رنگ‌زمینه

صفحه اصلی > سیاست : لیبرال تسلیم‌‌ناپذیر

لیبرال تسلیم‌‌ناپذیر

“ماریو بارگاس یوسا”، نویسنده، روزنامه‌نگار و نوبلیست آزادیخواه در ۸۹سالگی درگذشت

آتشی که خاموش نمی‌شود

ماریو بارگاس یوسا، نویسنده‌ای که از شروع تا پایان فعالیت ادبی‌اش، ادبیات را نه سرگرمی که ابزاری برای تفسیر و تغییر جهان می‌دید و در ۳۱ سالگی هنگام دریافت جایزۀ ادبی رومولو گایگوس- که در آن سال‌ها به نوبل ادبیات آمریکای لاتین مشهور بود- از تعبیر «ادبیات آتش است» استفاده کرده بود، دو روز پیش (۱۳ آوریل) در ۸۹ سالگی در لیما پایتخت پرو درگذشت. نویسندگی برای یوسا همیشه سلاحی در برابر ناامیدی و استبداد بود و آثارش همواره تلاشی برای مقابله با امواج جریانات سیاسی و فکری آسیب‌زا بود.

صدای او از درون زبان به سیاست و قدرت و واقعیت‌های اجتماعی پژواک می‌داد و تلاش می‌کرد تا از طریق داستان، پیچیدگی نظم‌ها و بی‌نظمی‌ها را روایت کند. او در آثارش مرز میان داستان و زندگی را محو کرد. نشان داد چگونه می‌توان از دل یک روایت ساده، سازوکارهای نظام‌های سیاسی و شکست‌های اخلاقی و تناقض‌های فردی را به فهم و بیان درآورد. ادبیات برای او صرفاً ساختن جهان‌های خیالی نبود؛ تمرینی بود برای خوانش واقعیت با نگاهی ژرف‌تر و مداخله در آن برای بهبودش. با درگذشت یوسا بخشی از سنت نویسندگانی که مسئولیت اجتماعی را با جسارت تخیل درهم می‌آمیزند، کم‌رنگ‌تر می‌شود. اما آثار او سندهایی هستند از قرنی پرآشوب و نشانه‌هایی از این‌که چگونه می‌توان هم نوشت، هم اندیشید و هم ایستاد برای همیشه باقی می‌مانند و آتش‌هایی هستند که هرگز خاموش نمی‌شوند.

