رنگ‌زمینه

صفحه اصلی > تاریخی و سیاست : روشنفکر تنها

روشنفکر تنها

درباره خلیل ملکی

فردا، سالگرد درگذشت خلیل ملکی است؛ ۵۶ سال از مرگ یکی از شخصیت‌های رازآلود، پیچیده و در عین حال درخشان تاریخ سیاسی ایران می‌گذرد. مردی که مسیرش از میان باریک‌ترین خطوط تاریخ گذشت: نه به چپ توده‌ای رضایت داد، نه در جبهه ملی ماندگار شد. کسی که حزب «نیروی سوم» یا زحمتکشان را بنیان گذاشت تا شاید راهی تازه، مستقل و ملی در سیاست ایران باز کند؛ اما یک پرسش هنوز باقی ا‌ست: آیا خلیل ملکی، مسیر درستی را برگزید یا قربانی آرمان‌گرایی شد؟ خلیل ملکی در اوج جوانی، جذب اندیشه‌های مارکسیستی شد و در دهه ۱۳۲۰ یکی از اعضای بنیان‌گذار حزب توده ایران گشت؛ حزبی که قرار بود عدالت اجتماعی را از دل خاک بیرون بکشد اما خیلی زود در گرداب وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی افتاد. ملکی، برخلاف بسیاری از رفقای خود، سری داشت که آسان خم نمی‌شد. او در دل حزب توده از همان ابتدا دغدغه‌ استقلال فکری و ملی را حفظ کرده بود. این استقلال اما برای حزبی که نگاهش به مسکو بود، جایی نداشت. اختلاف‌ها از همان سال‌های ابتدایی بالا گرفت و در نهایت در میانه دهه ۲۰ شمسی، خلیل ملکی از حزب جدا شد؛ انشعابی تاریخی که هزینه‌اش را با تخریب شخصیتی، فشار امنیتی و طرد سیاسی پرداخت.
پس از جدایی از حزب توده، ملکی بیکار ننشست. او «جامعه سوسیالیست‌های ایران» را بنیان گذاشت؛ تشکلی که به مرور بدل شد به پایگاه اندیشه‌ای نیرویی تازه در سپهر سیاست ایران: نیرویی که نه می‌خواست زیر چتر شوروی باشد، نه حاضر بود به آمریکا چشمک بزند. هدف ملکی روشن بود: ایجاد یک جریان ملی، عدالت‌محور، دموکرات و مستقل. «نیروی سوم» در واقع پاسخی بود به قطبی‌شدن فضای سیاسی دهه ۳۰: از یک سو جبهه ملی به رهبری مصدق، از سوی دیگر حزب توده. اما ملکی معتقد بود راهی میانه وجود دارد. او خواست تا پلی باشد میان آرمان‌های عدالت‌خواهانه‌ی چپ و دغدغه‌های استقلال‌طلبانه‌ی ملی‌گرایان. نیروی سوم قرار بود سوسیالیسمی ایرانی بسازد: با ریشه در عدالت‌خواهی و پای در خاک این سرزمین.
ملکی در سال‌های ابتدایی مبارزات نفتی، هوادار مصدق بود. بارها در سخنرانی‌ها و بیانیه‌ها از او دفاع کرد. اما با گذر زمان، شکاف‌ها آشکار شدند. ملکی معتقد بود که دکتر مصدق بیش از حد به طبقه متوسط شهری و ساختارهای سنتی سیاست متکی است و از بسیج اجتماعی، به‌ویژه طبقات فرودست، غافل مانده است. این اختلاف‌ها، به تدریج به جدایی انجامید. خلیل ملکی و یارانش از جبهه ملی فاصله گرفتند. نیروی سوم اگرچه همچنان از استقلال صنعت نفت دفاع می‌کرد، اما نسبت به مدیریت سیاسی مصدق نقدهای جدی وارد می‌کرد.

