به یاد “شاپور جورکش”
شاپور جورکش ۶ مرداد سال گذشته در ۷۳ سالگی از دنیا رفت؛ شاعر، مترجم و منتقدی که همزمان کار پژوهشگری در حوزه ادبی و نمایشنامهنویسی را دنبال میکرد. او تا سال ۱۳۵۸ در دانشگاه تدریس میکرد اما بعد از انقلاب فرهنگی اخراج شده بود بنابراین کار تدریس را در آموزشگاههای خصوصی انجام میداد. جورکش در شیراز به دنیا آمده و در دانشگاههای همان شهر هم زبان و ادبیات انگلیسی را تا مقطع فوقلیسانس خواند و بعد هم گروه ترجمه شیراز را تاسیس کرد و به فعالیت پرداخت.
«بوطیقای شعر نو»، مهمترین و معروفترین کتاب شاپور جورکش است که در آن با رویکردی تازه، شعر و شاعری نیما یوشیج را بررسی کرده است. او میگفت: «نیما ۶۰ سال پیش متوجه شده بود که شعر کلاسیک ما به بنبست رسیده و این بنبست، برخلاف آنچه بسیارى از پیروانش معتقد بودند، پیش از آنکه به ساختار شعر ربط داشته باشد به میدان و زاویه دید شاعر مربوط است». کتاب «زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت» پژوهشی در زندگی و آثار هدایت است که سال ۷۴ به چاپ رسیده اما از زمان دولت محمود احمدینژاد دیگر اجازه انتشار نیافت و تیغ سانسور نهتنها درباره این کتاب که درباره آثار دیگرش هم همیشه با او همراه بود. کتاب «خفیهنگاری خشونت در سرزمین آدم لتیها» از او، که روایتی از خشونت نسل به نسل بود، پس از چهار روز از کتابفروشیها جمع شد تا خمیر شود.
درباره یکی از کتابها به او گفته بودند: اگر اسم فلانی را از کتاب بردارید، انتشار آن آزاد است. گفته بودند، جورکش بیاید ارشاد و با ما صحبت کند تا به کتاب مجوز بدهیم. او هم در جواب گفته بود؛ شاید نویسندهای مرده باشد، شما میخواهید نویسنده را زنده کنید و به ارشاد ببرید؟ مگر چه صحبتی با نویسنده دارید، یعنی چه بدهبستانی باید بین شما و نویسنده صورت بگیرد تا کتابش منتشر شود. شاپور در گفتوگویی با هفتهنامه صدا درباره فرهنگ و ادبیات انقلابی گفته بود: «دوست داشت به جبهه برود و بهعنوان نویسندهای که مسئول جامعه خود است، حوادث جنگ را از نزدیک ببیند اما متاسفانه طوری برخورد شد که اگر فردی وابسته به جناح خاصی نباشد اصلاً نباید به جنگ برود. بنابراین از نویسندههایی که در زمینههای جنگی نوشتند کسی مانند محمدرضا صفدری به خاطر چاپ کتابش تبعید شد، یا کسی مثل قاضی ربیحاوی مجبور شد به لندن برود. شهریار مندنیپور هم خودخواسته از ایران رفت اما نهتنها کسانی که به اجبار از ایران رفتند بلکه کسانی هم که داوطلبانه از ایران مهاجرت کردند، دور شدنشان نتیجهای جز افسردگی برایشان نداشت، چون نویسنده کارش قلم زدن است اما اگر از بستر زبان جدا شود، کارش افت پیدا میکند چون کار نوشتن غیر از نقاشی است. همه این نویسندگان، انرژیهایی بودند که از محیط تبعید شدند. فرهنگ انقلابی همین که تنها یک سوی خاص را در نظر دارد، ضربه بزرگی میزند. کتابی مانند «دا» خانم حسینی، کتاب موفقی بود اما اگر همین کتاب چشمانداز مورد نظر را نداشت مورد حمایت قرار نمیگرفت. زنانی هم که راجع به جنگ و در مورد آنچه در بخشی از جنگ بر سر زبان آمده نوشتند، همیشه مسکوت ماندند. با این تنگنظریها ما ظاهراً داریم همه چیز را میگردانیم اما امید به حرکت پیشرویی نیست. هنوز بخش زنان را که اینقدر در بخش شعر و ادبیات داستانی درخشش پیدا میکنند و حضورشان بهعنوان چشم دیگر غول تک چشم ما لازم است، نادیده میگیرند. دانشگاههای ما هنوز نتوانستهاند و اجازه ندارند که ادبیات زنان را در سطوح مختلف کلاسها معرفی کنند. در این وضعیت فرهنگی هر نویسندهای که دارد کار میکند فقط از دنده پهنی خودش است. البته همین مسائل فرهنگی امروز میراث کمکاری فرهنگی از دوره پهلوی و قاجار بوده است اما بالاخره یکجا فرهنگ باید کار خود را درست انجام دهد والا این بدهکاری روزبهروز با مالیات و جریمههای بیشتر روی دست هر دولتی که سر کار باشد، میماند».