درباره “حاج قاسم سلیمانی” به مناسبت سالگرد شهادتش
سردار قاسم سلیمانی از چهرههای شناخته شده نظامی بعد از انقلاب است که سالها آرزوی شهادت را در سر میپرواند، تمام عمر خود را در راه جهاد گذراند و سرانجام ۱۳ دی ماه سال ۱۳۹۸ در حمله موشکی بالگردهای آمریکایی به دو خودرو در فرودگاه بغداد همراه ابومهدی المهندس، معاون نیروی مردمی عراق به شهادت رسید. سازندگی به همین مناسبت به بخش از زندگی و اقدامات این شهید پرداخته است.
کودکی و طعم عدس پلوهای مادر
اسفند سال ۱۳۳۵ در یکی از شهرستانهای استان کرمان به نام رابُر به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی قاسم در کنار پدر و به کار بنایی گذشت گرچه همزمان به تحصیل نیز مشغول بود. با برادرش حسین سلیمانی فاصله سنی بسیار کمی داشت بنابراین بیشتر اوقات مدرسه و فراغت آنها با هم میگذشت. با هم به مدرسه میرفتند، ورزش میکردند و کتاب میخواندند. حاج حسین که دو سال از قاسم بزرگتر بود هنوز هم طعم عدسپلوهایی که مادر روی آتش درست میکرد را به یاد میآورد. او در توصیف آن روزها میگوید: «حدوداً ۱۱ سال سن داشتم و کلاس پنجم ابتدایی بودم، بالطبع قاسم هم کلاس چهارم همان مدرسه بود. مادر ما در یک ظرف به من و حاج قاسم غذا میداد تا به مدرسه ببریم و بخوریم. یک روز قاسم به مادرم گفت: «من دیگر با حسین غذا نمیخورم» من احساس کردم شاید او به دلیل اینکه من زیاد غذا میخورم، میگوید دیگر با حسین غذا نمیخورد اما واقعا اینطور نبود چراکه من هم مراعات میکردم. آن روز گذشت و قاسم نیامد که با من در مدرسه غذا بخورد. فردای آن روز مادر در دو ظرف جداگانه به من و قاسم غذا داد. آن زمان در مدرسه ما دانشآموزانی از روستاهای اطراف میآمدند که شاید تنها یک وعده در روز غذا میخوردند و اوضاع مالی بسیار بدی داشتند. من به چشم خودم دیدم، حاج قاسم ظرف غذایی که مادر داده بود را بین همان دانشآموزانی برد که اوضاع مالی خوبی نداشتند و غذای خود را به آنان داد». آن طور که برادر تعریف میکند، قاسم خیلی زود درسها را یاد میگرفت بنابراین در مدرسه هم گاهی به جای معلمها پای تخته میایستاد و به دانشآموزان درس میداد. اهمیت زیادی برای خانواده قائل بود، دغدغهای که باعث شد تا در ۱۳ سالگی برای کار راهی کرمان شود تا بتواند هم بدهی پدرش را بدهد و هم به خانواده در امرار معاش کمک کند. به دلیل نوع زندگی عشایری، چابک و ورزیده بود و وقتی هم که عازم کرمان شد، رزمیکار ماهری بود. علیجان سلیمانی از دوستان و همبازیهای او میگوید که علاوه بر همه اینها خیلی به روز بود و ظاهر مدرنی هم داشت: «شرایط زندگی آن زمان بسیار سخت بود؛ تا جایی که حتی نان گندم هم به سختی تهیه میشد و مردم با نان جو و حتی ارزن و گاهی فصل بهار و تابستان با چیدن سبزی در مزارع ارتزاق میکردند. من زودتر از حاج قاسم به مرکز استان رفتم. چون در روستای ما فقط تا ششم ابتدایی تدریس و تا سوم متوسطه هم در مرکز شهرستان کلاس برگزار میشد. از سوم تا ششم متوسطه هم را باید به استان میرفتیم». حاج قاسم که به کرمان رفت اول در یک ساختمانی، کار بنایی را آغاز و پس از مدتی هم در هتلی کارگری کرد. وقتی در هتل مشغول به کار شد به علیجان سلیمانی گفت: صاحبکار ساختمانی که قبلاً کار میکردم، مبلغی را باید به من بدهد. تو برو و آن را بگیر. وقتی علیجان مبلغ را گرفت و خواست آن را به او بدهد، گفت: این برای خودتان باشد. خرج تحصیل کنید. قاسم سلیمانی بقیه درآمد خود را برای بدهی پدرش جمع کرد و ساعتها مسیر طولانی تا روستا را طی میکرد تا آن را به خانواده برساند. «آن زمان تردد به این آسانی نبود. چند روز طول میکشید یک ماشین پیدا شود که به سمت روستا برود. بعد از مدتی سهراب برادر کوچکش را هم به کرمان آورد تا ادامه تحصیل بدهد». اینها گفتههای علیجان سلیمانی است که در گزارش پایگاه تحلیلی خبری هماندیشی آمده است.