راهی که رفت و نیامد
پرسش مهم این است: آیا ملکی اشتباه کرد که در میانه بحران، از مصدق فاصله گرفت؟ تاریخ، پاسخی دوگانه به این پرسش می‌دهد. از یک سو، ملکی با تأکید بر استقلال فکری، وفاداری‌اش به اصول اخلاقی سیاست را نشان داد. او کسی بود که حاضر نشد در جبهه‌ای بماند که خلاف باورش عمل می‌کرد اما از سوی دیگر، سیاست لحظه‌هایی دارد که مصالح جمعی بر آرمان‌های فردی می‌چربد. جدایی او، به شکاف میان نیروهای مردمی افزود و عملاً به انزوای بیشتر جبهه ملی انجامید. مصدق در آستانه کودتا، تنهاتر شد و کودتاچیان، از این تفرقه بیشترین بهره را بردند. خلیل ملکی، به‌رغم اختلافات سیاسی، هیچ‌گاه از آرمان‌هایش عدول نکرد. او سوسیالیسم را نه به معنای دیکتاتوری پرولتاریا یا دولتی‌سازی بی‌حد می‌دانست، بلکه در معنای عدالت اجتماعی در چارچوب دموکراسی و آزادی‌های سیاسی می‌فهمید. او بارها در نوشته‌ها و سخنرانی‌هایش بر این تأکید کرد که بدون آزادی بیان، بدون تشکل‌های مستقل و بدون جامعه مدنی، هیچ سوسیالیسم پایداری امکان‌پذیر نیست.از این رو، سوسیالیسم ملکی، نه با مدل شوروی قابل مقایسه بود، نه با نسخه‌های بوروکراتیک چپ در جهان عرب. او خواهان ایرانی‌سازی عدالت اجتماعی بود، آیا این امر شدنی بود؟ عدالت اجتماعی ایرانی را در پیوند با ارزش‌های فرهنگی و سنت‌های روشنفکری بومی دنبال می کرد. امری که به نظر میرسد اساسا اتفاق نیفتاد. چرا که ملکی نه دولتی در دست داشت، نه حزبی قدرتمند با پشتوانه مالی یا تشکیلاتی. بنابراین، قدرت اجرایی و ساختاری برای تحقق عدالت اجتماعی نداشت. اما آن‌چه باقی گذاشت، اندیشه و صداقت فکری بود. او نشان داد که می‌توان عدالت‌خواه بود، بی‌آن‌که به دامن تمامیت‌خواهی افتاد.

او اگر بود امروز کجا می‌ایستاد؟
خلیل ملکی در ۲۱ تیر ۱۳۴۸، در حالی چشم از جهان فروبست که نه بر مسند قدرت نشسته بود، نه در صفوف رسمی اپوزیسیون جایی داشت. او مردی بود که در مرزها ایستاد، نه در جبهه‌ها. در تمام عمر سیاسی‌اش، تلاش کرد مستقل بماند، اما این استقلال، بهای سنگینی داشت: طرد شدن از سوی هم‌حزبی‌های سابق، بی‌اعتمادی از سوی جبهه ملی، و بی‌توجهی نهادهای رسمی.با این‌حال، ملکی هرگز به سوداگری سیاسی نیفتاد. تاریخ از او به عنوان کسی یاد می‌کند که در عصر دوقطبی سیاست ایران، جرئت کرد نیرویی سوم، اندیشه‌ای سوم، و راهی سوم را پیشنهاد دهد. راهی که شاید در آن زمان نرفتنی بود، اما امروز، از دوردست‌ها، به‌طرز عجیبی آشنا به نظر می‌رسد.
ملکی به‌شدت از مدل شوروی انتقاد می‌کرد. از سوی دیگر، به نسخه‌های اقتدارگرای چپ در خاورمیانه مثل حزب بعث یا ناصریسم هم بی‌اعتماد بود. او به‌دنبال مدلی از عدالت اجتماعی بود که با آزادی‌های مدنی، دموکراسی، و استقلال ملی ترکیب شود. اما چنین نشد. شاید سوسیالیسم ملکی می‌توانست در بستری از نهادسازی، توسعه سیاسی، و تقویت جامعه مدنی، به تدریج عملی شود؛ اما نه با شتاب انقلابی، نه با توطئه‌انگاری و نه با سرکوب نیروهای مستقل. او اگرچه در زمانه‌اش شکست خورد، اما در تاریخ ایران، نامش با صداقت و عدالت پیوند خورد و ماندگار شد. اکنون سال‌ها از مرگ او میگذرد. شاید این پرسش بد نباشد بپرسیم که اگر ملکی امروز زنده بود، در کدام جبهه می‌ایستاد؟ درکنار چپ‌ها؟ با لیبرال‌ها؟ یا همچنان در جایی میان این دو، به‌دنبال راهی مستقل و ملی می‌گشت؟ شاید پاسخی نتوان به این پرسش داد اما از روی متنی که بر سنگ قبرش در ابن‌بابویه می توان فهمید که او کجا می ایستاد: «من حقیقت را دوست دارم و از او پیروی می‌کنم، هر کجا که باشد».

sazandegi

پست های مرتبط

برابری در فرصت‌ها

رهبر انقلاب: رسانه‌ها مراقب باشند ترویج‌دهنده تفکر غلط غربی درباره زن نباشند…

۱۳ آذر ۱۴۰۴

ترمیم یا تقابل؟

استیضاح ۴ وزیر، جدی‌ترین چالش دولت و مجلس در ماه‌های اخیر مجلس…

۱۳ آذر ۱۴۰۴

ملاقات در مسکو

نمایندگان ترامپ به دیدار پوتین رفتند گروه بین‌الملل: استیو ویتکاف، فرستاده ویژه…

۱۲ آذر ۱۴۰۴

دیدگاهتان را بنویسید