تاملی در وقایع سوریه و تغافلهای “بشار اسد”
به قلم؛ سیدحسین مرعشی؛ دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی ایران
بعد از رحلت حافظ اسد به عنوان بنیانگذار حکومت بعث در سوریه، آقای بشار اسد، فرزند ایشان براساس رهنمودهای قبل از فوت حافظ اسد بهعنوان رئیسجمهور مادامالعمر سوریه توسط حزب انتخاب شد و در یک انتخابات سوری بیش از ۹۸ درصد آرا را هم به نام او ثبت کردند.
بشار اسد سه فرصت را از دست داد:
۱. نخستین فرصت از دست رفته این بود که لزومی نداشت جانشین بنیانگذار حکومت بعثی سوریه، مسیر پدر را در از بین بردن حقوق مردم و اعمال استبداد ادامه دهد. براساس تجربه و یافتههای شخصی خود در ۴۵ سال گذشته جمهوری اسلامی میگویم که اساساً پستهایی مانند ریاستجمهوری، وزارت و استانداری، پستهایی هستند که افراد موفق و هوشمند میتوانند از موقعیتشان یعنی ریاست بر امور کشور برای خدمت و ارتباط قوی و نیرومند با آحاد جامعه استفاده کنند. اما اسد ریاستجمهوری سوریه را به سکویی برای برقراری ارتباط صمیمانه و دوستانه با اکثریت مردم خودش تبدیل نکرد. البته با اقلیت مردم که اعضای حزب بعث و علویون سوریه بودند، ارتباط قویای داشت اما عامه مردم را مورد توجه خودش قرار نداده بود و این دقیقاً برخلاف روش عقلای عالم و بهعنوان یک علوی، برخلاف مشی امام علیابن ابیطالب بود که در نامهشان به مالک اشتر بر حقوق مردم توصیه اکید داشتند. کسی که میتوانست از فرصت ریاستجمهوری برای انسجام ملی، محبوبیت، آبادانی، توسعه و برقراری روابط مناسب با جهان عرب و کشورهای خاورمیانه، غربی و شرقی استفاده کند با ادامه مشی نامناسب پدر، وضعیت را بحرانیتر کرد. زیرا وقتی حافظ اسد یکسری رفتارها را انجام میداد، در واقع قصد داشت تا حکومت بعث را مستحکم کند. لذا طبیعی بود که تلفات و ضایعاتی داشته باشد. اما آقای بشار یک حکومت مستقر را تحویل گرفته بود و بهعنوان یک نیروی جوان نسبت به پدرش، فرصتهای بسیار مهم و تاریخیای داشت تا بتواند خودش را سوریه بهعنوان رهبری محبوب و موفق تثبیت کند.
۲. پس از شروع اعتراضات ۲۰۱۱ و قبل از آنکه نیروهای تکفیری در سوریه علیه دولت بشار اسد هجوم آورده و سوریه را تبدیل به صحنه خشونت و خونریزی کنند و همان زمان که اعتراضات هنوز جنبه مدنی داشت، آقای بشار اسد فرصت مهم دیگری در اختیار داشت تا بتواند با گفتوگو با معارضین و مخالفین، تعدیل مقداری از سیاستهای حزب حاکم و مشارکت دادن سایر نحلههای فکری، سیاسی و اجتماعی، همان کاری را انجام دهد که پادشاه مراکش کرد. پادشاه مراکش بعد از آغاز اعتراضاتی که در دنیا بهعنوان بهار عربی مشهور شد و ما در جمهوری اسلامی آن را بیداری اسلامی مینامیم، بزرگان معارضین را دعوت کرد، با آنها به توافق رسید و به آنها ماموریت داد که قانون اساسی جدید را بنویسند. بنابراین قانون اساسی، فرماندهای کل قوا و شریعتمداری در اختیار پادشاه ماند و حکومت و اداره کشور را قانون اساسی جدید در اختیار نمایندگان منتخب مردم در مجلس قرار داد. این اقدام پادشاه مراکش باعث شد که مراکش مطلقاً به صحنه خشونت و درگیریهای مسلحانه تبدیل نشود.
لذا کشور نیز لطمه نخورد و اکنون هم براساس قانون اساسی جدید به خوبی اداره میشود. پس باید گفت که آغاز اعتراضات مردمی در سوریه و قبل از ظهور القاعده و داعش، فرصت تاریخی مهمی برای بشار داشت که میتوانست سیاستهایش را با تعدیل و مشارکت دادن معارضین در مسیر درست قرار دهد اما از دست رفت.
