رنگ‌زمینه

صفحه اصلی > فرهنگ : قبل از خواندن، بسوزان

قبل از خواندن، بسوزان

سوم ژوئن امسال صدمین سال درگذشت فرانتس کافکا، یکی از بزرگ‌ترین و تأثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم جهان و از مهم‌ترین چهره‌های ادبیات مدرن اروپا بود. کافکا که پس از درگذشتش در ۳ ژوئن سال ۱۹۲۴ به شهرتی جهانی رسید، در زمان حیات خود حدود ۹۰ درصد از آثارش را سوزاند. پس از مرگ او در ۴۱ سالگی نامه‌ای در کشوی میزش پیدا شد که دوستش، مکس براد را خطاب قرار داده بود: «مکس عزیز، درخواست آخر من: هر چیزی که از خود به جای می‌گذارم در قالب خاطرات، دست‌نوشته‌ها، نامه‌ها، طراحی‌ها و چیزهایی از این قبیل خوانده ‌نشده، سوزانده شوند.» اما براد با بی‌توجهی به درخواست دوستش، قرارداد چاپ رمان‌های منتشر نشدۀ کافکا را امضا کرد و ابتدا رمان «محاکمه»، سپس رمان «قصر» و بعد از آن رمان «آمریکا» انتشار یافتند. سال ۱۹۳۹ براد به همراه چمدانی پر از آثار کافکا پنج دقیقه قبل از این‌که نازی‌ها مرز چک را ببندند، سوار آخرین قطاری شد که پراگ را ترک می‌کرد. به خاطر تلاش‌های براد، مجموعه آثار اسرارآمیز و نه چندان زیاد کافکا به تدریج شناخته و به یکی از بزرگ‌ترین میراث ادبی قرن بیستم تبدیل شد.
فرانتس کافکا در خانواده‌ای آلمانی زبان یهودی و در پراگ به دنیا آمد. در آن زمان پراگ مرکز بوهم بود، سرزمینی پادشاهی متعلق به امپراتوری اتریش- مجارستان. او بزرگ‌ترین فرزند خانواده بود و دو برادر کوچک‌تر داشت که قبل از ۶ سالگی فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها جان باختند. پدرش بازرگان یهودی و مادرش زنی متعصب بود. رفتار مستبدانه و جاه‌طلبانۀ پدر چنان محیط رعب‌انگیزی در خانواده به وجود آورده بود که از کودکی سایه‌ای از وحشت بر روح کافکا انداخت و در سراسر زندگی هرگز از او دور نشد و شاید همین نفرت از زندگی در کنار پدری سنگ‌دل موجب شد که کافکا ابتدا به مذهب پناه برد.کافکا زبان آلمانی را به عنوان زبان نخست آموخت ولی زبان چکی را هم کم‌وبیش بی‌نقص صحبت می‌کرد. هم‌چنین با زبان و فرهنگ فرانسه نیز آشنایی داشت و یکی از رمان‌نویسان محبوبش گوستاو فلوبر بود. آموزش یهودی او به جشن تکلیف در ۱۳ سالگی و چهار بار در سال به کنیسه رفتن با پدرش محدود بود. کافکا سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت سپس در دانشگاه جارلز پراگ شروع به تحصیل رشتۀ شیمی کرد ولی پس از دو هفته رشتۀ خود را به حقوق تغییر داد. این رشته آیندۀ روشن‌تری پیش پای او می‌گذاشت که سبب رضایت پدرش می‌شد و دورۀ تحصیل آن طولانی‌تر بود که به کافکا فرصت شرکت در کلاس‌های ادبیات آلمانی و هنر را می‌داد. کافکا در پایان سال نخست تحصیلش در دانشگاه با ماکس براد آشنا شد که به همراه فلیکس ولش روزنامه‌نگار- که او هم در رشتۀ حقوق تحصیل می‌کرد- تا پایان عمر از نزدیک‌ترین دوستان او باقی ماندند. کافکا ۱۸ ژوئن ۱۹۰۶ با مدرک دکترای حقوق فارغ‌التحصیل شد و یک سال در دادگاه‌های شهری و جنایی به عنوان کارمند دفتری خدمت وظیفۀ بدون حقوق خود را انجام داد. کافکا در طول زندگی‌اش فقط چند داستان کوتاه منتشر کرد که بخش کوچکی از کارهایش را تشکیل می‌دادند و هیچ‌گاه هیچ یک از رمان‌هایش به پایان نرسید (به جز مسخ که برخی آن را یک داستان بلند می‌دانند). نوشته‌های او تا پیش از مرگش چندان توجهی به خود جلب نکرد.
کافکا با این‌که در پراگ زندگی می‌کرد اما کارهای ادبی خود را منحصراً به زبان آلمانی می‌نوشت. عموماً اعتقاد بر این است که کافکا در سراسر زندگی‌اش از افسردگی حاد و اضطراب رنج می‌برده است. او هم‌چنین دچار میگرن، بی‌خوابی، یبوست، جوش صورت و مشکلات دیگری بود که اغلب عوارض استرس و نگرانی روحی هستند. کافکا سعی می‌کرد همۀ این‌ها را با رژیم غذایی طبیعی، از قبیل گیاه‌خواری و خوردن مقادیر زیادی شیر پاستوریزه نشده (که به احتمال زیاد سبب بیماری سل او شد) برطرف کند. وضعیت گلوی کافکا طوری شد که غذا خوردن برایش دردناک بود و نمی‌توانست چیزی بخورد و چون در آن زمان تغذیه وریدی هنوز رواج پیدا نکرده بود، راهی برای تغذیه نداشت بنابراین بر اثر گرسنگی و عوارض سل، جان خود را از دست داد. بدن او را به پراگ برگرداندند و ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستان جدید یهودی‌ها در ژیژکوف پراگ به خاک سپردند.