زندگی پرماجرا
خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا ۲۸ مارس ۱۹۳۶ در آرکوییپا (شهری کوچک در جنوب پرو) به دنیا آمد. هنوز شیرخوار بود که پدر و مادرش از هم جدا شدند و او با مادرش به خانۀ پدربزرگ و مادربزرگ مادری‌اش در کوچابامبای بولیوی رفت و سال‌های نخست زندگی‌اش را در آن‌جا گذراند و سال ۱۹۴۵ به زادگاهش بازگشت. در ۱۴ سالگی پدرش او را به دبیرستان نظام فرستاد که تأثیری ژرف و پایا بر او گذاشت و ایدۀ نخستین رمانش را در ذهنش پروراند. یوسا ابتدا در رشتۀ حقوق سپس هنر دانشگاه سن‌مارکوسِ لیما تحصیل کرد و فعالیت ادبی خود را در سال‌های تحصیل در دانشگاه سن‌مارکوس و زمانی‌ که با دو روزنامه هم‌کاری می‌کرد، آغاز کرد و سال ۱۹۵۷ اولین داستان‌های کوتاه خود را به‌نام «سردسته‌ها» و «پدربزرگ» نوشت. یوسا در مقالۀ «کشور هزار چهره» دربارۀ این دوره می‌نویسد: «شاید پُردوام‌ترین قسمت سال‌های دانشجویی من آن‌چه نباشد که در تالارهای درس آموخته‌ام بلکه کشف‌هایی باشد که در رمان‌ها و قصه‌هایی کرده‌ام که افسانه‌های ولایت یوکناپاتوفا را باز گفته‌اند… هم‌چنین آموختم که روایت دل‌نشین، شگرد ترفندبازان و تردستان است. الگوهای ادبی جوانی‌ام هم‌چون سارتر، که دیگر آثارش را نمی‌خوانم، رنگ باخته‌اند. اما فاکنر هنوز برایم نویسندۀ بزرگی است و هر زمان که آثارش را می‌خوانم، قانع می‌شوم که رمان‌هایش با بزرگ‌ترین آثار کلاسیک قابل قیاس است.»
یوسا در ۱۹ سالگی با جولیا اورکیدای یانس که یکی از نزدیکانش بود و ۱۴ سال از او بزرگ‌تر بود، ازدواج کرد. این ازدواج بعدها موضوع رمان «خاله جولیا و فیلم‌نامه‌نویس» (۱۹۸۲) شد. این ازدواج در ۱۹۶۴ به طلاق انجامید و یوسا سال بعد با پاتریسیا ازدواج کرد و از او سه فرزند دارد.
یوسا سال ۱۹۵۹ به پاریس مهاجرت کرد و به عنوان معلم و روزنامه‌نگار خبرگزاری فرانسه هم‌چنین تلویزیون ملی فرانسه مشغول به کار شد. او در مجموع ۱۷ سال در اروپا ماند و در این سال‌ها در پاریس، لندن و مادرید زیست؛ از دانشگاه مادرید دکترای ادبیات گرفت و به کارهای گوناگونی از جمله مترجمی، روزنامه‌نگاری و تدریس پرداخت. در همین دوره نخستین رمانش را با عنوان اصلی «شهر و سگ‌ها» یا «عصر قهرمان» نوشت. این رمان جایزۀ منتقدان ادبی اسپانیا را در سال ۱۹۶۳ برایش به ارمغان آورد و آثار بعدش‌اش چون «گفت‌وگو در کاتدرال» و «خانۀ سبز» نیز ستایش مخاطبان و منتقدان را برانگیخت. پسین‌تر با شاهکارهای دیگری نظیر «جنگ آخرالزمان» و «سور بز» به یکی از موفق‌ترین و معتبرترین نویسندگان جهان بدل شد. یوسا در گونه‌های مختلف ادبی ازجمله نقد، جستارنویسی، نمایش‌نامه‌نویسی و روزنامه‌نگاری قلم زده و آثار مهمی آفریده است. شماری از منتقدان، او را تأثیرگذارترین و پرمخاطب‌ترین نویسنده از نسل نویسندگان جنبش ادبی موسوم به «بوم» در آمریکای جنوبی به شمار می‌آورند. در فهرست بلندبالای جوایزی که به دست آورده است، می‌توان به جایزۀ سروانتس، مهم‌ترین جایزۀ ادبی در زبان اسپانیایی و نیز نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۰ اشاره کرد. او هم‌چنین در ۱۹۹۴ به عضویت فرهنگستان زبان اسپانیایی برگزیده شد و در ۱۹۹۶ جایزۀ صلح آلمان را کسب کرد و از سال ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۹ ریاست انجمن جهانی قلم را برعهده داشت.