۳. پس از پایان درگیریهای جنگ داخلی سوریه، هرچند که ضایعات غیرقابل باوری داشت و در آن حداقل ۵۰۰ هزار نفر کشته، ششونیم میلیون نفر آواره شدند و عمده زیرساختها و زیربناهای سوریه از بین رفت و شهرهای مهم به ویرانه تبدیل شدند اما بعد از این مرحله هم آقای اسد سومین فرصتش را استفاده نکرد. فرصت این بود که پس از مسلط شدن به اوضاع و اینکه همه مخالفان خارجی اسد ازجمله کشورهایی مثل عربستان، امارات و ایالاتمتحده آمریکا در حمایت از مخالفان اسد به صحنه آمدند اما به هر حال هیچکدام موفق به سرنگونی اسد نشدند. موقعیت بشار تثبیت و حتی به اتحادیه عرب نیز دوباره دعوت شد. در آن مقطع او میتوانست به عنوان یک رئیسجمهور که توانسه نظامش را از بحران و جنگ داخلی- هرچند با ضایعات زیاد- عبور دهد، فرصتی بود تا بتواند باقیمانده مسائل را با مذاکره و دعوت به همکاری و ایجاد یک دولت ائتلافی، معارضین را مدیریت کند. نمونه این قبیل کارها در جهان عرب رفتار سلطان قابوس، پادشاه فقید عمان بعد از جنگ ظفار است. قابوس در ۵۵ سال پیش، وقتی با کمک پهلوی دوم و هوانیروز ایران، توانست معارضین خود که بیشتر نیروهای کمونیست و وابسته به شوروی بودند را سرکوب کند، بعد از تسلطش بر اوضاع، کاری مهم انجام داد. او باقیماندگان از جنگجویان ظفار را برای گفتوگو از زندان به کاخ پادشاهی دعوت و ۵ نفر از آنها را وارد دولت کرد. حتی آقای بنعلوی که حدود ۴۵ سال وزیر خارجه سلطان قابوس بود، یکی از جنگجویان ظفار بود.
پس اسد هم میتوانست به اتکای چنین تجربهای و پیش از اینکه مجدداً نیاز به استفاده از اسلحه توسط معارضین یا ارتش شود در یک اقدام کاملاً عاقلانه، سوریه را به سمت وحدت پیش ببرد و موقعیت خودش را تثبیت کند. متاسفانه همه این فرصتها از دست رفت و امروز شاهد این هستیم که دومین حکومت بعث خاورمیانه (اولین حکومت بعث عراق بود) نیز به نقطه بد تاریخی خودش رسید. با یک راهپیمایی نیروهای معارض در سوریه ظرف کمتر از ۱۱ روز این نظام سقوط کرد.
امیدواریم صرفنظر از روشها، منشها و عقاید کسانی که میخواهند سوریه را کنترل کنند، اتفاقات بدی که در عراق پس از صدام و لیبی پس از قذافی اتفاق افتاد را در سوریه شاهد نباشیم و یک نیرویی بتواند سوریه را کنترل کند. هرچند ممکن است سیاستهای واپسگرایانهای در آنجا اعمال شود که دوباره این کشور را برای یک قرن عقب بیندازد. این نتیجه بیتوجهی به فرصتهای تاریخی و افتادن در دام خودخواهی استبداد و خشونت است.
در مجموع میتوان گفت که به طور منطقی، آینده چندان خوبی در انتظار سوریه نیست اما یک مقدار رگههایی از یک نوع تدبیر در کار اینها دیده میشود که در مقایسه با طالبانی که در مرحله اول افغانستان را گرفتند، دیده نمیشد. اکنون در کشورهایی نظیر سوریه و سایر کشورهای خاورمیانه وقتی قدرتی فائق میآید به دلیل ضعف زیرساختهای انسانی و اجتماعی بعید است که از این خیزشها در چنین کشورهایی، نظامهای مشارکتی بیرون بیاید. هرچند علاوه بر این، اسرائیل کینهتوز و عنود هم در میدان حاضر است که این کار سوریه را بسیار سختتر کرده است. امیدواریم که آوارگان برگردند و اگر حاکمیت هم مشارکتی نبود حداقل حقوق اجتماعی و حق زندگی مردم احیا شود. ازجمله آوارگان جنگ ۲۰۱۱ بتوانند به خانه و زندگیشان برگردند و کشورهای عربی ثروتمند نیز در بازسازی و جبران یکسری خسارتها کمک کنند. امیدی به اینکه در سوریه حکومتی مشارکتی اتفاق بیفتد، نیست همانطور که در مورد طالبان هم در دوره دوم حکومت بر افغانستان یکسری گمان میکردند که میتوان طالبان را تحت تاثیر قرار داد تا سیستم حکومتی را باز کند، درحالی که همچنان گشایشی اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد. فقط باید آرزو کنیم که حقوق اجتماعی مردم مورد توجه هیات حاکمه جدید سوریه قرار بگیرد.