فیلم سینمایی «آخرین جلسه فروید» همانگونه که از اسمش برمیآید، بناست تا قصهای با حضور زیگموند فروید را برای ما تعریف کند. زیگموند فروید، عصبشناس مشهور اتریشی است که نظریههای او در بحث روانکاوی انقلابی را در دانش و حرفه روانشناسی به وجود آورد. تاثیر او در جهان غیرقابل انکار بوده و نمیتوان منکر تاثیر نظرات و اندیشههای او بر علم روانشناسی و تئوریهای مختلف آن شد. خب وقتی نقش فروید را بازیگر توانا و شاخصی چون آنتونی هاپکینز بازی میکند، بیتردید آنقدر فیلم کنجکاویبرانگیز و مهم خواهد بود که تماشاگر سینما با هیجان و علاقه به دنبال تماشای آن باشد و تصور کند که با فیلمی مهم با سوژهای ملتهب با بازیهای خارقالعاده طرف خواهد بود. اما تنها تماشای یکی دو سکانس از فیلم کافی است که تماشاگر تمامی تصورات خود را بر باد رفته ببینید و متوجه شود که با فیلمی کسالتبار، یکنواخت و بدون اوج و فرود دراماتیک روبهرو است. حتی بازی چشمگیر آنتونی هاپکینز و متیو گود هم کمکی به تماشایی بودن فیلم نمیکند و تماشاگر پس از نیم ساعت به این نتیجه میرسد که یا پخش فیلم را متوقف کند یا همراه با نمایش فیلم کارهای عقبافتاده خود را هم پی بگیرد، بدون اینکه چیز زیادی از دست دهد. چراکه «جلسه آخر فروید» بیشتر شبیه یک نمایشنامه رادیویی یا پادکستی درباره مناظره دو غول و استاد روانکاوی است و چیزی زیادی برای تماشا در اختیار تماشاگر سینما قرار نمیدهد.
«آخرین جلسه فروید» فیلمی محصول ۲۰۲۳ براساس نمایشنامهای به همین نام اثر مارک سنت ژرمن است که خود براساس کتاب «پرسش خدا» نوشته آرماند نیکولی تالیف شده. فیلمنامه توسط سنت ژرمن نوشته شده و به کارگردانی مت براون ساخته شده است. داستان فیلم در شب وقوع جنگ جهانی دوم و روزهای پایانی زندگی فروید روی میدهد. در آن شب، فروید از «سی.اس. لوییس» برای مناظرهای پیرامون وجود خدا دعوت میکند. این فیلم که رابطه فروید با دختر همجنسگرایش آنا و رابطه عاشقانه و غیرمرسوم لوییس با مادر بهترین دوستش را روایت میکند، علاوه بر پرداختن به مناظره این دو درباره وجود خدا به مباحث دیگری مانند عقده ادیپ و الکترا، اختلال وسواسی، پدر جایگزین و… میپردازد و اتفاقاً فیلم از همین پرداختن به موضوعات مختلف و مهم روانشناختی آسیب میبیند. چراکه هر یک از این مضامین آنقدر پیچیده و گسترده هستند که به تنهایی میتواند، ایده اصلی یک اثر باشد و یک فیلم سینمایی محل پرداخت خوبی به همه این موضوعات نیست. همین پرداخت نصفهونیمه و صحبت از هر دری و هر تئوری اصلی روانشناختی، فیلم را تا اندازه به پادکست مربوط به روانشناسی پایین آورده و جالب اینجاست که این دو نظریهپرداز در پرداخت به این مضامین دچار چالشهای اساسی که میتواند تبدیل به گرههای دراماتیک شود هم نمیشوند و فیلمنامه طوری چیده شده که نظرات فروید در انتها تعیینکننده و تمامکننده بحثهاست و در پایان فیلم لوییس در مسیری قرار میگیرد که فروید در آغاز فیلم طی کرده است! این مناظره در متن یا حتی در یک پادکست صوتی یا هر شکل دیگری قطعا جذاب است اما برای سینمایی شدن نیاز به فیلمنامهای دارد که در کنار مناظره کلامی و استفاده از دیالوگ تا حدی ما به ازای تصویری و نمایشی نیز داشته باشد. در واقع انگار فیلم «جلسه آخر فروید» که در قالب مناظرهای میان دو استاد روانشناسی طراحی شده، اثری در جهت تایید تئوریهای فروید است و این همه زمینهچینی و تلاش صورت میگیرد تا مهر تاییدی بر تئوریهای او زند. در واقع فیلمنامهنویس و کارگردان تلاششان این بوده که فروید را به طور غیرمستقیم پیروز این مناظره نشان دهند بدون اینکه تاکید مستقیمی بر این موضوع داشته باشد. هرچند این ایده به خودی خود اشکالی برای یک فیلم یا یک کارگردان یا نویسنده به حساب نمیآید اما در صورتی جواب خواهد داد که سازندگان آنقدر بر مضامینی که میخواهند طرح کنند، تسلط داشته باشند، تماشاگر را هم در پایان متقاعد کرده و به او بقبولانند که نظریات فروید نسبت به طرف مقابل برتری دارد و او در مناظره در جایگاه بالاتری نشسته است؛ اما آنچه در «جلسه آخر فروید» میبینیم صرفاً مطرح کردن موضوعات مهم بدون پیرنگ و عقبه درست و مهمتر از آن پرداخت صرف به این مضامین کلان روانشناختی است که به سرعت و به طور سرسری از آنها عبور میشود بدون اینکه پیرامون آنها بحث کافی و متقاعدکننده شکل بگیرد. در واقع فیلم تبدیل به درسنامهای راجع به ایدههای فروید شده است، آن هم بدون پرداخت خاصی. نه شخصیتها عمق و بعد دارند و نه میتوان چیز زیادی از درونشان بیرون کشید. این فیلم گویی همان ایده ابتدایی روی کاغذ نویسنده است که هیچ استراتژی خاصی برای پرداختش نداشته است.