عاشقانه فرانتس و فلیسه
رابطۀ فلیسه بوئر، زنی جوان، عمل‌گرا و مستقل که برای شرکتی تولیدی در برلین کار می‌کرد با مردی بیمار با روحی شکنجه شده در پراگ به هیچ وجه یک رابطۀ عادی نبود. در حقیقت، نامه‌های کافکا به فلیسه پر از احساساتی متناقض و جملاتی عجیب هستند مثل: «هیچ وقت با من به خوشبختی کامل و واقعی نخواهی رسید و در کنار من فقط رنجی کامل و واقعی را تجربه خواهی کرد.» یا «حالا که نمی‌توانیم از دستان‌مان استفاده کنیم، بیا با شِکوِه و گِله یکدیگر را در آغوش بکشیم.»
کافکا، فلیسه را سال ۱۹۱۲ در خانۀ دوستش، مکس براد، ملاقات کرد. او در این زمان، زندگی خود را وقف نوشتن کرده بود و در کنار آن، در یک شرکت بیمه کار می‌کرد. فرانتس و فلیسه در طول مکاتبات پنج ساله‌شان به ندرت یکدیگر را می‌دیدند و کافکا مدام از شرایط مورد نیاز خود برای نوشتن و شکنندگی سلامتی‌اش به عنوان دلایلی برای سفر نکردن به برلین نام می‌برد. به همین خاطر رابطۀ آن‌ها عمدتاً از طریق نامه‌نگاری زنده مانده بود. این اتکای صرف به نامه‌نگاری در روزهای اول رابطه، آشکارا موجب آزردگی فرانتس بود: «آدم چطور می‌تواند فقط و فقط با کلمات، به نگه داشتن کسی دیگر در کنار خود امید داشته باشد؟» کافکا روزی دو نامه می‌نوشت و اگر فلیسه نمی‌توانست جواب تک تک آن‌ها را بدهد از کوره درمی‌رفت. با بررسی این نامه‌ها می‌توان شکل‌گیری یک الگو را مشاهده کرد؛ بدین صورت که او در یک نامه، فلیسه را به خاطر بی‌توجهی به خود سرزنش می‌کند و در نامه‌ای دیگر از معشوقه‌اش می‌خواهد او را به خاطر حرف هایی که زده، ببخشد. اگرچه کافکا به واقع به فلیسه عشق می‌ورزید اما این عشق کافی نبود تا او را از زندگی منظم، برنامه‌ریزی شده و متمرکز بر کارِ خود دور کند. کافکا در نامه‌ای در اواخر پاییز سال ۱۰۱۳ بیان می‌کند انگار این را وظیفۀ خود می‌داند که به خاطر نویسندگی از بزرگ‌ترین خوشحالی و خوشبختی انسان (عشق) دست بکشد. پس از بر هم خوردن اولین نامزدی فرانتس و فلیسه، آن‌ها یک بار دیگر در جولای ۱۹۱۷ پیمان نامزدی بستند اما وضعِ سلامتیِ رو به افول کافکا که در این زمان به بیماری سل مبتلا شده بود، باعث به پایان رسیدن این رابطه در چند ماه بعد شد. فلیسه پس از مدتی ازدواج کرد و بچه‌دار شد. کافکا در اویل دهۀ ۱۹۲۰ و قبل از مرگ بر اثر سل، چندین رابطۀ عاشقانۀ دیگر را نیز تجربه کرد. بخشی از نامه‌های کافکا به فلیسه سال ۱۹۶۷ به زبان آلمانی و سال ۱۹۷۳ به زبان انگلیسی منتشر شد. مصطفی اسلامیه و مرتضی افتخاری این مجموعه را به فارسی ترجمه کرده‌اند و انتشارات نیلوفر منتشرش کرده است.