یوسای لیبرال
یوسا علاوه بر درخشش در دنیای ادبیات در قامت چهره‌ای سیاسی نیز در کشورش شناخته ‌شده است. سال ۱۹۸۴ پیشنهاد رئیس‌جمهور محافظه‌کار، فرناندو بلااونده تری برای نخست‌وزیری را رد کرد. در سال ۱۹۸۷ بارگاس یوسا جمعیتی ۱۲۰ هزار نفره را در تجمعی در لیما در اعتراض به برنامه ملی‌سازی نظام مالی پرو جمع کرد و کمپین ریاست‌جمهوری خود را آغاز کرد و در سال ۱۹۹۰ تا آستانۀ ریاست‌جمهوری نیز پیش رفت اما در دور دوم، نتیجۀ انتخابات را به آلبرتو فوجی‌موری واگذار کرد و پس از دریافت تماس‌های تهدید به مرگ، پرو را ترک کرد. بعد از این انتخابات اگرچه یوسا فعالیت سیاسی را کنار گذاشت اما همواره دغدغۀ سیاسی داشت و این دغدغه‌ها در آثارش منعکس و قابل ردیابی است. او در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۷ آمریکا، لاتین‌تباران را به رأی دادن علیه ترامپ دعوت کرد. یوسا سال ۲۰۱۰ در خطابۀ نوبلش گفت: «رژیم‌هایی که می‌خواهند، رفتار شهروندان را از گهواره تا گور کنترل کنند چرا این ‌همه از ادبیات می‌ترسند و دستگاه‌های سانسور به پا می‌کنند تا ادبیات را سرکوب کنند و نویسندگان مستقل را بپایند. این رژیم‌ها می‌دانند اگر بگذارند خیالْ آزادانه در کتاب‌ها پرسه بزند چه خطرهایی به همراه دارد. می‌دانند که خواننده، آزادی لازم برای خلق داستان و آزادی حاضر در داستان را با تاریک‌اندیشی و هراسی که در دنیای واقعی پیش رو دارد، مقایسه می‌کند و به این ترتیب، داستان فتنه‌ساز از کار درمی‌آید. قصه‌نویسان چه بخواهند چه نخواهند، چه بدانند چه ندانند، هنگامی که داستان می‌سرایند به نارضایتی دامن می‌زنند و نشان می‌دهند که دنیا بد می‌چرخد و زندگیِ خیال غنی‌تر از زندگیِ عادی روزمره است. اگر این نکته در عقل و احساس شهروندان ریشه بدواند، بازی‌ دادن آن‌ها سخت‌تر می‌شود و دیر‌تر به دروغ‌های بازجویان و زندانبانانی تن می‌دهند که می‌خواهند به مردم بباورانند، پشت میله‌ها زندگی امن‌تر و بهتری دارند.»
او معتقد بود، هنر نوعی دانش است و به انسان توانايی فهم اين دنيا را همان‌گونه كه هست، می‌دهد: «من فكر می‌كنم يكی از شگفتی‌های هنر اين است كه شما را قادر به بيان واضح آن چیزهایی می‌کند که احتمالی، گيج‌كننده و منبع احساس ترس وحشتناك است. ولی وقتی می‌بينيد که هنر به آن شكل می‌دهد و آن را انتقال‌پذير می‌كند چقدر شگفت‌انگيز است! بيشتر مواقع نمی‌دانيد آن شور و هيجان، آن روحيات… از كجا می‌آيند. شخصی كه از اين روحيات رنج می‌برد، قابليت توصيف عميق آن‌ها را ندارد و من معتقدم اين وقتی روشن می‌شود كه ادبيات و هنر به شما اجازه می‌دهند تا عقب بايستيد و ارزش زندگی را با تمام احساساتتان، غريزه‌های‌تان و بصيرت‌تان درك كنيد. فكر می‌كنم اين يكی از نقش‌های اصلی هنر است: شرح عميق‌ترين، بيشترين راز درون ما.»
یوسا سال ۱۹۹۰ در گفت‌وگو با مجلۀ «پاریس ریویو» فعالیت سیاسی‌اش را توهمی بسیار ساده‌لوحانه می‌داند و می‌گوید: «ادبیات بیش از سیاست با آن‌چه ماندنی است مرتبط است… باید به یاد داشته باشیم که کار سیاسی کم‌وبیش زودگذر است در حالی که ادبیات تا آخر هست [اما] عقیده دارم، نویسنده نمی‌تواند از درگیری سیاسی خودداری کند؛ به‌خصوص در کشوری مانند کشور من که مسائل دشوارند و موقعیت‌های سیاسی و اجتماعی معمولاً سیمایی تراژیک دارد. بسیار مهم است که نویسندگان در هر دو صورت کنش‌گر باشند، با ارائۀ نقدها و نظرها و نیز با استفاده از تخیل‌شان برای اثر گذاشتن بر حل مشکلات. فکر می‌کنم سرنوشت‌ساز است که نویسنده‌ای اهمیت آزادی را برای جامعه، به‌خوبی اهمیت آزادی برای فرد، نشان دهد چون مانند همۀ هنرمندان این را قدرت‌مندتر از هر کس دیگری درمی‌یابد.»

