به بهانه سالروز درگذشت خسرو آواز ایران
محمدرضا شجریان در طول سالهای فعالیت هنری خود، نه با حزب توده کنار آمد و نه با مجاهدین خلق؛ خود را جزو هیچ گروهی سیاسی نمیدانست اما در بزنگاههایی سیاسی قبل و بعد از انقلاب از اعتراض دست برنمیداشت و همراه مردم بود. او از اوایل دهه ۸۰ به بیماری سرطان مبتلا شده بود اما ۱۵ سال بعد در یک پیام نوروزی، این خبر را عمومی کرد و در نهایت ۱۷ مهر سال ۱۳۹۹ وقتی بهتازگی به ۸۰ سالگی پا گذاشته بود، جهان صدا را برای همیشه ترک کرد. سازندگی در این گزارش به بخشهای کمتر دیده شده زندگی و روح جستوجوگر یکی از تاثیرگذارترین هنرمندان معاصر موسیقی ایرانی پرداخته است.
جوانی با نام مستعار سیاوش
شجریان در نوجوانی قرآن قرائت میکرد اما علاقهاش به خواندن تا مدتها از پدر پنهان بود و حتی وقتی ترانههایش از رادیو پخش میشد برای اینکه همچنان هویت او پنهان بماند، نام هنری سیاوش بیدکانی را برای خود انتخاب کرده بود .«بهتر دیدم که در سالهای اول فعالیتم نام «سیاوش بیدکانی» را انتخاب کنم و زیر این نام آواز بخوانم. پدرم وقتی موضوع را فهمید خیلی ناراحت شد اما بعدها که دید مثل همیشه علاقهمند به معتقدات مذهبی و اخلاقیام نگرانیاش تقلیل پیدا کرد چون بیشتر از هر چیز نگران عواقب این کار بود و حق هم داشت که نگران باشد». نخستین بار وقتی به عنوان معلم در یکی از روستاهای حوالی مشهد به استخدام دولت درآمد با ابزارآلات موسیقی آشنا شد. اهل ورزش بود، خط خوبی داشت، نقاشی میکشید و حالا پس از گذشت سالها هنوز نقشه جغرافیایی که کشیده بود روی دیوار دبستان رادکان است. اهالی روستا هم هنوز خاطره صوت قرآن او در سکوت سحرها را به خاطر دارند.
روحیه جستوجوگر
عاشق باغبانی بود، به خاک علاقه داشت و حتی در سالهای پایانی عمر و وقتی درگیر سرطان شده بود، تصاویری از او حین یادگیری طرز پخت نان فرانسوی در خانهاش در شهر ساکرامنتو آمریکا منتشر میشد. داریوش پیرنیاکان روایت جالبی از تلاش شجریان برای پخت نان در خانهاش در شهرک غرب دارد؛ اینکه پس از تلاش چند روزه، طعم نانی که پخت زیر دندانش مزه کرد. همین روحیه یادگیری و جستوجوگری در تمام عرصههای زندگی از سیاوش بیدکانی، موزیسینی ساخت که هنوز در ایران نظیر ندارد. فردوسی در میانههای یورشهای اعراب به ایران، زبان فارسی را با اشعارش حفظ کرد و شجریان در تمام این سالها با خوانش آوازی اشعار حافظ، سعدی، مولانا، عطار، باباطاهر و خیام آنها را تا ابد در حافظه ایرانیهای سراسر جهان نشاند. در کلاس درس بزرگانی چون اسماعیل مهرتاش، عبدالله دوامی، فرامرز پایور و نورعلیخان برومند شاگردی کرد و آوازخوانهای زیادی را تحویل جامعه موسیقی داد ازجمله مرحوم ایرج بسطامی، مظفر شفیعی، حسامالدین سراج، حمیدرضا نوربخش، علی جهاندار، بیژن کامکار، سینا سرلک و پسرش همایون. با تمام این حرفها، زندگی او هم مانند بسیاری از انسانهای معمولی در نقاطی با ابهاماتی روبهرو شد مانند وقتی که برخی اختلافات، رابطه هنریاش با پرویز مشکاتیان را به بیراهه برد و دیگر شاهد درخشش همزمان این دو ستاره بیمانند آن زمان که در نوا یا مرکبخوانی درخشیدند، نبودیم.
نگاه مردم محور در سیاست
محمدرضا شجریان در برخورد با سیاست، رویه منحصربهفردی داشت. اهل سکوت و مدارا نبود و همزمان در هیچ گروه سیاسی هم جای نمیگرفت. میگفت: «جلوی کسانی که فعال سیاسی بودند، یا احزاب سیاسی که میخواستند از موقعیت هنری من سوءاستفاده کنند، ایستادم. گفتم این سالن، سالن کنسرت است و مردم آمدهاند، صدای ساز و صدای مرا بشنوند و خواستم آنها از سالن بیرون بروند. به آنها گفتم شما حق ندارید در این سالن اعلامیه پخش کنید، یا شعار بدهید چراکه این کار سوءاستفاده از یک موقعیت است. برای مثال سال ۶۸ چندین بار کسانی که دیدگاه سیاسی داشتند در کنسرت من اخلال ایجاد کردند. یک دفعه دیدم برگزارکننده که خودش وابسته به فلان حزب بود و داشت تبلیغ میکرد که فلان حزب متولی این کنسرت است». با وجود این هر بار که شرایط خاصی سیاسی و اجتماعی جامعه به سمت تنش یا اندوه میرفت در نهایت کنار مردم میایستاد. سال ۸۲ زلزله بم که شهر را زیرورو کرد، ایده ساخت باغ هنر کرمان را داد و بعد هم با همکاری هنرمندانی چون کیهان کلهر و حسین علیزاده کنسرت «همنوا با بم» را برگزار کرد تا عواید آن در اختیار این پروژه قرار بگیرد. در جریانات سال ۸۸ هم در کنار مردم ایستاد و وقتی محمود احمدینژاد، معترضان را خسوخاشاک خواند، پاسخ او را به نحوی هنرمندانه داد. این رفتار سال ۵۷ و همزمان با کشتار ۱۷ شهریور هم به شکل دیگری بروز کرده بود و او به همراه محمدرضا لطفی و امیرهوشنگ ابتهاج در حرکتی اعتراضی از رادیو کناره گرفتند. شجریان ۲۰ شهریور سال ۱۳۵۷ به همراه لطفی و گروه شیدا در مسکو نوبت اجرا داشت اما آنها وقتی متوجه برخورد حکومت با مردم در میدان ژاله تهران شدند، اجرا را لغو کردند.