رنگ‌زمینه

صفحه اصلی > فرهنگ : قبر پرقصه

قبر پرقصه

سرگذشت سنگ قبرهای فروغ فرخ‌زاد

فاطمه چاوشی، پژوهش‌گر

پیرامون مرگ فروغ فرخ‌زاد، روایات و نقل قول‌های متفاوت و مناقشه‌برانگیزی بر جای مانده است. از چگونگی درگذشت او تا آیین غسل و مراسم تدفین و بعدتر، سنگ قبرهایی که در این سال‌ها چندین مرتبه به قصد و همت خانوادۀ فرخ‌زاد- و در رأس آن‌ها سرهنگ محمد فرخ‌زاد- تعویض شده‌اند. در یادداشت پیش‌رو، به سنگ قبرهای فروغ فرخ‌زاد، از ابتدا تاکنون، نگاهی می‌اندازیم و سیر تغییرات آن را در این سال‌ها مرور می‌کنیم.
اگر در پنج‌شنبه‌روزی گذرتان به حوالی میدان تجریش بیفتد، با پیاده‌روی کوتاهی در سراشیبی خیابان دربند به کوچۀ ظهیرالدوله می‌رسید و می‌توانید در ساعت‌های محدود و مشخصی از روز، از بخش‌های قابل بازدید گورستان مصفّایی که در انتهای آن کوچه، محصور میان ساختمان‌های مسکونی و خانه‌باغ‌های سن‌وسال‌دار شمیرانات قرار دارد، دیدن کنید. با گذر از ورودی گورستان و حیاط نخست که ساختمان خانقاه ظهیرالدوله صفا در آن قرار دارد، به حصاری فلزی می‌رسید که فضا را به دو حیاط مجزا تقسیم کرده است. پس از آن و با ورود به حیاط دوم، لابه‌لای درختان و گورهای سال‌خورده، گاه اسامی هنرمندان و سیاست‌مداران و ادیبانی به چشم می‌خورد که ممکن است بسیاری از آن‌ها به نگاه‌تان آشنا بیایند. در میانۀ حیاط دوم، در سایۀ درخت نارونی که لای استخوان‌های مردگان چندین‌وچندساله ریشه دوانده است، مزار دو دست جوان به چشم می‌خورد که ۵۷ سال پیش، در روز بیست‌وششم بهمن‌ماه ۱۳۴۵، با بدرقۀ خیل عظیم سوگوارانش زیر بارش یکریز برف مدفون شد (۱).
چنان‌که ابراهیم گلستان در مصاحبه‌ای مفصل با فرزانه میلانی که در کتاب «فروغ فرخ‌زاد، زندگی‌نامه‌ی ادبی همراه با نامه‌های چاپ‌نشده» منتشر شده است، می‌گوید برخلاف گفته‌های برخی از نزدیکان فروغ، دفن او در گورستان ظهیرالدوله با وساطت دربار و به دستور و اجازۀ فرح پهلوی صورت نگرفته است. به گفتۀ میلانی، سرهنگ محمد فرخ‌زاد- پدر فروغ- در فاصلۀ کوتاه میان مرگ و تدفین فرزندش، مصرانه پیگیر آن بوده است که قبری در گورستان ابن‌بابویه در جنوب تهران تهیه کند. این تصمیم با وساطت کسانی ازجمله غلامحسین ساعدی و احمد شاملو دستخوش تغییر می‌شود و سرانجام خانۀ ابدی فروغ به دست ابراهیم گلستان در گورستان ظهیرالدوله در حوالی تجریش خریداری می‌شود: «فروغ که آن روز مُرد، من تلفن کردم به مهدی سمیعی. گفتم مهدی من می‌خواهم این در ظهیرالدوله خاک شود». گلستان همان وقت با پرداخت هزینه‌ای بالاتر از حد معمول، سه قبر در آنجا تهیه می‌کند و جایی در همین مصاحبه می‌گوید، دو قبر دیگر را برای خاک‌سپاری خودش و همسرش، فخری گلستان، در نظر داشته است. با پرسه‌ای جست‌وجوگرانه در گورستان ظهیرالدوله، می‌توان حدس زد که آن دو قبر دیگر حالا به همان فضای باغچه‌وار کنار گور فروغ تبدیل شده‌اند. و از دل یکی از آن‌ها درخت نارونی سر کشیده که تداعی‌گر سطرهایی از اشعار فروغ است، شاعری که خود را از تبار و سلالۀ درختان می‌دانست:
من از سلالۀ درختانم/ تنفس هوای مانده ملولم می‌کند
سرنوشت کسانی که آن دو قبر به نیت آن‌ها خریداری شده بود اما بی‌توجه به قول‌وقراری که در بهمن ۱۳۴۵ از آن سخن به میان رفته بود، هر یک در گوشه‌ای از جهان، به ‌دور از حواشی و واگویه‌ها رقم خورد. گفتنی است که با وجود قبرهای خالی و رزرو شدۀ بسیار در گورستان ظهیرالدوله، تدفین مردگان از سال ۱۳۵۸ در آنجا ممنوع شده است. لکن از خواست و وصیت قلبی آن دو تن، چنان‌که دفن در ظهیرالدوله کماکان میسر می‌بود، بی‌اطلاعیم. با گشت‌وگذاری کوتاه در گورستان بهشت‌زهرای تهران، قبر فخری گلستان را در قطعۀ هنرمندان یافتم: ردیف ۱۵۴، سی‌ویکمین قبر، سنگ گوری ساده که چهار قطعه کاشی لعاب‌دار با نقش گلی سفیدرنگ در بالای آن کار گذاشته‌اند؛ و پایین‌تر، کلماتی مختصر: «فخری گلستان، سفال‌گر، ۱۳۰۴-۱۳۹۱» ابراهیم گلستان نیز در واپسین روز مرداد ۱۴۰۲ در عمارت شخصی خود واقع در خاک بریتانیا درگذشت و مراسم تدفین او به‌صورت تماماً خصوصی و با حضور نزدیکانش برگزار شد.