ماجرای مُشت ماریو به گابو
ماریو بارگاس یوسا و گابریل گارسیا مارکز دوستانی صمیمی بودند تا این‌که در آوریل ۱۹۷۶ به‌ خاطر یک اختلاف خانوادگی و با مُشتی که خالق «سور بُز» حواله‌ چشم «گابو» کرد به پایان رسید. ماجرا از این قرار بود که این دو برندۀ نوبل ادبیات ۱۲ آوریل ۱۹۷۶ در مراسمی که برای نمایش مستندی دربارۀ‌ نجات‌یافتگان سانحۀ هوایی کوه‌های آند در مکزیکوسیتی برپا شده بود، یکدیگر را ملاقات کردند. گفته می‌شود پاتریشیا، همسر دوم یوسا بین این دو دوست نشسته بود که ناگهان یوسا به مارکز می‌گوید «خائن!» و مشتی را با دست راست، پای چشم چپ او خواباند. گابو نیمه‌هوشیار نقش بر زمین شد و یوسا بر سرش فریاد می‌زند؛ «بعد از آن حرف‌هایی که در مورد من به پاتریشیا زدی چطور جرات می‌کنی که مرا دوست خودت بدانی؟» جمعیت در بهت و حیرت فرو رفت. پس از آن یوسا به مارکز پشت می‌کند و می‌رود و از آن زمان این دو نفر دیگر با هم صحبت نمی‌کنند. خوانچو آرماس تعریف می‌کند، ماریو چرخ کاملی زد و خطاب به همسرش گفت: «برویم پاتریشیا» برخی معتقدند این دشمنی ریشه در سیاست دارد و یوسا در آن روزها به تدریج از حزب چپ‌گرا به سمت کاپیتالیست‌ها تمایل پیدا کرده بود. مارکز که تمایلات چپ‌گرایانه داشت دوست صمیمی فیدل کاسترو شد و یوسا به تحسین‌کنندۀ مارگرت تاچر، نخست‌وزیر اسبق بریتانیا تبدیل شد. سال ۲۰۰۳ در نمایشگاه کتاب بوگوتا، یوسا، مارکز را «چاپلوس کوبا» خواند و ناگزیر شد از در پشتی سالن نمایشگاه خارج شود. البته یوسا در روز درگذشت گابریل گارسیا مارکز در مورد او گفت: «نویسنده بزرگی که کارهایش، دانش و اعتبار گسترده‌ای برای ادبیات زبان ما به ارمغان آورد از دست رفته است. رمان‌های او پس از او هم زنده خواهند ماند و به جذب خوانندگان از سرتاسر جهان ادامه خواهند داد.» در چهلمین سال نگارش «صد سال تنهایی» یوسا مقدمه‌ای بر این رمان مهم نوشت. این مقدمه در واقع خلاصه متنی است که یوسا قبلاً در کتابی قبل از درگیری با مارکز نوشته بود و در آن به ستایش مارکز پرداخته بود اما بعد از درگیری چاپ این کتاب را متوقف کرد.
بعد از بادمجانی که یوسا زیر چشم مارکز کاشت، مدت ۳۰ سال سکوت عجیبی روی این ماجرا سایه افکنده بود تا این‌که در مارس ۲۰۰۷ رودریگو مویا، عکاس مشهور مکزیکی که به خاطر عکس‌های بی‌نظیرش از چه‌گوارا و دیگر هنرمندان شهرت دارد، هم‌زمان با تولد ۸۰ سالگی مارکز مصاحبه‌ای با روزنامۀ لاخوردنا انجام داد و برای نخستین بار تصویر گابو را در حالی که بادمجانی در زیرچشمش نقش بسته بود، منتشر کرد.

