تحلیل راهبردی از جنگ ۱۲ روزه و موقعیت ایران در معادلات منطقهای
تحولات اخیر در منطقه به ویژه درگیریهای مستقیم میان ایران و اسرائیل صرفاً نباید به سطح یک تقابل نظامی تقلیل یابد. آنچه رخ داده، جلوهای تازه از یک جنگ ترکیبی است؛ جنگی که هدف نهایی آن، نه نابودی تأسیسات نظامی بلکه فروپاشی مؤلفههای قدرت ملی ایران است.
اسرائیل با عبور از فاز صرفاً تدافعی، اکنون به دنبال تثبیت موقعیت خود بهعنوان قدرت بلامنازع منطقه است. پیمان ابراهیم و پروژه «خاورمیانه جدید» دیگر در حد طرح و ایده نیستند؛ آنها در حال اجرا هستند و محور اصلیشان، مهار و در نهایت تجزیه ایران است. این هدف، فارغ از ساختار سیاسی حاکم بر پایه نگرانی از ظرفیتهای ژئوپلیتیکی، تمدنی و اجتماعی ایران تعریف شده است.
از نگاه راهبردی، اسرائیل برای حذف ایران از معادلات منطقه سه مرحله را در دستور کار قرار داده است: ابتدا برجستهسازی خطر بمب هستهای سپس فشار برای تغییر نظام و در نهایت، اگر ممکن نشد، حرکت بهسوی تجزیه. حمله اخیر اسرائیل بخشی از همین پازل بود؛ تلاشی برای ضربه به ساختارهای زیرین کشور از جمله انسجام اجتماعی، اعتماد عمومی و ثبات داخلی. آنها بر این گمان بودند که نارضایتیهای داخلی و شکاف دولت- ملت، بستر مناسبی برای تحقق این هدف فراهم کرده است.
اما پاسخ قاطع و سریع ایران، ورق را برگرداند. در کمتر از ۲۴ ساعت، جمهوری اسلامی نه تنها نشان داد که از آمادگی نظامی لازم برخوردار است بلکه مهمتر از آن، توانست نوعی همبستگی داخلی را به نمایش بگذارد که تمام محاسبات دشمن را دچار اختلال کرد. این واقعیت نشان میدهد که مؤلفههای قدرت ملی ایران فراتر از ابزار نظامی است و تا زمانی که این انسجام حفظ شود، رؤیای دشمن برای فروپاشی کشور، تحققناپذیر خواهد بود.
با این همه نباید از لایههای زیرین غفلت کرد. قدرت دفاعی، گرچه حیاتی است اما به تنهایی ضامن امنیت پایدار نیست. ایران نیازمند اقتصادی پویا، سیاستی شفاف و رویکردی متوازن در روابط خارجی است. نباید در وضعیت تعلیق باقی بمانیم. اکنون زمان تصمیمگیری است؛ باید از سرمایه اجتماعی شکل گرفته در روزهای بحرانی برای بازسازی اعتماد عمومی بهره برد. مهمترین وظیفه حاکمیت در شرایط کنونی، ترمیم شکافهاست نه تعمیق آنها.
در این میان، دو رویکرد قابل تشخیص است: رویکردی اقتدارگرایانه که مردم را منشأ بحران میداند و رویکردی اصلاحگر که مسئولیت را متوجه ساختار تصمیمگیری میداند و معتقد است این بحرانها محصول سیاستهای نادرست است نه توطئه مردم. رویکرد دوم است که میتواند از بحران، فرصتی برای بازسازی ملی بسازد.
در عرصه بینالملل نیز باید از وابستگی به شرق یا غرب پرهیز کرد. سیاست خارجی ایران باید بر مبنای بیطرفی فعال، منافع ملی و حفظ استقلال واقعی سامان یابد. هیچ قدرتی در جهان تضمینی برای اجرای تعهداتش نمیدهد؛ تنها ضمانت واقعی، قدرت ملی و پشتوانه مردمی است و نهایتاً یک نقد جدی متوجه اپوزیسیون خارج از کشور است. پیوند بخشی از آنها با اسرائیل، نهتنها از منظر ملی خیانتآمیز است بلکه از حیث راهبردی نیز نشاندهنده فقر تحلیلی و ناپختگی سیاسی آنان است. تاریخ ایران نشان داده که این ملت هرگز با تکیه بر بیگانگان به آزادی نرسیده است.
حالا زمان آن است که ایران از دل تهدید، فرصت بسازد. اگر قدرت نظامی با توسعه اقتصادی، دیپلماسی هوشمند و بازسازی اعتماد ملی همراه شود، دشمن نهتنها شکست خواهد خورد بلکه از طمع به این سرزمین بزرگ نیز مأیوس خواهد شد.


