نگاهی به دولتهای آموزگار و شریفامامی و بنبست آنها

تابستان و پاییز ۱۳۵۷ در حافظه تاریخی ایران بهعنوان فصلی توفانی ثبت شده است؛ فصلی که در آن تغییر پیاپی نخستوزیران رژیم سلطنتی نه تنها التیامی بر زخمهای جامعه نبود بلکه خود به نمادی از بیثباتی و استیصال پهلوی بدل شد. در کمتر از ۳ ماه، دولت جمشید آموزگارسقوط کرد، کابینه سوم جعفر شریفامامی روی کار آمد و خیلی زود او نیز در برابر امواج انقلاب تسلیم شد. این تغییرات در ظاهر تلاشی برای کنترل بحران بود اما در عمل نشان میداد، دستگاه سلطنتی شاه راهی برای مهار خشم جامعه ندارد.
جمشید آموزگار، مهندس و سیاستمدار تحصیلکرده در آمریکا در مرداد ۱۳۵۶ به جای امیرعباس هویدا به نخستوزیری رسید. او نماد تکنوکراتهای غربی بود؛ فردی که هم در بانک جهانی تجربه داشت و هم با لایههای مدرن حکومت آشنا بود. شاه او را برگزید تا چهرهای تازه و کارآمد به حکومت ببخشد بهویژه پس از سالها نخستوزیری طولانی هویدا که به نمادی از سکون و فساد بدل شده بود.
آموزگار مأموریت داشت در چارچوب «فضای باز سیاسی» شاه عمل کند؛ سیاستی که ظاهراً به دستور جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت آمریکا برای رعایت حقوق بشر در ایران طراحی شده بود اما این «باز شدن» بیش از آنکه فرصتی برای اصلاح باشد به بستری برای گسترش انتقادها و اعتراضهای عمومی بدل شد.
از سوی دیگر، اقتصاد ایران در سالهای پایانی دهه ۱۳۵۰ گرفتار رکود تورمی شد. افزایش بیرویه درآمدهای نفتی در اوایل دهه، هزینههای کلان عمرانی و فساد گسترده به تورم افسارگسیخته دامن زده بود. وقتی آموزگار تصمیم گرفت با سیاستهای انقباضی و محدودیتهای اقتصادی تورم را مهار کند، رکود بر اقتصاد سایه افکند. بیکاری، تعطیلی کارخانهها و نارضایتی کارگران از نتایج مستقیم این سیاست بود.
در دی ماه ۱۳۵۶ مقالهای توهینآمیزی علیه امام خمینی(ره) در روزنامه اطلاعات منتشر شد. واکنش طلاب قم و سرکوب خونین تظاهرات آنان، آغاز سلسله اعتراضاتی بود که هر چهلم در شهری دیگر تکرار میشد. این چرخه خون و اعتراض، رژیم را وارد بحرانی بیسابقه کرد.
تابستان ۱۳۵۷ اوج این نارضایتیها بود. در ۲۸ مرداد همان سال، فاجعه آتشسوزی در سینما رکس آبادان رخ داد و بیش از ۴۰۰ نفر در شعلههای آتش سوختند. هرچند حکومت انگشت اتهام را به سوی مخالفان گرفت، افکار عمومی رژیم را مسئول دانست. چند هفته بعد، آموزگار در آستانه بحرانی بزرگتر قرار گرفت که از آن به عنوان جمعه سیاه یاد کردند.
در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ نیروهای ارتش در میدان ژاله تهران به روی تظاهرکنندگان آتش گشودند. صدها نفر کشته و زخمی شدند. این واقعه مشروعیت رژیم را در چشم جامعه به شدت تخریب کرد. آموزگار نه توانست مسئولیت آن را بپذیرد، نه قادربود پاسخی قانعکننده ارائه دهد. شاه هم که آموزگار را دیگر بیفایده میدید، او را وادار به استعفا کرد.
۵ شهریور ۱۳۵۷ درست پیش از واقعه ۱۷ شهریور، جعفر شریفامامی بهعنوان نخستوزیر جدید معرفی شد. این نخستوزیری برای او سومین تجربه بود. او پیشتر ریاست مجلس سنا را بر عهده داشت و در محافل مذهبی نیز حضوری پررنگ داشت؛ به همین دلیل شاه او را بهعنوان چهرهای میانهرو و قابل قبول برای روحانیون معرفی کرد. شریفامامی با شعار «دولت آشتی ملی» آغاز به کار کرد. نخستین اقداماتش بهروشنی در جهت جلب اعتماد مذهبیون و افکارعمومی بود: اول لغو تقویم شاهنشاهی و بازگشت به تقویم هجری شمسی، بعد تعطیلی قمارخانهها و مراکز فساد، سوم آزادی نسبی مطبوعات و قول به رعایت آزادی بیان و در آخر کمیسیونهایی برای بررسی فساد مالی مقامات تسکیل داد. این اقدامات که در رسانههای وقت بازتاب پررنگی یافت در نگاه نخست، نشانهای از عقبنشینی حکومت تلقی شد اما جامعهای که زخمی از کشتارهای ماههای پیش بود، دیگر به وعدههای شاه و نخستوزیرانش اعتماد نمیکرد.