من از نهایت شب حرف می‌زنم / من از نهایت تاریکی / و از نهایت شب حرف می‌زنم / اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور / و یک دریچه که از آن / به ازدحام کوچه‌ی خوشبخت بنگرم
بسیاری بر این گمانند که سنگ مرمر سفیدی که اکنون روی گور فروغ قرار دارد و شعر «هدیه» از مجموعۀ «تولدی دیگر» روی آن حک شده است، همان سنگی است که نزدیکان فروغ از ابتدا و بلافاصله پس از مرگ او برای مزارش تدارک دیده‌اند. اما با جست‌وجو در منابع مکتوب و شفاهی مختلف، می‌توان گفت در طول این سال‌ها سنگ مزار فروغ دست‌کم سه مرتبه تعویض شده است. از نخستین سنگ قبر، جز یک نما از فیلم مستندی به کارگردانی ناصر تقوایی با عنوان «فروغ فرخ‌زاد ۱۳۱۳-۱۳۴۵» تصویر دیگری در دسترس نیست. این فیلم با صدای فروغ درحال خواندن شعر «فتح باغ» روی تصاویری از سردر ورودی و صحن گورستان ظهیرالدوله آغاز می‌شود و درست در همین میان می‌توانیم تنها تصویر موجود از سنگ قبر نخست مزار او را ببینیم: سنگ مرمری سراسر سپید، بدون هیچ نشان و نوشته‌ای، در صحن برفی گورستان ظهیرالدوله. پس از آن در گفتار فیلم تقوایی چنین می‌آید: «در ظهیرالدوله، در لابه‌لای قبرهای مردگان که آدمی با دیدن آن‌ها به شکست خویش ایمان می‌آورد و در میان سنگ‌نوشته‌های بسیار، سنگ سپید مرمری هست که روی آن نانوشته مانده است. زیرا زیر این سنگ سپید مرمر که روی آن هیچ چیز نوشته نشده، دوام حیثیت آدمی در خاک رفته است». ابراهیم گلستان دربارۀ سنگ قبر اول فروغ چنین می‌گوید: «یک حاج‌آقایی بود که سنگ‌های تراورتن خانۀ مرا، سنگ‌های تراورتن خانۀ فروغ را و بعدها سنگ‌های خانه‌ای که در شمال ساخته بودم را آورده بود. خیلی مرد خوبی هم بود. اصفهانی بود. خیلی تاجر، خیلی انسان، خیلی درست. گفتم حاج‌آقا، من یک سنگی برای قبر این می‌خواهم که نتراشیده باشد. گفت هر کار می‌خواهید بکنید بیایید توی سنگ‌تراشی من. گفتم من تراش نمی‌خواهم؛ برویم از توی صحرا پیدا کنیم. گفت برویم. این مرد کارش را گذاشت زمین، رفتیم تو صحرا گشتیم. گفت شما پیدا کنید؛ من ترتیب کنده شدنش را از جا می‌دهم. خب، دیدیم نمی‌شود. دیدیم اصلاً نمی‌شود. گفتم حاج‌آقا، یک سنگی ببُر؛ فقط هیچی رویش نمی‌خواهم بگذاری» و بعد، در جواب فرزانه میلانی که می‌پرسد، چرا می‌خواستید سنگ قبر بدون متن و غیرقابل شناسایی باشد، می‌گوید: «شاید همین بی‌نشانگی خودش یک نوع شناسایی بهتری می‌توانست باشد. نمی‌دانم؛ شاید می‌خواستم