به بهانه سالروز تولد “ناصر حجازی”
ناصر حجازی یکی از مهمترین رکوردداران فوتبال ایران است که حدود ۸۳۷ دقیقه دروازه تیم خود را بسته نگه داشته. زاده ۲۳ آذر سال ۱۳۲۸ با اصلیت تبریزی که همین چند روز پیش هم از سوی تیم منتخب تاریخ فوتبال آسیا بهعنوان بهترین دروازهبان تاریخ فوتبال آسیا انتخاب شد. او مربی استقلال بود اما نسبت به شرایط اجتماعی و اقتصادی کشور بیتفاوت نبود، سال ۱۳۸۴ با معرفی خود بهعنوان رقیب احمدینژاد سعی کرد تلنگری به اوضاع جامعه باشد و در سال ۱۳۸۷ به علت اختلاف با هیاتمدیره این تیم ازجمله خسرو دانشجو کناره گذاشته شد. سازندگی به مناسبت سالروز تولد این رجل فوتبال ایران به زندگی حرفهای و میراث او در ورزش ایران پرداخته است.
قولی که ناصر در کودکی به خود داد
ناصر حجازی از همان ابتدای زندگی میل زیادی به ماجراجویی داشت؛ میلی که بعدها به بازی کردن در زمین فوتبال تبدیل شد و البته نقش پدر نیز در آن پررنگ بود. او سالهای کودکی و نحوه ورودش به دنیای ورزش را اینطور توصیف کرده است: «میل ماجراجویی در تهران تبدیل میشد به ساختن بادبادک یا بازی با تیرکمان. به بادبادک درست کردن علاقه بیشتری داشتم، چون دوست داشتم خودم چیزی را که در دستانم میگیرم، ساخته باشم. فوتبال هم که رونق زیادی نداشت، اما در گذر سالها و محبوبیت آن در جهان، بچهها هم به آن کمکم علاقهمند میشدند. در محله ما مثل تمام محلات دیگه هم توپ بود و هم بچههای محل، هر موقع که دور هم جمع میشدند میرفتند زمین خاکی که از سر اتفاق یکی از این زمینها پایین خانه ما بود. بیشتر وسط زمین بازی میکردم. بچهها میگفتند ناصر هافبکه! فقط دنبال ورزش بودم؛ یا فوتبال یا بسکتبال یا والیبال. همیشه هم بچهها را جمع میکردم و آنها را تشویق میکردم که ورزش کنند. با اینکه هشتساله بودم، بلد بودم بچهها را تحت تاثیر خود قرار دهم. شاید این روحیه از شکل زندگی پدرم میآمد؛ پدری که تاثیر زیادی در دوران بچگی من داشت. هر وقت هم به پدرم میگفتم چرا من را با خودت به مسافرت نمیبری، میگفت: «تو با بازیگوشیهات آبروم رو میبری». اواخر دهه ۳۰ کمتر کسی در ایران ماشین داشت اما ما نهتنها ماشین داشتیم که پدرم «راننده» هم داشت. یکبار که به خونه آمد و برادرم را سوار ماشین کرد تا با هم به مسافرت بروند، دنبال ماشین دویدم و داد زدم: «منم ببر. منم میخوام با شما بیام». بدون توجه به من میرفتند و من دنبالشان میدویدم و گریه میکردم. پدرم ایستاد تا به من بگوید که به خانه برگردم و منم وسط گریه کودکانه سر پدر و برادرم فریاد کشیدم که «عیبی نداره منو با خودتون نبرید، ولی مطمئن باشین یه روزی تمام دنیا رو با پای خودم میرم. صبر کنین و ببینین چه کارهایی میکنم». ناصر حجازی در آن روز به خود قول داد که روزی جهان را با پای خودش بگردد، درحالی که تنها ۷-۸ سال داشت و زندگیاش همینگونه رقم خورد.
