوی، «میدان ایتالیا» آنتونیو تابوکی، «طبل حلبی» گونتر گراس، «ابله» فیودور داستایوفسکی، «کیفر آتش» الیاس کانتی، «سیدارتها» هرمان هسه، «شیاطین(جنزدگان)» فیودور داستایوفسکی، «موشها و آدمها» جان استاینبک، «مرگ ایوان ایلیچ» لئو تالستوی، «شبهای روشن» فیودور داستایوفسکی، «شیطان» لئو تالستوی و «قمارباز» فیودور داستایوفسکی از جمله کتابهای شاخص ترجمه شده توسط سروش حبیبی هستند. سروش حبیبی در کتاب «در همسایگی مترجم» از تجارب و مسیر زندگی خود میگوید. او که پس از فارغالتحصیلی از آموزشگاه عالی پست و تلگراف و برخلاف میل پدرش مانند او کارش را در وزارت پست و تلگراف شروع کرد، بعد از مدتی برای بازدید از کارخانههای تولید دستگاههای مخابراتی و آشنایی با کارشان به فرانسه رفت و بعد از کارش در مدرسۀ آلیانس فرانسه درس میخواند. حبیبی بعد از آن به آلمان میرود و پس از سه سال تحصیل در دانشکدۀ فنی دارمشتات به ایران بازمیگردد و در کنار کارش شروع به ترجمۀ کتاب و همکاری با مجلۀ «سخن» میکند و پس از آن به انتشارات دانشگاه آریامهر میرود و با افرادی چون محمد قاضی، احمد بیرشک، منوچهر بزرگمهر و هوشنگ گلشیری همکار میشود. بعد هم پاییز ۱۳۵۶ به خاطر اینکه همسرش، ایران زندیه- که مدیر مدرسۀ راهنمایی خوارزمی بود- تحت فشار ساواک قرار داشت، همراه خانواده به آمریکا مهاجرت میکند اما چون تمایلات ملیگرایانه و چپی داشت، فضای آنجا چندان به مذاقش خوش نمیآید و بعد از انقلاب تصمیم میگیرد به ایران برگردد ولی قبلش برای دیدار برادرش به فرانسه میرود و ناخواسته آنجا ماندگار میشود. از جمله سوالاتی که سروش حبیبی در این گفتوگو پاسخ میدهد این است که چرا هیچوقت به سراغ نویسندگی نرفته است و چه شد که پایش به کار ترجمه کشیده و چه شد که در این حرفه ماندگار شد. حبیبی دربارۀ اینکه چرا به جای ترجمه تلاش نکرده خودش رمان بنویسد، میگوید: «معتقدم اگر آدم حرف تازهای برای زدن نداشته باشد، بهتر است ساکت بماند. بنده… ذوق فوقالعادهای در هیچ زمینه و حرفی که دیگران نزده باشند، نداشتم و از تکرار گفتههای دیگران به بیان دیگر هم خوشم نمیآید.» و دربارۀ اینکه چرا سراغ ترجمه رفت، میگوید: «در جوانی هرگز خیال هم نمیکردم که زمانی در این راه بیفتم. زندگی اینطور پیش آورد و همه زیر سر منوچهر مهندسی بود.»
