نفیسه آریانپور، روزنامهنگار
رمان «تخم شر» بلقیس سلیمانی که انتشارات ققنوس آن را منتشر کرده، روایتی است از عشق در دو نسل و تفاوت رویکردهای نسلها در مواجهه با مفهوم عمومی عشق را واکاوی میکند. از منظر نویسنده برای یک نسل، عشق، نهایت رستگاری است و برای نسلی دیگر عشق، مفهومی جز تباهی ندارد. یک نسل، سکوت و سکون را ترجیح میدهد و نسل دیگر، طغیان و فریاد را سرلوحۀ کارش قرار داده است.
بلقیس سلیمانی، متولد ۱۳۴۲، داستاننویس و منتقد کرمانی است و بیشتر رمانها و نوشتههایش رنگوبوی اقلیمی و دغدغههای بومی دارد. کتابهاي «بازي آخر بانو»، «بازي عروس و داماد»، «خاله بازي»، «آن مادران، این دختران»، «سگسالی»، «به هادس خوش آمدید» «پیاده»، «من از گورانیها میترسم»، «روز خرگوش»، «شب طاهره»، «مارون»، «بیپایانی» و « شام آخر در سرخده» ازجمله آثار اوست كه رمان «بازي آخر بانو» برندۀ جايزۀ ادبي مهرگان و بهترين رمان بخش ويژۀ جايزۀ ادبي اصفهان در سال ۱۳۸۵ شده است.
محور اصلی قصۀ «تخم شر» عشق میان ماهرخ و سهراب است. ماهرخ گورانی، تکدختر تهتغاری و جسور خانوادهای سرشناس و ثروتمند که سعی دارد با بسیاری از محدودیتهایی که گریبانگیر زنان است، بجنگد. نام کتاب نیز برگرفته از لقب این شخصیت است. عنوانی هوشمندانه که در قالب خلق یک ترکیب جدید، مفهوم مورد نظر را بهدرستی منتقل کرده است. ماهرخ، دل به سهراب بافتی، پسری عاشق تئاتر و ادبیات میدهد. این دو کاراکتر اصلی داستان بهرغم تمام تلاشهای نویسنده برای قابل درک بودن، به درستی پرداخته نشدهاند و به شخصیتهایی نچسب و غیرقابل باور بدل شدهاند.
نویسنده در هیچ کجای روایت به تعلیق و گرهافکنی متناسب و لازم نرسیده است و خواننده در چنین شرایطی بعید است به انتظار و اشتیاق مطلوب برای لذت از داستان برسد. راویها انگار مشغول گزارشنگاریاند و با پراکندهگوییهای مدام، محتوا را بدل به کلافی سردرگم کردهاند. از طرفی اما فضاسازی در این اثر بهخوبی صورت گرفته و تا حدودی میتواند مخاطب را همراه خود کند تا با شناخت فضای داستان، درک بهتری از قصه داشته باشد. استفادۀ درست خانم سلیمانی از یک برگ برندۀ مهم توانسته بسیاری از کاستیهای این کتاب را بپوشاند. دست گذاشتن روی ماجراهایی که ریشه در فرهنگ زادگاه نویسنده دارد و تسلط به مختصات جغرافیای داستان، نقطۀ قوت و برگ برندۀ او در قصهگویی است که در این کتاب بهخوبی از این ویژگی استفاده شده است.
از دیگر نقاط مثبت این رمان میتوان به حضور زنان از دستههای متنوع اجتماعی و فرهنگی در بافت روایت اشاره داشت. زنانی از جامعۀ سنتی و مدرن، زنان روستایی، شهری، زنان شاغل، خانهدار، زنانی با اندیشههای سیاسی یا زنانی ساده با پیشینههایی معمول یا بعید که هر یک نقش خود را به اندازه در بر گرفتهاند. قصه از سالهای آغازین دهۀ ۷۰ شروع میشود و در سالهای آغازین دهۀ ۸۰ به پایان میرسد و مدام با کندوکاو در گذشتۀ تاریخی، اجتماعی و فرهنگی نسل قبل و حالواحوال نسل حاضر به پیش میرود.
تحصیل در رشتۀ فلسفه موجب شده در برخی آثارش بهخصوص «تخم شر»، احساس کنیم، قصد تحمیل و گنجاندن این مضامین فلسفی را دارد. او همچنین از مفاهیم اساطیری بهطرز اغراقآمیزی استفاده میکند؛ رویکردی که باعث اطناب شده و مخاطب را خسته میکند. اواسط کتاب، قصه بهبنبست میرسد و پس از آن دیگر فقط پر کردن صفحات است و اگر خواننده از هر ۳۰ صفحه یک صفحه را هم بخواند، چیزی از دست نمیدهد. نویسنده در خلال داستانی فلسفی در بستری عاشقانه، سعی داشته به موضوعاتی مانند گذار جامعۀ ایران از سنت به مدرنیته، معنای حق و حقانیت، تعریف عرف، عشق و سنت بپردازد که موفق عمل نکرده است. همچنین به دلیل کمیت خردهروایتها و تعدد شخصیتها، چفتوبست داستان از دست نویسنده خارج شده و واکاوی رابطۀ بین خیر و شر که هدف اصلی سلیمانی بوده، نیمهتمام رها شده است.
از دیگر موارد مهمی که از اثر یک نویسندۀ باتجربه در کنار یک انتشارات نامدار هرگز انتظار نمیرود، غلطهای املایی پرتکرار است. از منظر ریتم داستان، روند کلی «تخم شر» در مقایسه با دیگر آثار سلیمانی کندتر است. خط اصلی قصه با روایتهای کشدار و بیمورد گم شده و حتی استفاده از فرم روایت غیرخطی هم که میشد به پیشبرد داستان کمک کند، نتوانسته آن را از گمگیجی نجات بخشد.