به بهانه سالروز تیرباران “مرتضی کیوان”
غربت مرتضی کیوان حقیقی بود، از کودکی هم طعم فقر و تنگدستی را میدانست هم تبعید را. عموی روزنامهنگارش را به ضرب گلوله کشته بودند و خود نیز درحالی که نظامی نبود ۲۷ مهرماه سال ۱۳۳۳ همراه با ۱۰ نظامی حزب توده در زندان قصر تیرباران شد. کیوان در دوران زندگی خود بیشتر از آنکه فعالیت سیاسی داشته باشد، چهرهای فرهنگی بود و تاثیر زیادی بر چهرههای مهم ادبی آن روزگار؛ نجف دریابندری، احمد شاملو، سیاوش کسرایی، مصطفی فرزانه یا نیما یوشیج گذاشت و هیچ کدام از آنها نیز تا پایان عمر، غم او را فراموش نکردند. سازندگی در سالروز اعدام یکی از چهرههای مظلوم معاصر ایران به بخشی از زندگی و فعالیتهای او پرداخته است.
روزهای سخت کودکی
زمانی به دنیا آمد که ایران درحال گذار از حکومت قاجار به پهلوی بود، مرگ پدرش در جوانی خیلی زود او را به نانآور و تکیهگاه خانواده تبدیل کرد. عمویش، محمدیحیی کیوانقزوینی، روزنامهنگار سوسیالیست و صاحب روزنامههای «نصیحت» و «رعد» در قزوین بود و آبان سال ۱۳۰۴ که برای رفع توقیف روزنامهاش به تهران آمده بود به ضرب گلوله کشته شد. مرتضی کیوان بعدها که تحصیلات خود را تمام کرد، توانست از کارمندی در وزارت راه تا سمت معاونت وزیر در کابینه محمد مصدق پیش برود. پوری سلطانی، همسر مرتضی کیوان در گفتوگویی با نشریه «نامه مردم» از سختیهای دوره کودکی او گفته است: «یادداشتهای سالهای جوانیاش از روح پر کنجکاو و ناآرام و در ضمن خجول و معصوم او حکایت دارد. کیوان به گفته خودش فعالیت سیاسی را از سال ۱۳۲۱ شروع کرد. اگر اشتباه نکنم حدود سال ۱۳۲۹ در مراسم عروسی برادر سیاوش کسرایی با او و سایه (هوشنگ ابتهاج) آشنا شدم. پس از نیم ساعت گفتوگو به نظرم رسید که سالهاست با هم دوست و آشنا بودهایم».
دوستدار مصدق و منتسب به حزب توده
از یکسو دوستدار مصدق و از دیگرسو، منتسب به حزب توده بود. مانند بسیاری از چهرههای ادبی و فرهنگی و حتی آدمهای معمولی آن روزگار به واسطه افکار و سویه انتقادی که حزب توده از خود نشان میداد به سمت آن جذب شده و به عضویت آن درآمده بود. نجف دریابندری در گفتوگو با ناصر حریری در کتاب «یک گفتوگو» مرتضی کیوان را بهعنوان اولین ویراستار ایران با ظاهر عادی توصیف کرده بود با چشم و ابرویی گیرا و قدی اندکی کوتاهتر از متوسط؛ تند راه میرفت و موی خرمایی موجداری را به دقت به عقب شانه میکرد. آن طور که عکسهای قدیمش نشان میدهد قبلاً فرقش را از وسط باز میکرده و به مویهایش روغن میزده؛ مثل کراوات رنگی که بعداً کنار گذاشته بود، این را هم کنار گذاشت. «پشت چشمش ورمدار و ابرویش کمانی و کشیده بود؛ کاملترین ابرویی که من دیده بودم. همیشه فکر میکردم اگر دختر بود، لازم نبود حتی یک مو از زیرابرویش بردارد. بینیاش کشیده ولی کوفته بود. پشت لب بلندی داشت که به سبیل باریکی آراسته بود. دو تا دندان جلوش کمی روی هم سوار شده بود و شاید به همین علت، حرف سین را کمی بچهگانه تلفظ میکرد. آدم خیلی زود با قیافهاش اُخت میشد و او هم خیلی زود سر شوخی را باز میکرد. همیشه یک قلم خودنویس خوب با جوهر سبز و مقداری یادداشت توی جیب بغلش داشت. این یادداشتها را از لای کتابها و مجلهها و حتی روزنامهها برمیداشت. از هر نکته عجیب یا مضحکی که به چشمش میخورد. ما معمولاً همدیگر را توی کافهها میدیدیم و همین که مینشست، یادداشتهایش را درمیآورد و روی میز میریخت. اسم این یادداشتها «گنجشکهای کیوانیه» بود و همه ما برای دیدن آخرین گنجشکها بیتاب بودیم. بعضی از این گنجشکها را عیناً از توی مجلهها میبرید و لای کتابچه بغلیاش میگذاشت و مطالب روزنامهها را هم بعد از چاپ، ویرایش میکرد».
