سالهای ۸۱ و ۸۲ در شهرستان سراوان سرباز بودم و تحولات محلی را در قالب تکاپوی روزنامهنگارانه بازتاب میدادم. حتی بعد از ۲۰ سال انتشار هر رویدادی از این جغرافیا میتواند، عاطفه کسی چون مرا تحریک کند که توسعه این مناطق را با سوالهای اساسی پی گرفتهام. نگارنده پیشتر «موانع مشارکت قوم بلوچ در جامعه ملی ایران» را در قالب محتوای مطبوعاتی منتشر کرده و اینک به بهانه تحولات مرزی دو سوی مرز ایران و پاکستان چند نکته را به مثابه اقتراح و طرح موضوع با مخاطبان در میان میگذارد بلکه ملاحظات و دیدگاه دیگران بتواند به شناخت این جغرافیای رازآلود بیشتر کمک کند.
شاید مهمتر از هر موضوعی طرح این سوال مطرح باشد که انسان بلوچ و جغرافیای محل سکونت او در راهبردهای اجرایی توسعه، مساله تلقی میشود یا نه؟ مساله این است! از دید هر یک از مخاطبان و کنشگران توسعه ممکن است، پاسخ مثبت یا منفی باشد، کمااینکه راقم این سطور به وجود مساله باور دارد اما از نگاه انسان خسته و رنجور بلوچ، بیگمان سوال اینگونه طرح میشود که کدام نقطه بلوچستان مساله نیست؟!
از دیدگاه راقم این سطور پاسخ مثبت است اما تا هویت بلوچی نباشید، نمیتوانید درجه و شدت علامت سوال را با پوست و استخوان درک کنید. اگر از زاویه انسان بلوچ به موضوع نگاه کنی، آنگاه این سوال مقدماتیتر و عمیقتر پیش میآید که کدام بخش بلوچستان مساله نیست؟! کافی است در یک حساب سرانگشتی به موضوعاتی چون مرز، آب، شناسنامه، بهداشت، آموزش، جغرافیای زبانی و مذهبی، سهم بلوچستان در قدرت ملی، توسعهنیافتگی تاریخی، نقش مردمان همگون و هموند آن سوی مرز، زیرساختها و البته پتانسیلهای ناشناخته ساحلی، اقتصادی، فرهنگی و انسانی برای توسعه را برشمرد و برای هر کدام نشستهای علمی و تخصصی برگزار کرد.
در یک مورد مصداقی در فرمانداری سراوان به عینه میدیدم که شماری از بلوچها با ادله حقوقی و تاریخی و گواهی محلی برای اقناع سیستم اداری جهت دریافت شناسنامه چه اضطرابها و استرسهایی را تجربه میکردند. ناگفته نماند که ممکن است درصد حداقلی هم ساکن در آن سوی مرزهای ایران از این جریان سوءاستفاده کرده و متقاضی شناسنامه شوند. اما پرت خدمات و انرژی در تمام بخشهای توسعه مطرح و اصلی پذیرفته در رابطه سود-زیان است که اینجا درصد آن به باور نگارنده به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد. وانگهی بلوچ هر جا باشد، ایرانی است و خارج از مرزهای ایران هم، فرهنگ و تمدن ایرانی را نمایندگی میکند. لذا ایجاد مانع غیرضروری و بروکراسی اداری در واگذاری کد ملی و شناسنامه برای متقاضیان، کمکی به توسعه منطقه نمیکند. تساهل در این زمینه، ابتداییترین اقدام برای توسعه است.
برخی مدیران پایتختنشین شاید اطلاعی از جزئیات تحولات مرزی نداشته باشند و با همان نگاه آمرانه اداری به موضوعات مینگرند. پدیدههای متفاوتی را شخصاً در سروان دیدهام که ممکن است به ذهن ایرانی مرکزنشین نرسد. به عنوان مثال، یک فرد ایرانی بلوچ ممکن است، حاشیه رودخانه مرزی «ماشکید» یک قطعه زمین داشته و قطعه دیگر زمین او در آن سوی رودخانه مرزی باشد. مالکیت او را بر زمین زراعی در دو سوی مرز نباید او را از داشتن شناسنامه محروم کند.