کافکا در ایران
اسم فرانتس کافکا که می‌آید بی‌درنگ همه یاد صادق هدایت و ترجمۀ او از «مسخ» کافکا و تأثیر کافکا بر او می‌افتند اما بهرام مقدادی در کتاب «شناخت کافکا» معتقد است که کافکا بر خلاف صادق هدایت، نویسنده‌ای خوش‌بین بود و با شهامت تا آخرین روزهای عمرش با بیماری مزمن سل مبارزه کرد. او درد فلسفی داشت و مانند منصور حلاج و حضرت موسی(ع) می‌خواست با خدا تکلم کند، حلاج موفق شد و ندای انا‌الحق سر داد و موسی(ع) با خداوند در طور سینا مکالمه کرد ولی کافکا با همۀ کوشش و صداقتش از جانب خداوند به ندایی نرسید و او در رسیدن به حقیقت ناکام ماند.
علاوه بر صادق هدایت، امیرجلال‌الدین اعلم، حسن قائمیان، علی‌اصغر داد، مصطفی اسلامیه و فرزانه طاهری از دیگر مترجمان آثار کافکا به فارسی هستند.
مسخ: شناخته‌شده‌ترین رمان کافکاست و عموماً به عنوان شاهکار کارنامۀ نویسندگی او به حساب می‌آید. این رمان در مدت سه هفته نوشته شد و روایت‌گر داستان گرگور سامسا بود. گرگور، فروشندۀ معمولی دوره‌گرد، یک روز صبح از خواب بیدار و متوجه می‌شود که به حشره‌ا‌ی غول‌پیکر تبدیل شده است. این دگرگونی بدون توضیح یا دلیل انجام می‌شود. او در نهایت ارتباط خود را با انسانیت خود قطع می‌کند و به خاطر آسایش اعضای خانواده‌اش می‌میرد. صادق هدایت اولین ترجمه از مسخ را انجام داده و بعدها مترجمانی چون علی‌اصغر حداد و فرزانه طاهری هم آن را ترجمه کردند.
محاکمه: رمان کوتاهی است که داستان یوزف کا، مردی که متهم به جنایتی ناشناخته است را روایت می‌کند. در طول کتاب، او تلاش ناموفقی می‌کند تا بفهمد چه کرده است که باعث کشیده ‌شدن او به میز محاکمه‌ای ناشناس شده اما هرگز برای کا یا خواننده آشکار نمی‌شود. او توسط مقامی تحت تعقیب قرار می‌گیرد که نه به آن دسترسی دارد و نه توانایی واقعی برای دفاع از خود را دارد. از «محاکمه» ترجمه‌های زیادی به فارسی منتشر شده از جمله ترجمۀ امیرجلال‌الدین اعلم و علی‌اصغر حداد.
قصر: برای نخستین بار سال ۱۹۲۶ منتشر شد. در این رمان، قهرمان داستان که تنها با نام ک. شناخته می‌شود به دهکده‌ای می‌رسد و تلاش می‌کند تا با مقامات و مسئولان اسرارآمیزی ملاقات کند که از درون یک قصر بر دهکده حکومت می‌کنند. لازم به ذکر است که کافکا قبل از به اتمام رساندن این رمان از دنیا رفت. «قصر» رمانی تاریک و گاهاً سوررئال است که به مسائلی چون بیگانگی، کاغذبازی‌های ناکارآمد، تلاش‌های بیهوده برای تعامل با نظام‌های استبدادی و پیگیری‌های بی‌ثمر برای رسیدن به اهدافی غیرقابل دستیابی می‌پردازد. امیرجلال‌الدین اعلم، عبدالرحمان صدریه و علی‌اصغر حداد از جمله مترجمانی هستند که «قصر» را به فارسی برگردانده‌اند.
گروه محکومین: داستان اعدام وحشیانه و هولناک یک زندانی را روایت می‌کند. این روایت به شدت بر «دستگاهی» تمرکز دارد که قرار است، حکم زندانی را قبل از مرگ او بر پشت او حک کند. از طریق داستان، هدف از این روند آشکار می‌شود. این باور مدیر است که زندانی تنها از طریق درد و رنج می‌تواند حقیقت عمل اشتباه خود را بفهمد. همان‌طور که در برخی از نوشته‌های دیگر کافکا نیز به چشم می‌خورد به نظر می‌رسد، راوی این داستان نیز نسبت به رویدادهای وحشتناک، بی‌حس شده است. سال ۱۳۲۷ صادق هدایت و حسن قائمیان این داستان را به فارسی ترجمه کردند.

sazandegi

«پست قبلی

پست بعدی»

پست های مرتبط

جهانگشای ایرانی

درباره “نادرشاه افشار” نادرشاه افشار کار خود را به عنوان یک جنگاور…

۳۰ آبان ۱۴۰۳

قهرکرده‌ها بازگردند

درخواست وزیر ارشاد از سینماگران جشنواره فیلم فجر امسال قرار است، جایی…

استعفا در اوج

“احسان محمدحسنی” از اوج رفت احسان محمدحسنی با اعلام استعفای خود از…

دیدگاهتان را بنویسید