در خدمت ادبیات
نقطه مرکزی حلقه اتصال اهالی ادبیات و سیاست زمان بود، روزنامهنگار، منتقد ادبی و پایهگذار انجمن ادبی شمع سوخته. هم با نام خود و هم نامهای مستعاری چون دلپاک، آویده، آبنوس، بیزار و پگاه در نشریات حزب مینوشت. سیدمحمد طباطبایی که پیشتر کتابی با عنوان «هفت نامه به مرتضی کیوان» منتشر کرده است درباره او میگوید: «کیوان از مسیر بسیاری از چهرههای ادبی، کشورمان را شناسایی و به جامعه ادبی معرفی میکند. در کتاب «مرتضی کیوان» که شاهرخ مسکوب آن را گردآوری کرده است، یادداشتی از زندهیاد نجف دریابندری منتشر شده که نجف در آنجا میگوید: «اگر مرتضی کیوان نبود، معلوم نبود من و خیلیهای دیگر چهکاره میشدیم. اما حتماً نویسنده و شاعر و منتقد ادبی و مترجم نمیشدیم. احتمالاً من در شهر خودم در پتروشیمی میماندم و در آنجا کار میکردم». حرفی که نجف دریابندری میزند، درباره خیلیهای دیگر هم صدق میکند. او میگوید: «اولین کتابم را مرتضی کیوان پیگیری و منتشر کرد و وقتی منتشر شد، کتاب را با پست و یک نامه برایم فرستاد». این نشان میدهد که کیوان به معرفی چهرههای جدید به جریان ادبی و انتشار آثار آنها و چهرههای جدید علاقهمند بوده و خود نیز از آنها حمایت میکرده است». به باور این کارشناس رسانه مرتضی کیوان برخلاف آنچه که در جامعه معرفی شده، بیش از آنکه فعال سیاسی باشد، چهره ادبی است». اگر به زندگی او نگاه کنیم، بیش از آنکه فعالیت سیاسی داشته باشد، فعالیت ادبی داشته، البته حتماً گرایش سیاسی هم داشته است. مثلاً به «سایه» (امیرهوشنگ ابتهاج)، «تودهای» میگفتند اما خود او میگوید، هیچگاه عضو حزب توده نبودم اما تفکرات آنها را قبول دارم. در نگاه من مرتضی کیوان همین است. نمیشود گفت، فعال سیاسی بوده است». ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز ایرانی هم چنین نظری را درباره او بیان کرده است: «مرتضی کیوان در حزب توده کسی نبوده است. فقط او را دستگیر کردند. بعد هم جزو دسته اولی بود که آنها را کشتند. در داخل حرکت حزب توده، زمانی که اینها را گرفتند، هم در میان افسران، هم شخصیتها، هم حبس شده، هم آزاد و هم فرار کرده، افرادی بودهاند که آدم میداند کارهای مهمی کردهاند. ولی الان هم که الان است، من نمیدانم مرحوم مرتضی کیوان چقدر کارهای مهمی انجام داده است».
محاکمه و اعدام در پاییز
بعد از کودتای ۲۸ مرداد، حکومت به فکر پاکسازی جامعه از تودهایها و هر که افکار نزدیکی به این حزب داشت، افتاد. حوالی همان زمان بود که مرتضی کیوان را در خانهای که بهتازگی در آن با پوری سلطانی زندگی را آغاز کرده بود، دستگیر کردند و بردند، به چه جرمی؟ به سه افسر فراری ارتش پناه داده بود. حکم مرتضی کیوان پس از تشکیل دادگاه تجدیدنظر سران سازمان نظامی حزب توده به ریاست سرلشگر منصور مزین و دادستانی سرتیپ امیرحسین آزموده اجرا شد، اگرچه در گزارش ویدئویی این محاکمه هم بر غیرنظامی بودن «مهندس مرتضی کیوان» تاکید میشود. نجف دریابندری هم در همان دوران در میان دستگیرشدگان بود و وقتی با همبندیها به لشکر ۲ زرهی تهران آمد، خط آشنای مرتضی کیوان را روی دیوار سلول دید که روز قبل از اعدام نوشته شده بود. «مربوط به پاییز ۱۳۳۴ است، یعنی درست یک سال بعد از اعدام مرتضی. چون او را سحرگاه ۲۷ مهر ۱۳۳۳ در همان لشکر زرهی اعدام کردند. همان خط روی دیوار را روی دیواره یک لیوان لعابی دستهدار نخودیرنگ با مداد کپی هم دیدم که نوشته بود: درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست/ رازدار خلق اگر باشی همیشه زندهای». در گذر زمان هنوز هم این انتقاد به حزب توده وارد است که چرا بدون آنکه آموزشهای لازم را به او بدهند، خانهاش را در اختیار افسران فراری قرار دادند، درحالی که حتی سربازی نرفته بود و گفته میشود که در نخستین برخورد با ماموران، تسلیم آنها شد.