یوسا در ایران
عبدالله کوثری از جمله مترجمانی بود که با ترجمۀ آثار مهم یوسا چون «گفت‌وگو در کاتدرال»، «جنگ آخرالزمان» و «سور بز» از روی نسخۀ انگلیسی، او را به فارسی‌زبانان معرفی کرد و در سال‌های اخیر مترجمان جوان‌تر آثار متأخر یوسا را از زبان اصلی اسپانیایی ترجمه کرده‌اند؛ از جملۀ «روزگار سخت» با ترجمۀ سعید متین و دو ترجمه از آخرین کتاب یوسا «سکوتم را به شما تقدیم می‌کنم» که نشر برج به تازگی آن را با ترجمۀ سعید متین منتشر کرده و نشر لگا هم چند ماه پیشتر آن را با ترجمۀ مجدالدین ارسنجانی منتشر کرده بود و هر دو ترجمه هم از اسپانیایی هستند.

 

جنگ با دیکتاتوری

مرگ ماریو بارگاس یوسا در ۸۹ سالگی را می‌توان مرگ یک زمانه دانست. زمانه‌ غول‌های ادبی که مردم بسیاری با آثارشان خاطره داشته باشند. یوسا یکی از آخرین بازمانده‌های ادبیات آمریکای لاتین بود که همچنان مخاطب گسترده داشت و به وضوح چند پله بالاتر از سایر نویسندگان هم‌عصر و هم‌زبانش می‌ایستاد. در دورانی که عموم نویسندگان خاستگاهی چپ داشتند، یوسای پرویی نویسنده‌ای لیبرال بود که سیاست و ادبیات را در هم تنید و به معنای واقعی شاهکار خلق کرد و چنان ذهن خلاقی داشت که تا همین ماه‌های آخر هم می‌نوشت و می‌نوشت و خواننده‌ آثارش را غافلگیر می‌کرد.

