درباره مرتضی کیوان در سالمرگ او

۷۱ سال از تیرباران مرتضی کیوان میگذرد؛ شاعری که در تقاطع شعر، رفاقت و ایدئولوژی ایستاد و هر سه را در یک روز از دست داد. در تاریخ معاصر ایران، نام مرتضی کیوان در حاشیه خون و شعر نوشته شده است؛ در همان جایی که اخلاق فردی با ایدئولوژی سیاسی تصادم میکند. ۷۱ سال پس از اعدام او که در سحرگاه ۲۷ مهر ۱۳۳۳ انجام شد، هنوز تصویرش برای نسلهای بعدی مبهم مانده است. شاعری مهربان و وفادار یا عضوی از تشکیلاتی که خود را وارث حقیقت میدانست و در عمل چیزی جز وابستگی به مسکو نبود؟
کیوان از دل نسلی برخاست که در دهه ۲۰ با فروپاشی رضاشاهی و ظهور مطبوعات آزاد برای نخستین بار طعم سیاست ممکن را چشید. روشنفکران ایرانی آن زمان در رؤیای ساختن جامعهای عادلانه، چشم به سوسیالیسم دوخته بودند. برای آنان، حزب توده نه یک حزب سیاسی بلکه نسخهای بومی از آرمان عدالت و برابری بود! حزب توده تصویری که از خود ارائه میکرد، عاری از آن چیزی بود که شعارش را میداد. در همین بستر، مرتضی کیوان به حزب پیوست اما نه بهعنوان یک کادر سیاسی بلکه بیشتر بهعنوان چهرهای فرهنگی که میخواست، آرمان عدالت را از مسیر ادب و هنر زنده نگه دارد.
در کنار احمد شاملو، نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه) و مهدی اخوانثالث، حلقهای از شاعران و منتقدان شکل گرفت که در شعر، سیاست و اخلاق اجتماعی به دنبال نجات بودند. اما تفاوت کیوان با بسیاری از آنها در این بود که او به حزب وفادار ماند و کموبیش با شاخه نظامی توده، ارتباط داشت و حتی وقتی حزب از واقعیت جامعه جدا شد، کیوان حزب را رها نکرد.
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ شبکه نظامی حزب توده لو رفت. صدها نفر از افسران و فعالان حزب بازداشت یا متواری شدند. کیوان در آن دوران، بهرغم هشدار دوستانش، چند تن از افسران فراری را در خانهاش پناه داد. ظاهراً تصمیمی اخلاقی بود اما او مرتکب سیاسیترین خطای عمرش شد. میخواست وفاداری انسانی را بر ترس و مصلحت ترجیح دهد، بیآنکه بداند آیا حزب توده به ایران وفادار خواهد بود یا حزبی است که باید منویات و برنامههای مسکو را پیش ببرد. در نظامی استبدادی، کنش او نه فقط بیثمر بلکه ابزار نابودی خود و دیگران شد. رژیم پهلوی، پس از شناسایی مخفیگاهها، او را بازداشت و به اتهام «پناه دادن به افسران خائن» اعدام کرد. اما مساله فقط مرگ یک انسان نبود؛ مساله، مرگ باور رمانتیک به عدالت بود.
اشتباه مرتضی کیوان و نسل او این بود که سیاست را همچون شعر میدیدند؛ عرصهای برای آرمان، نه برای قدرت. آنان تصور میکردند، عدالت با نیت خوب آغاز میشود نه با ساختار و این همان خطای کلاسیک روشنفکران ایدئولوژیک است. نادیده گرفتن سازوکار قدرت به نام انسانیت. کیوان بهجای بازخوانی انتقادی از عملکرد حزب توده که در عمل به شاخهای وابسته به شوروی بدل شده بود، وفاداری شخصیاش را به وفاداری سیاسی ارتقا داد. او ایمان آورد اما تحلیل نکرد که حزب توده چه برنامههایی دارد. درست در این ایمان کور، تراژدی او به وجود آمد. در فرهنگ سیاسی آن دوران، حزب بوده برای بسیاری از روشنفکران جای ایمان به شریعت را گرفته بود. حزب توده برایشان مرجع اخلاق، حقیقت و معنا بود. کیوان و همنسلانش گمان میکردند با پیروی از حزب در مسیر تاریخ ایستادهاند. اما همان تاریخ، آنان را بلعید. وقتی افسران حزب در دادگاههای نظامی محاکمه میشدند، هیچیک از رهبران اصلی توده در ایران باقی نمانده بودند. آنانی که باید پاسخگو میبودند، در شوروی یا اروپای شرقی پناه گرفته و آنانی که شریفتر و بیپناهتر بودند، در میدان تیر ایستادند. با این حال اعدام کیوان، تأثیری عمیق بر حلقه شاعران همنسلش گذاشت. شاملو بعدها در شعر «مرثیه مرتضی کیوان» نوشت: تو آن بلندِ بلندِ مهربان بودی که رفتی/ و من در کوتاهی این قفس ماندم …
اما حتی در این سوگ، نوعی بیداری هم نهفته بود. مرگ کیوان به روشنفکران ایرانی آموخت که آرمان بدون نقد به مرگ میانجامد.
مرتضی کیوان در تاریخ معاصر ایران، هم قهرمان است و هم هشدار. قهرمان شرافت و هشدار باور بدون نقد. او نشان داد که نجابت فردی، اگر به تحلیل عقلانی و درک پیچیدگی قدرت پیوند نخورد به فاجعه میانجامد. تاریخ روشنفکری ایران پر است از چهرههایی چون او و افرادی شریف، پاک و مؤمن به عدالت اما گولخورده بیگانه که ناتوان از فهم سازوکار واقعیت هستند. درنهایت شاید تراژدی کیوان نه در مرگش بلکه در وفاداری بیچونوچرا به آرمانی بود که به جای رهایی، بند تازهای آفرید.