در سراوان یک مامور رسمی دستگاه اداری را دیدم که برای استخدام باید از فیلترهای متعدد اداری و گزینشی رد شود. بهرغم اینکه همسر و تعدد اولاد داشت، میگفت: قصد دارم در آن سوی مرز هم ازدواج دیگر داشته باشم! چنین مراوده مرزی و نگرش به زندگی در اینجا، واقعیت انکار نشده است. نباید در تحلیل مسائل از جامعهشناسی قومی و فرهنگی منطقه غافل بود.
مفهوم مرز در ذهن مرکزنشینان با مرزنشینان متفاوت است. اگر برای یکی چارچوب اداری و سیاسی تلقی میشود برای دیگری ممکن است، محدودیت معنا شود. در بلوچستان مانند بیشتر سرحدات مرزی ایران، مردمان دو سوی مرز بهرغم داشتن دو شناسنامه متفاوت از دو واحد سیاسی دولت چنان در هم تنیدگی فرهنگی، زبانی و قومی دارند که از مرز به عنوان محدودیت تجارت مرزی یا مانع دیدار با اقوام و اقربای سببی و قومی یاد میشود. این واقعیتهای عینی و تاریخی را باید در مدارا و مدیریت مناطق مرزی و قومی در نظر داشت؛ مناطقی که علاوه بر مرز، حوزههای مذهبی، زبانی و جغرافیایی آن حاوی پرسشهای اساسی است.
جغرافیایی مرزی که عموماً با شاخصههای فرهنگی ناهمگون با مرکز شناخته میشوند، همواره آماده شعلهور شدن تنشهای قابل انتظار است. دامنه این تنشها متاسفانه از حوزه زبانی، مذهبی و قومی به بحران آب و یا گرانی سرایت کرده است. سال ۸۲ شاهد اعتراضات خیابانی در سراوان بودم که دامنه محدودتری نسبت به سال ۹۹ در شهر داشت. این اعتراضات بهرغم پرداخت رسانههای خارجی، خیلی زود اما به صورت موقت و از راه مسکن فروکش کرد اما درمان که نشد بلکه بلوچستان اعتراضات دیگر با دامنه فراگیر ملی را تجربه کرد و سرمایههای اجتماعی زیادی به واسطه آن بر باد رفت. زیرا هیچگاه عمیقاً به فلسفه و ریشههای این اعتراضات توجه نشده چون طرح مساله برای شناخت و نهایتاً درمان آن آسان نیست و ممکن استف رسانهها به دامن زدن به مسائل قومی متهم شوند و هزینه آن را بپردازند. اکنون برای مخاطب شاید اندکی روشن باشد که چرا مطالبهگری به ویژه در مناطق قومی بعضاً به خیابان کشیده و تامین نان و زندگی با هزینه فراوان ممکن میشود؟
اقدام اولیه برای حل مساله، شناخت آن است. اکنون باید تاکید کنم که بلوچستان نسبت به بخشهای دیگر جغرافیای ایران همچنان سرزمین ناشناختهای است. اگرچه ممکن است در سیستم اداری، آمار و ارقامی برای تجسم نمایه اولیه ثبت شده باشد اما نکته مهم شناخت دغدغه ملی و مردمی نسبت این پاره تن ایرانزمین است. دریغ که تاکنون به هر دلیل زمینه برای طرح کلان رسانهای مسائل بلوچستان مهیا نشده است. کمااینکه همین یادداشت با تبصره، خودسانسوری و احتیاط فراوان تلاش میکند بهگونهای به موضوع بپردازد که نگاهها را متوجه این پاره تن ایرانزمین کند و صرفاً بگوید که مصیبت توسعهنیافتگی بلوچستان، مصیبت و مساله ملی است. بدینترتیب حل مساله با سانسور یا ندیدن بخشی از صورت مساله، ممکن نخواهد بود بلکه حداکثر شاید بتوان نسخههای کوتاهمدت و مسکن برای آن پیچید.
