نقد فیلم “مفتبر”
هر فیلم یک فیلمساز ناخودآگاه با فیلم قبلی او مقایسه میشود. عادل تبریزی در «گیجگاه» نوید حضور کارگردانی کاربلد را به مخاطبان داد؛ فیلمسازی که به نظر میرسید، سینما را میشناسد و میتواند فیلمهایی بسازد که در عین همهپسند بودن در محتوا و اجرا نیز قابلقبول باشند و حتی نامزد جایزه شوند. «مفتبر» اما حرکتی رو به عقب در کارنامه اوست؛ فیلمی که حتی در میان آثار سینمای کمدی این روزها نیز حرف چندانی برای گفتن ندارد. بسیاری از فیلمهای کمدی که این روزها گیشه را قبضه کردهاند، رسالت خود را سرگرمی و خنداندن مخاطب اعلام میکنند اما فیلم مذکور حتی موفق به خنداندن مخاطب هم نمیشود و نگارنده را بهعنوان یک مخاطب بیش از هر احساسی دچار سردرگمی و ناباوری کرد! ناباوری از اینکه چگونه ممکن است فیلمی با عواملی کاملاً حرفهای اینچنین نازل و سطحی از آب دربیاید. چگونه میتوان تا این حد سادهانگارانه فیلم ساخت و انتظار داشت، مخاطب سختپسند این روزها از تماشایش لذت ببرد؟ چگونه کارگردان «گیجگاه» فیلمی تا این حد کسالتبار و شتابزده ساخته است؟ و بزرگترین سوالی که در سرم میچرخد این است که سحر دولتشاهی، حامد بهداد و از همه عجیبتر رضا بابک در چنین فیلمی چه کار میکنند؟ اصلاً چهطور حاضر شدهاند برخی از دیالوگهای کاملاً جنسیتزده فیلم را به زبان آورند؟ مثلاً آنجایی که سحر دولتشاهی علناً به بهداد میگوید، «بیا منو بگیر»، (یعنی با من ازدواج کن)! حامد بهداد چگونه حاضر است آن حرکات موزون را با آن قطعات موسیقی نازل انجام دهد و خودش هم آنها را بخواند، درحالی که ژانر فیلم موزیکال نیست. چرا فیلم شبیه فیلمهای فارسی پیش از انقلاب است؟ مهمانی خانه خانم تیمور (شقایق فراهانی) چرا آنقدر سخیف و سطح پایین است؟ چرا حامد بهداد باید آن وسط آواز بخواند و اصطلاحاً مجلس را گرم کند؟ و چرا حتی فیلم صحنه آبگوشتخوری دارد، درحالی که به نظر نمیآید بنا بوده ادای دینی به سینمای آن دوران بکند؟! اینکه صرفاً فیلمساز به سینما یا حالوهوای آن دوران علاقهمند است، دلیل موجهی برای این نیست که فیلمش را بیهیچ دلیل شفافی در آن فضا بسازد. پس چه فرقی خواهد بود میان فیلمهای اصطلاحاً آبگوشتی آن دوران با فیلمهایی که در این زمانه ساخته میشوند و آن فیلمها را قبول ندارند؟!
خط داستانی «مفتبر» تکراری است. هیچ تعلیق و کششی در متن آن به چشم نمیخورد. وقایع به شکلی سردستی دنبال هم چیده شدهاند و رخدادها صرفاً موقعیتهایی هستند که به قصه تبدیل نمیشوند. فیلمساز کوشیده است تا کمدی فیلم را با شوخیهای کلامی، رقص و آوازهای بیمعنا و اتفاقات تکراری و لوس جلو ببرد و کمترین پیشرفتی در بستر روایی فیلم شکل نمیگیرد.
مستانه مهاجر به وضوح میکوشد تا با تدوینی حرفهای سروشکلی به فیلم بدهد و دستکم تا حدودی به آن ریتم ببخشد اما این اتفاق به واسطه متن پرحفره و بیکشش کار و موقعیتهای سطحی و انفعال شخصیتها چندان به چشم نمیآید و کاری از پیش برده نمیشود. اینکه فیلمساز در پایانبندی به شکلی کاملاً بیربط نقبی هم به فیلم «همسفر» میزند و حتی از موسیقی متن آن فیلم استفاده میکند نیز بهزعم من جذابیتی به کار نمیبخشد. اساساً همه چیز در «مفتبر» به شکل قطعاتی بیربط و عاریهای به هم منگنه میشوند و هیچ یک در جهت تکامل عنصر دیگر به کار نمیرود.
شاید اگر نام این فیلمساز در تیتراژ فیلم نیامده بود، شاید اگر تدوینگر و مدیر فیلمبرداری و طراح صحنه و لباس آن و از همه مهمتر بازیگرانش اشخاص دیگری بودند، آن وقت توقع مخاطب نیز از تماشای آن پایینتر میآمد. در آن صورت میپذیرفتی که جنس فیلم شبیه همان دسته از آثاری است که پیش از این از همین تهیهکننده در سینمای کمدی ایران دیده بودیم. اما وقتی نام سحر دولتشاهی در تیتراژ میآید، وقتی رضا بابک بزرگ را در فیلم میبینی، وقتی حامد بهداد نقش اصلی را ایفا میکند آن وقت است که شوکه خواهی شد. «مفتبر» برای من شبیه یک شوک بزرگ بود که بعید است به این زودیها از آن بیرون بیایم!