یوسا دو رمان آخرش «روزگار سخت» و «سکوتم را به شما تقدیم می‌کنم» را در سال‌های پایانی عمر نوشت. کارهایی که در ۸۰وچندسالگی نوشته هم می‌رود در فهرست بهترین نوشته‌های این نویسنده. یا داستان «بادها» که در ۲۰۲۱ منتشر شد، وضعیت پیرمردی نامیرا در زمانه هوش مصنوعی را نشان می‌دهد و تلاشی ا‌ست برای ساختن دنیایی آرمانشهری که در آن سرطان‌ها درمان شده‌اند اما کتاب و هنر و ادبیات فراموش شده‌اند.
او نه فقط رمان‌نویس که روزنامه‌نگار هم بود و سال‌ها در ال پاییس می‌نوشت. یوسا درباره‌ پیوند ادبیات و روزنامه‌نگاری می‌گوید که هیچ‌گاه نتوانسته روزنامه‌نگاری را کنار بگذارد، نه فقط به دلیل لذت یا عادت بلکه به‌ خاطر نوعی بینش و نگرش خاص به جهان. او باور دارد که نویسنده‌ واقعی کسی نیست که در خیال و رویا پناه بگیرد بلکه کسی ا‌ست که ریشه در تجربه زیسته و زندگی روزمره دارد. به تعبیر او، ادبیاتش هرگز خواسته‌ خلق جهانی متعالی و جدا از واقعیت نداشته بلکه همیشه کوشیده است تا جهانی واقعی را به تصویر بکشد؛ جهانی که از دل تجربه‌های ملموس و شخصی بیرون آمده است.
یوسا معتقد است، هیچ نویسنده‌ای نمی‌تواند خود را به ‌کلی از جهان واقعی جدا کند. حتی خیال‌پردازترین رمان‌ها نیز از واقعیت پنهانی تغذیه می‌کنند که در ناخودآگاه نویسنده رسوب کرده است. از همین‌رو روزنامه‌نگاری برای او یک تمرین مستمر برای حفظ تماس با جهان، زندگی، مسائل روزمره، اجتماع و سیاست است. او این تماس با واقعیت را ضرورتی حیاتی برای نویسنده می‌داند تا دچار انزوا، ذهنی‌گرایی و بریدگی از زیست انسانی نشود.
یوسا همچنین از نقش تجربه‌های شخصی در خلق ادبیات می‌گوید. او ریشه‌ همه‌ داستان‌ها را تجربه می‌داند؛ تجربه‌هایی که به نویسنده امکان می‌دهند تا جهانی را بسازد که نه تقلیدی خام از واقعیت بلکه بازآفرینی پیچیده و عمیق آن باشد. در نظر مرد پرویی، نویسنده کسی ا‌ست که توانسته از دل رنج، تضاد، ناهنجاری‌ها و آشوب‌های زندگی، حقیقتی ادبی و انسانی بیرون بکشد.
در انتهای سخنانش، یوسا به اهمیت صراحت و شجاعت نویسنده در برابر مخاطب اشاره می‌کند. از نظر او، نوشتن یک فرآیند عریان ‌کردن خود است؛ نویسنده باید در برابر داوری خواننده بایستد، آسیب‌پذیر باشد و با پذیرش تردیدها، رنج‌ها، فرسودگی‌ها و تناقض‌های درونی به اثر ادبی جان ببخشد. به همین خاطر ادبیات برای او نه‌تنها خلاقیت و زیبایی بلکه تعهدی عمیق و جان‌فرسا به حقیقت انسانی ا‌ست.
یوسا راوی فروپاشی بود. از دومنیکن تا گواتمالا، از تروخیو تا خاکوبو آربنز. همیشه جایی در جهان، گوشه‌ای از حافظه‌ تاریخی، او را به نوشتن فرامی‌خواند و او پاسخ می‌داد. با دقت، با جسارت، بی‌وقفه.
در «روزگار سخت» نشان‌مان داد چگونه می‌توان با یک میوه‌ ساده- موز!- سرنوشتِ ملتی را دگرگون کرد. چگونه تبلیغات، تاریخ می‌سازد و در «سور بز» گفت: اگر می‌خواهی دیکتاتوری را حذف کنی، نخست باید درکش کرده باشی؛ بدانی چگونه به آن‌جا رسیده و چگونه تباه کرده است.
یوسا گاه سیاسی بود، گاه خطاپذیر اما همواره شجاع. همان‌قدر که از دیکتاتوری متنفر بود از پوپولیسم نیز می‌گریخت.
یوسا معتقد است که یکی از دلایل ناتوانی آمریکای لاتین در هماهنگی با دنیای واقعی، ناکامی در ایجاد دموکراسی‌های پایدار است. او دموکراسی را نقطه‌ مقابل نظام‌های تمامیت‌خواه می‌داند و تاکید می‌کند که دموکراسی مستلزم پذیرش پلورالیسم، تکثر دیدگاه‌ها و زندگی جمعی مبتنی بر تفاهم است. این ویژگی‌ها با ادبیات نیز نسبت دارند چراکه ادبیات می‌تواند به ‌عنوان ابزاری برای گفت‌وگوی جمعی و بازنمایی پیچیدگی‌های زندگی عمل کند. از نظر او، نویسندگانی که در ادبیاتشان از رویاپردازی یا خیال‌پردازی مطلق دوری می‌کنند و به واقعیت‌های اجتماعی و تاریخی می‌پردازند به تداوم دموکراسی و پیشرفت اجتماعی کمک می‌کنند.