حضور در جبهه و ماجرای پیوستن به سپاه
حاج قاسم از سال ۵۶ به عنوان یکی از نیروهای فعال در اطلاعرسانی و حضور در راهپیماییهای انقلابی بود، یک روز اعلامیه و عکس امام(ره) را پخش میکرد و روز دیگر برنامههای رژیم شاهنشاهی را به هم میریخت. روزی هم که بنیانگذار انقلاب اسلامی به ایران بازگشت در نبود تلویزیون، همراه اهالی روستا و بقیه دوستانش، پای اخبار لحظهبهلحظه رادیو نشستند. حاج قاسم بعد از انقلاب به سپاه پیوست و در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، چندین گردان از سپاهیان کرمان را آموزش میداد تا به جبهههای جنوب اعزام شوند و کمی بعد خود او هم در صدر یک گروهان به سوسنگرد اعزام شد تا از پیشروی رژیم بعث در جبهه مالکیه جلوگیری کند. علیجان سلیمانی از اهالی ایل بزرگ سلیمانی، ماجرای پیوستن حاج قاسم به سپاه را چنین تعریف میکند: «روزی احمد سلیمانی، یکی از دوستانش در جریان جنگ شهید شد. برای تدفین احمد، خودش به روستا آمد. داخل قبر بود. مرا صدا زد. من رفتم آنجا و دیدم حاجی در قبر ایستاده است. گفت: بیا پایین داخل قبر. رفتم پایین. گفت: میخواهم کمکم کنی تا پیکر احمد را دفن کنیم. من و حاج قاسم و علیمحمدی داخل قبر بودیم. بیرون که آمدیم به من گفت: قبل از پیروزی انقلاب، من و احمد و علی سلیمانی نشستیم و سوگند یاد کردیم در صحنههای انقلاب با هم باشیم. براساس عهدی که سه نفری با هم بستیم، وارد سپاه و بعد جبههها و دفاع مقدس شدیم. علی سلیمانی سال ۶۰ در عملیات طریقالقدس در بستان به شهادت رسید. در آن عملیات من و احمد زخمی شدیم. الان هم احمد رفت و من ماندم. براساس عهدی که با هم بستیم، منتظرم به دوستانم بپیوندم». سال ۱۳۶۰ با حکم محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه پاسداران به عنوان فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله منصوب شد و در جریان جنگ از فرماندهان عملیاتهای والفجر ۸، کربلای چهار و کربلای پنج نیز بود. جنگ در سال ۱۳۶۷ تمام شد اما کار او تمام شدنی نبود؛ لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی سردار سلیمانی به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرزهای شرقی کشور هدایت میشدند. سردار سلیمانی در بهمن ۱۳۸۹ خورشیدی از سوی رهبر انقلاب به بالاترین درجه نظامی در ایران، یعنی درجه سرلشکری رسید.
برخی اقدامات سردار در خاورمیانه
شهید قاسم سلیمانی در خاورمیانه به ویژه در مقابله و مهار داعش، نقش پررنگی داشت اگرچه پیش از انتصاب حکم فرماندهی سپاه قدس با باندهای قاچاق موادمخدر در مرزهای ایران و افغانستان میجنگید. او پس از ظهور داعش در عراق و سوریه با حضور در این مناطق و سازماندهی نیروهای مردمی به مبارزه با این گروه پرداخت. نیروی قدس به رهبری سلیمانی نقش تاثیرگذاری در روند جنگ عراق داشت همچنین او در جنگ داخلی سوریه، حضور تاثیرگذاری در مقابل گروهک تروریستی داعش داشت. با شکلگیری کامل گروهک تروریستی داعش و یورش آنها به مناطقی از عراق و سوریه در ۲۰۱۴ میلادی سردار سلیمانی و یارانش به مبارزه با گروهک تروریستی داعش پرداختند. او در تمام این دوران همواره به وسیله مقامات آمریکایی و رژیم صهیونیستی به ترور تهدید میشد و سرانجام در بامداد جمعه ۱۳ دی ماه سال ۱۳۹۸ با حمله موشکی بالگردهای آمریکایی به شهادت رسید.