درخشش در فوتبال
اول از همه عاشق بسکتبال بود و برای تیم جوانان بسکتبال ایران هم انتخاب شد اما از جایی به بعد مسیر زندگیاش با فوتبال گره خورد. در یک بازی آموزشگاهی در تیم مدرسه، زمانیکه دروازبان مصدوم بود برای اولینبار در درون دروازه ایستاد و به قدری از عهده دروازه خوب برآمد که بعدها از سوی معلم ورزش برای همان پست انتخاب شد. فوتبال در زندگی او جدی شد، ۱۸ساله بود که به تیم «تاج» پیوست، سال ۱۳۴۸ به تیم ملی ایران دعوت شد، در جام ملتهای آسیا ۱۹۷۶ نقش کلیدی در قهرمانی ایران داشت و حضور در بازیهای المپیک ۱۹۷۲ مونیخ و جامجهانی ۱۹۷۸ آرژانتین، از دیگر نقاط برجسته کارنامه ملی او است. حجازی در جامجهانی ۱۹۷۸، دروازهبان اول تیم ملی ایران بود و بارها دروازه ایران را از گلهای حتمی نجات داد. سالها دروازهبان اول تاج بود و افتخارات متعددی چون قهرمانی در لیگ تختجمشید و جام باشگاههای آسیا را کسب کرد. او پس انقلاب، همراه منصور پورحیدری، عباس کردنوری و برخی دیگر از بازیکنان تیم «تاج» مانع انحلال آن شد. ناصر حجازی هم دروازهبان بود، هم مربی و کاپیتان این تیم اما بعدها منصور پورحیدری مسئولیت مربیگری را بر عهده گرفت تا اینکه در نهایت سال ۱۳۶۵ به دنبال برخی اختلافات با عباس کردنوری از همراهی با تیم استقلال باز ماند. او چندین رفتوبرگشت به تیم استقلال داشت ازجمله در سال ۱۳۷۵ که حضورش دوبارهاش در تیم، استقلال را در سال ۱۳۷۷ به فینال جام باشگاههای آسیا رساند.
فراتر از ورزشکار
اما فراتر از جهان فوتبال او یک شخصیت کاریزما در فوتبال ایران بود که در برابر برخوردهای غیرمنصفانه ایستاد و نسبت به شرایط اقتصادی و تاثیر آن بر مردم بیتفاوت نبود؛ از اینرو، فارغ از رنگ تیم به نماد استقامت و اخلاقمداری تبدیل شد. سال ۱۳۸۴ تصمیم گرفت به طور نمادین وارد عرصه سیاست و رقابت با محمود احمدینژاد شود، چراکه اعتقاد داشت؛ سیاسیون نباید برای کسب شهرت و اعتبار وارد ورزش شوند و وقتی سیاسیون وارد ورزش شوند، چرا ورزشیها نشوند. میدانست که ردصلاحیت میشود اما میگفت، اگر تایید شود ۳۰ میلیون رای خواهد داشت. حجازی پس از ردصلاحیت خود در مصاحبهای با خبر ورزشی گفت: «به این دلیل وارد این کارزار شدم که سیاسیها متعجب و ناراحت شوند و حالا هم بدون تعارف میگویم همانطور که سیاسیها دوست ندارند ما ورزشیها سمت منصب و کار و تخصص آنها برویم، ما ورزشیها هم دوست نداریم آنها وارد فوتبال شوند، چون تخصص لازم را ندارند». او تیرماه سال ۱۳۸۶ پس از هشت سال دوباره به استقلال بازگشت اما خیلی زود به دلیل اختلاف با خسرو دانشجو، رئیس هیاتمدیره باشگاه استقلال در آن زمان از باشگاه کنار گذاشته شد. ناصر حجازی بعد از این ماجراها به بیماری سرطان ریه مبتلا شد اما باز هم ساکت ننشست و ابتدای سال ۹۰ کمی پیش از آنکه چشمانش برای همیشه روی جهان بسته شود از تاثیر هدفمند کردن یارانه بر اقتصاد انتقاد کرد: «آخر یک کارگر که ماهی ۳۰۰، ۴۰۰ هزار تومان حقوق میگیرد و کرایهخانه، خرج زندگی و … دارد و حال باید سه برابر مبلغی که دولت میدهد، به آنها برگرداند، چطور زندگی کند؟ نتیجهاش میشود فقر و فقر یعنی فساد، فحشا، طلاق و … . از کدام کارشناس صحبت میکنید؟ کارشناسی فقط بازی با آمار و ارقام و زندگی در برج نیست. کارشناسی، یعنی زندگی با مردم و لمسکردن درد و مشکلات آنها از نزدیک. اینکه وضعیت جسمانیام شرایط امروزی را دارد، به دلیل شرایطی است که میبینم و نمیتوانم در قبال این مسائل و مشکلات مردم بیتفاوت باشم. به من میگویند عصبانی نشوم، مگر بیغیرتم؛ وقتی درد و مشکلات مردم را به چشم میبینم، با بیتفاوتی از کنار آن بگذرم». او دوم خرداد سال ۱۳۹۰ تنها دو ماه پس از این سخنان در ۶۲ سالگی از دنیا رفت و هزاران نفر از هواداران، چهرههای ورزشی و مردم عادی در مراسم تشییع اسطوره فوتبال ایران شرکت کردند.