با رویکرد ناشناختگی، بلوچستان همچنان میتواند برای ایران یک گره توسعه باشد. بلوچستان را باید از نو شناخت. انسان بلوچ ایرانی را باید مدرن و توسعهیافته تعریف کرد. مشارکت قوم بلوچ باید در مسائل ملی و قدرت مرکزی بیشتر شود. انرژی دینامیک انسانی بلوچستان را باید به خدمت و توسعه ایران درآورد. کمااینکه شایستگانی از این جغرافیا در کشورهای مرزی حوزه خلیجفارس به مقام وزارت رسیده و چهرههای تاریخی در زمینه اقتصاد و فرهنگ را به جهان معرفی کردهاند. دریغ که هنوز موسیقی بلوچ در رسانه ملی جایگاهی ندارد. نقشآفرینان فرهنگی و تاریخی بلوچستان و هنر تاریخسازی چون سفال کلپورگان، زیباییهای مهماننوازی و ارزشهای مدرن مردمشناسی، پتانسیلهای مرزی یا نقش نیروی انسانی محلی برای توسعه کمتر دیده میشوند و توسعه ذائقه زبانی، مردمشناسی و دینی آنها از اعتبارات ملی کمبهره است. ارتقای شاخصهای توسعه و مشخصاً بهداشت و آموزش در بلوچستان و سرمایهگذاری دولتی در حوزه زیرساخت و معادن و مشخصاً طلا با راهبرد بازگشت سرمایه به این منطقه میتواند، سیمای خسته بلوچ و دیار تفتیده تفتان را الگوی زندگی در ایران تبدیل کند. در چنین شرایطی که مردم رفتار و انگیزههای دلسوزانه و صادقانه را برای توسعه و فداکاری ملی را حس و درک کنند، بیگمان آنگاه به نظر میرسد که مردم، خطاهای حاکمیتی را نیز نادیده بگیرند.
در نهایت مساله بلوچستان و زخمهای آن از چند راه ممکن است ترمیم شود که در همان نکته راهبردی «شناخت» خلاصه میشود. رسانههای دولتی و غیردولتی باید موضوع را همیشه و متفاوت ببینند. زخمهای بلوچ به سطح رسانه بیاید و انسان خسته و دردمند بلوچ، رنج خود را در آیینه رسانهها، کنشگران، تشکلها و برنامه توسعه ببیند. دریغ که استعدادهای ژورنالیستی بلوچستان مانند بسیاری از بخشها در ساختار رسانهای کشور شکوفا نشده و به واسطه کمبود یا خلأ نیروی مطبوعاتی، جغرافیای بلوچ در رسانههای سراسری کمتر دیده میشود.
پیشنهاد میشود، حرکت ملی «بلوچنویسی» را انجمن صنفی روزنامهنگاران تهران اجرایی کند و با اعزام روزنامهنگارهای شاخص در مدتهای چند ماهه و بلکه سالیانه، هم به معرفی و شناخت منطقه کمک کند و هم در تحرکی هماهنگ، توسعه بلوچستان بهعنوان رسالتی رسانهای مورد توجه مستمر قرار بگیرد. این کار در غیاب وزارت ارشاد و البته حمایت از هشتگهای #توسعه – بلوچستان در فضای مجازی میتواند به شناخت بلوچستان بیشتر کمک کند و متعاقب آن برنامه ملی توسعه بلوچستان با تکیه بر مطالبات محلی و مشارکت دولت و مردم اجرایی شود. مطالعات توسعه بلوچستان را باید در سطح ملی دید و بازیگران توسعه را بدون شعار در آن دخالت داد.