انزوای خودخواسته
سروش حبیبی میگوید با ایرانیان مهاجر چندان مراوده ندارد و بیشترین ارتباط را با غلامحسین ساعدی داشته که در ایران از طریق محمود کیانوش با او آشنا شده و در ادامه دربارۀ گعدههای کافه اسب سفید میگوید: «گروه کوچکی داشتیم مرکب از ساعدی، فانی، خرمشاهی، خانم عظیما و امیرجلالالدین اعلم. گاهی هانیبال الخاص هم میآمد. هفتهای یک روز در کافه اسب سفید جمع میشدیدم و گپ میزدیم.» بعد هم میگوید «آبلوموف» ایوان گنچاروف را به پیشنهاد ساعدی ترجمه کرده است. از دیگر نکات مهم و جالبی که سروش حبیبی در این گفتوگو به آن میپردازد، علت عدم عضویتش در کانون نویسندگان است. او میگوید چون کانون نویسندگان بهجای ماهیت صنفی سویه و تمایلات سیاسی پررنگی داشته، عضو آن نشده است: «وقتی کانون درست شد، رفیق عزیز و دانشمندم دکتر محمد روشن گفت بیا کانون. من هم قبول کردم. از طرف دیگر، آقای محمود اعتمادزاده(بهآذین)، خدا رحمتش کند، که پدر زنِ برادرم و عضو فعال حزب توده بود همین پیشنهاد را به من کرد. او و هممسلکانش میخواستند کانون را عرصۀ مبارزۀ سیاسی کنند و من با این کار موافق نبودم زیرا کانون بنا به تعریفش سازمانی صنفی بود. خلاصه میان دلم و رودربایستی از بهآذین گیر افتاده بودم و اینقدر امروز و فردا کردم که سفر پیش آمد و رفتیم به آمریکا.»
دورۀ درخشان ترجمه
گفتوگوی سروش حبیبی مختصر و مفید و روایتی است خواندنی از زندگی یکی از مترجمهای نسل دوم که نه تنها در معرفی ادبیات جهان به ایرانیها نقشی عمده داشتند بلکه در سمتوسودادن به نثر معاصر فارسی نیز تأثیرگذار بودند. حبیبی دورۀ ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷ را درخشانترین دورۀ ترجمه در ایران میداند و میگوید: «[در این دوره] دو موسسۀ نشر که بسیار جدی بودند به وجود آمدند: یکی موسسۀ فرانکلین و دیگری بنگاه ترجمه و نشر کتاب. مخصوصاً موسسۀ فرانکلین زیر نظر شخص علاقهمندِ بصیری مثل همایون صنعتیزاده با مرسوم کردن ویرایش، که پیش از این وجود نداشت، تحول چشمگیری در کار نشر بهوجود آورد. مترجمان بزرگی مثل نجف دریابندری و ابوالحسن نجفی و شادروان کریم امامی و بسیاری دیگر که در ادارۀ این موسسه شرکت داشتند در کار ترجمه تحول بزرگی بهوجود آوردند و کتابهای بسیار متعدد و درخشانی منتشر شد. این دوران بهنظر من از همۀ ادوار ترجمه در ایران درخشانتر است.»
«در همسایگی مترجم» کندوکاوی است در جوانب زندگی ادبی سروش حبیبی. از رفیقان ادبی دوران جوانی گرفته تا سفرهای پرطول و دراز تحصیلی و کاری به کشورهایی دیگر و خاطرههای زندگی کردن در آن کشورها و عاقبت سکونت گزیدن در پاریس. در این کتاب سروش حبیبی از علایق ادبیاش میگوید و از مترجمانی که برایش الهامبخش بودند، نام میبرد. او محمد قاضی را مترجم درجه یکی میداند که ذوق ادبی برجستهای دارد و حبیبی نحوۀ ترجمه خود را متاثر از او میبیند. همچنین دربارۀ اهمیت پرداختن مترجم به زبان فارسی نیز صحبت میکند و چالشهای خود را با ترجمه شرح میدهد.
موخرهای به قلم نیلوفر دُهنی در کتاب هست که او در آن از خاطرات مواجههاش با ترجمههای سروش حبیبی میگوید و شرح میدهد که چگونه کار حرفهای یک مترجم خستگیناپذیر در طول دههها به ذوق و دید ادبی او شکل داده و چگونه همین نکته برای بیشمار خوانندههای دیگر این آثار هم درست است. بدون ترجمههای سروش حبیبی، بخش مهمی از ادبیات جهان برای خواننده فارسیزبان ناشناخته میماند.