در مصاحبه‌ای یوسا می‌گوید، اولین آموزگارش در دانشگاه، مورخی برجسته بوده که درک عمیقی از تاریخ داشته و بر پیوند آن با ادبیات تاکید می‌کرده. این تجربه باعث شده، یوسا همیشه نگاهی تاریخی به ادبیات و جامعه داشته باشد. او می‌گوید در دوران تحصیل، علاقه‌ شدیدش به تاریخ، او را به آرشیوها و جلسات کتاب‌خوانی سوق داده و به او آموخته که تاریخ، زمینه‌ای برای خلق ادبیات است.
او که عمری را با آشوب‌ها و تاریکی‌ها زیست، سرانجام در آرامشِ خانه‌اش در لیما خاموش شد؛ در کنار خانواده، بی‌هیاهو، بی‌درام. اکنون که رفته است، گویی ستونی از ادبیات قرن بیستم فروریخته. اما آثارش همچنان پابرجاست. «سور بز» هنوز بوی خون و باروت می‌دهد و «روزگار سخت» هنوز فریاد می‌زند که چگونه یک دروغ می‌تواند آینده‌ یک ملت را به خاک و خون بکشد و با «مرگ در آند» می‌پرسد آیا ما واقعاً از چنگ خرافه و ترس رها شده‌ایم؟»
ادبیات یوسا، آینه‌ای بود از واقعیت؛ پر از دروغ، اما از جنس حقیقت. فرزندانش گفته‌اند: «او زندگی‌ای طولانی، ماجراجویانه و پربار داشت و میراثی از ادبیات بر جای گذاشت که فراتر از عمرش خواهد بود».
یوسا معلمی بود که به ما یاد داد چگونه به ادبیات بنگریم و کار ادبی را بدل به بخشی از زندگی خود کنیم. او به ما فهماند اصلاً چرا شیفته‌ ادبیات هستیم و دقیق‌تر: چرا ادبیات؟
میراث او فراتر از عمر انسان است: یوسا همیشه گوشه‌ اتاق ایستاده و دعوتمان می‌کند به عیش.
روزنامه‌ ال پاییس پایگاه مقالات سالیان یوسا بود. این روزنامه‌ اسپانیایی با انتشار گزارش‌های متعددی به زندگی و میراث ادبی یوسا پرداخت. در یکی از مقالات، از او به‌عنوان «غول ادبیات جهانی» یاد شده و تاکید شده که مرگ او پایانی بر یک دوره ادبی است زیرا او آخرین نماد برجسته جنبش «بوم» آمریکای لاتین بود. همچنین اشاره شده که یوسا در سال‌های پایانی عمر به ‌طور خصوصی از مکان‌های مهم زندگی‌اش مانند مدرسه نظامی لئونسیو پرادو و محله بارانکو بازدید کرده بود.
روزنامه بریتانیایی گاردین در گزارشی مفصل، زندگی و آثار یوسا را مرور کرده است. در این گزارش به رمان‌های برجسته او مانند زمان قهرمان، گفت‌وگو در کاتدرال و سوربز اشاره و تاکید شده که آثار او به بررسی قدرت و فساد می‌پرداختند. همچنین به فعالیت‌های سیاسی یوسا ازجمله نامزدی‌اش در انتخابات ریاست‌جمهوری پرو در سال ۱۹۹۰ و حمایت‌هایش از چهره‌های سیاسی مختلف، پرداخته شده است. گزارش با نقل قولی از یوسا به پایان می‌رسد که گفته بود: «من نویسنده‌ام، نه سیاستمدار».
ماریو بارگاس یوسا، نویسنده‌ای ماندگار در تاریخ ادبیات جهان است و رمان‌هایش میراث معنوی است چراکه عصر خود را آن‌گونه که هست روایت کرد، نه آن‌گونه که باید باشد. در نهایت هم آنطور شد که می‌خواست؛ سکوتش را به مخاطب تقدیم کرد.

sazandegi

پست های مرتبط

دیدار در واتیکان

“ترامپ” و “زلنسکی” با هم گفت‌وگو کردند  

۶ اردیبهشت ۱۴۰۴

باید به حاکمیت کمک کنیم

“حسن روحانی”    

۶ اردیبهشت ۱۴۰۴

ورود به جزئیات

دور سوم مذاکرات “مسقط” با خوش‌بینی به آینده به پایان رسید  

۶ اردیبهشت ۱۴۰۴

دیدگاهتان را بنویسید