فکر کنم که سنگ قبر یعنی مرگ کسی و او نمرده است. شاید یا از این حرف‌ها.» پوران فرخ‌زاد نیز در شعری که به مناسبت نخستین سالگرد مرگ فروغ سروده است، به این سنگ اشاره می‌کند: «راستی، در زیر آن سنگ سپید، بر تو چه گذشت؟» شعری که نسخۀ کامل آن در منابع مختلفی به چاپ رسیده است؛ از جمله شمارۀ ۸۴۷ مجله‌ی فردوسی به تاریخ ۲۴ بهمن‌ ۱۳۴۶ یعنی درست یک سال پس از مرگ فروغ، هم‌چنین کتاب «جاودانه» تهیه و تنظیم امیر اسماعیلی و ابوالقاسم صدارت و منتشر شده به همت سازمان چاپ و انتشارات مرجان در سال ۱۳۴۶. چنان‌که از گفته‌ها برمی‌آید، این سنگ سفید یک‌دست بدون کلمه، نخستین سنگ قبر فروغ بوده و به سفارش، سلیقه و هزینۀ شخصی ابراهیم گلستان تهیه شده است. اما پس از گذشت مدتی کوتاه، سنگ نخست به خواست سرهنگ محمد فرخ‌زاد با سنگی دیگر جایگزین می‌شود. سنگی که برخلاف آن مرمر سراپا سفید، چشمان عابران و زائرانش را با ازدحام کلمات مواجه می‌کند. چرا که بر صفحه‌ی این سنگ، تمامی ابیات شعر بلند «بعدها» با مطلع «مرگ من روزی فرا خواهد رسید…» از مجموعۀ «عصیان» حکاکی شده است. ویژگی متمایزکنندۀ این سنگ با دیگر سنگ‌ قبرها، یک قاب منحنی شفاف است که روی قبر نصب شده است. سازه‌ای که امروزه‌روز هم انتخاب آن منحصربه‌فرد، نامتداول و هزینه‌بر به نظر می‌رسد. مطابق قولی از علیرضا میرعلینقی (در ویدیویی که از سوی حساب کاربری یوتیوب موزۀ خادم در دسترس قرار گرفته است) این سنگ حوالی سال ۱۳۷۱-۱۳۷۲ جای خود را به سنگ کنونی می‌دهد. اما گویا سنگ دیگری نیز در این میان- در حد فاصل سنگ قاب‌دار و سنگ کنونی- بوده است که طرح و نقش و کلمات آن به سنگی که اکنون روی مزار فروغ قرار دارد، شباهت داشته و به دلیل آسیب‌دیدگی با سنگ کنونی جایگزین شده است.
فروغ در عمر ۳۲ سالۀ خود، در ساحت زندگی شخصی نیز فصل‌هایی گونه‌گون و تجربۀ زیسته‌ای غنی، الوان و صدالبته پررنج را سپری نموده است. از کودکی در کوچۀ خادم آزاد، ازدواج با پرویز شاپور در سال‌های نوجوانی، به دنیا آوردن فرزندش کامیار و کوچ کوتاه‌مدتی به اهواز، تا جدایی از پرویز شاپور و تجربۀ دوری از تنها فرزندش و بعدتر، آشنا شدن با ابراهیم گلستان، سفر به اروپا و زندگی با فرزندخوانده‌اش حسین منصوری که او را از سفری کاری در تبریز با خود به تهران آورده بود. به فراخور این وقایع، بسیاری و از جمله محمد حقوقی، ادیب و منتقد معاصر، زندگی حرفه‌ای فروغ را نیز در مقام یک شاعر بر حسب قوت