دولت شریفامامی از همان آغاز با بحرانهای پیاپی مواجه بود. اعتصابهای کارگری که در دوران آموزگار آغاز شده بود، در پاییز ۱۳۵۷ شدت گرفت. کارگران صنعت نفت، کارمندان بانکها، معلمان و کارکنان ادارات دولتی یکی پس از دیگری دست از کار کشیدند. اعتصاب صنعت نفت، شریان حیاتی اقتصاد ایران بهویژه برای رژیم ویرانگر بود. کاهش تولید و صادرات نفت به معنای کاهش شدید درآمد دولت بود، آن هم در زمانی که شاه به پول نفت برای اداره کشور وابستگی مطلق داشت. از سوی دیگر مطبوعات که با فضای بازتری مواجه شده بودند با تیترهای تند و انتقادی دولت را زیر سؤال میبردند. روزنامهها وقایع خونین، فسادها و اعتراضهای مردمی را بازتاب میدادند و دیگر نقش بوق تبلیغاتی رژیم را بازی نمیکردند.
نقطه عطف دولت شریفامامی حادثه ۱۳ آبان ۱۳۵۷ بود. در این روز، دانشآموزان و دانشجویان در تهران تجمعی اعتراضی داشتند. ارتش به سوی آنان آتش گشود و دهها نفر کشته شدند. این کشتار در قلب پایتخت، آخرین امیدها به موفقیت دولت آشتی ملی را بر باد داد. از آن پس، تظاهرات وسیعی در شهرهای مختلف شکل گرفت. مردم دیگر فقط اصلاحات نمیخواستند؛ شعار اصلی «مرگ بر شاه» بود. شریفامامی نه توان کنترل اوضاع را داشت و نه توان جلب اعتماد عمومی.
در ۱۴ آبان ۱۳۵۷ شریفامامی استعفا داد. او تنها ۷۰ روز دوام آورده بود. شاه درنهایت به آخرین راهحل متوسل شد که آن تشکیل دولت نظامی به ریاست ارتشبد غلامرضا ازهاری بود اما این نیز دردی را دوا نکرد. انقلاب به نقطهای رسیده بود که هیچ تغییر کابینهای نمیتوانست، مانع سقوط سلطنت شود.
مرور کارنامه این دو نخستوزیر نشان میدهد که مساله اصلی نه در افراد که در ساختار قدرت بود. آموزگار تکنوکراتی بود که گرفتار بحران اقتصادی و فشارهای سیاسی شد. شریفامامی، سیاستمداری میانهرو بود که با امتیازات مذهبی تلاش کرد، اوضاع را آرام کند اما هر دو در نهایت به یک سرنوشت دچار شدند و آن شکست در برابر موج انقلابی که مشروعیت رژیم را اساساً انکار میکرد.
شاه میپنداشت با تغییر نخستوزیران و جابهجایی چهرهها میتواند زمان بخرد. اما جامعه ایران دیگر به کمتر از تغییر بنیادین رضایت نمیداد. سیاست «فضای باز سیاسی» عملاً درهای اعتراض را گشود، بدون آنکه رژیم ظرفیت پاسخگویی و اصلاح واقعی داشته باشد.
انحلال دولت آموزگار و تشکیل دولت سوم شریفامامی امروز بهعنوان نشانهای از فروپاشی درونی رژیم پهلوی تحلیل میشود. تغییر پیاپی نخستوزیران در فاصله چند ماه، بیثباتی سیاسی و سردرگمی حکومت را آشکار کرد. جامعه دریافت که شاه نه برنامهای برای اصلاح دارد و نه ارادهای برای تغییر ساختار قدرت. از منظر تاریخی نیز این دوران نشان داد که عقبنشینیهای تاکتیکی و امتیازات دیرهنگام در شرایطی که مشروعیت حکومت پهلوی به کلی از میان رفته بود، هیچ اثری نداشت. وقتی اعتماد عمومی فرو بریزد، هیچ تغییری در سطح مدیران اجرایی نمیتواند بحران را مهار کند.
پاییز ۱۳۵۷ نقطه اوج بحرانی بود که سالها انباشت شده بود. آموزگار قربانی سیاستهای اقتصادی و سرکوبهای خونین شد؛ شریفامامی قربانی بیاعتمادی عمومی و عمق نارضایتیهای اجتماعی. هر دو، با همه تفاوتهایشان، در برابر واقعیتی واحد شکست خوردند. جامعه ایران تصمیم خود را گرفته بود و دیگر هیچ نخستوزیری قادر به بازگرداندن وضع سابق نبود. آنچه رخ داد، روایت سقوط دو نخستوزیر نبود؛ بلکه پیشدرآمدی بود بر سقوط سلطنتی که گمان میکرد با نفت، ارتش و حمایتهای ویژه غرب میتواند تا ابد دوام بیاورد اما واقعیت این بود که در برابر خواست عمومی مردم در سال ۵۷ هیچ دولتی توان ایستادگی نداشت.