مضامین همچنین فرم سروده‌ها به ادواری تقسیم کرده‌اند. نخست دورۀ اول شعر او که از سال‌های ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۹ و مجموعه‌های «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» را در بر می‌گیرد؛ و دورۀ دوم، از سال ۱۳۳۹ تا پایان زندگی فروغ، که در آن اشعار دو مجموعۀ «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را سروده است.
بنا بر آن‌چه به‌ تفصیل شرح داده شد، سنگ قبر فروغ فرخ‌زاد از سال ۱۳۴۵ تا کنون دستخوش تغییراتی شده و تاریخچۀ پرمناقشه‌ای را پشت سر گذاشته است. سنگ نخست، مرمر سراسر سپید بی‌کلمه، همچون لوح محفوظی که گویی بنا بود با بی‌نشانگی‌اش رازدار خلوتی عاشقانه و مستور باشد؛ سنگ دوم، با شعری سراسر در یاد مرگ و نیستی؛ و بعدتر سنگی که امروز آن را بر گور فروغ می‌بینیم، با شعری که در آن از نهایت تاریکی و شب حرف می‌زند و از میهمانان و زائرانش خواهش «چراغ» و «دریچه» دارد. این‌گونه شاید بتوان تاریخچه‌ای برای مزار او در نظر گرفت. از سپیدی یک‌دست تا سیاهی و تاریکی شبی که در شعر «هدیه» از آن حرف می‌زند و در «ایمان بیاوریم…» آن را «شب معصوم» می‌خواند و اتاق- شاید همین فضای تنگ و کوچک در دل خاک، این قبر پرقصه- را به او تسلیم می‌کند. این دگرگونی‌ها و مناقشات را می‌توان در امتداد زندگی این شاعر شهیر انگاشت. زندگی پرفرازونشیبی که اگرچه تمامی راه‌های پیچاپیچش در روز ۲۴ بهمن‌ ۱۳۴۵ در دهان سرد و مکندۀ مرگ به نقطۀ تلاقی و پایان رسید(۲) اما حواشی آن کمابیش هنوز هم بر سر زبان‌هاست و اکنون با از میان رفتن چهره‌هایی که در آن نقش و حضوری پرنمود داشته‌اند، بخش‌هایی از آن تا همیشه بر ما مکتوم می‌ماند.
پی‌نوشت‌ها:
۱. «شاید حقیقت آن دو دست جوان بود / آن دو دست جوان که زیر بارش یک‌ریز برف مدفون شد…» – سطری از شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد».
۲. کدام قله کدام اوج؟ / مگر تمامی این راه‌های پیچاپیچ / در آن دهان سرد مکنده/ به نقطۀ تلاقی و پایان نمی‌رسند؟
بخشی از شعر «وهم سبز».

sazandegi

پست های مرتبط

جهانگشای ایرانی

درباره “نادرشاه افشار” نادرشاه افشار کار خود را به عنوان یک جنگاور…

۳۰ آبان ۱۴۰۳

قهرکرده‌ها بازگردند

درخواست وزیر ارشاد از سینماگران جشنواره فیلم فجر امسال قرار است، جایی…

استعفا در اوج

“احسان محمدحسنی” از اوج رفت احسان محمدحسنی با اعلام استعفای خود از…

دیدگاهتان را بنویسید