موسی اسوار مترجم شاخص ادبیات عرب درگذشت
موسی اسوار، مترجم مهم ادبیات عرب و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی، در پی دورهای بیماری بامداد سهشنبه ۴ شهریور در ۷۲ سالگی درگذشت.
موسی اسوار با تسلطی کمنظیر بر زبان عربی و فارسی در برگردان اشعار و داستانهای کلاسیک و معاصر عربی به فارسی، فعالیتهایی ارزنده داشت. از جمله مهمترین آثار او در این حوزه میتوان به ترجمۀ مجموعه اشعاری از شاعرانی چون نزار قبانی، محمود درویش و جبران خلیلجبران اشاره کرد. کتابهای «تا هروقت که برگردیم»، «عیسی پسر انسان»، «اشعار عربی سعدی»، «ستارهها در دست»، «ادبیات و تاریخنگاری» و «تا سبز شوم از عشق» از دیگر آثاری هستند که از این مترجم و ادیب برجسته به جا ماندهاند. او با ترجمۀ رمانهایی از نویسندگان شاخص عرب از جمله غائب طعمه فرمان (داستاننویس عراقی) و عبدالرحمن منیف (نویسنده سعودی) سهم مهمی در معرفی نویسندگان عرب معاصر به ایرانیان داشت. «سایههایی بر پنجره»، «پنج صدا» و «درخت نخل و همسایهها» سه رمانی هستند که اسوار از غائب طعمه فرمان ترجمه کرده و «درختها و قتل مرزوق» هم که اولین و معروفترین اثر عبدالرحمن منیف است با ترجمۀ او منتشر شده است.
از کربلا تا تهران
موسوی اسوار که سوم مرداد ۱۳۳۲ در کربلا به دنیا آمده بود، در گفتوگویی که سال گذشته با ایسنا داشت دربارۀ چرایی گرایشش به زبان و ادبیات عربی گفته بود: «زیست دوگانهای داشتم. متولد کربلا هستم، نوجوانی و تحصیلات ابتداییام در کشور عراق سپری شد؛ البته کلاس اول را در مدرسۀ ایرانیها گذراندم و تحصیلاتم را به زبان فارسی شروع کردم اما بعد در مدارس رسمی کشور عراق ادامۀ تحصیل دادم. سیکل اول و ابتدای سیکل دوم دبیرستان را هم در آنجا به زبان عربی آموزش دیدم. حُسنی که آموزش در عراق داشت این بود که زبان انگلیسی را از دوران ابتدایی شروع میکردند و این موضوع در تقویت پایۀ زبان انگلیسیام مهم بود. از دورۀ ابتدایی مطالعه را شروع کردم که مطالعاتم به اقتضای سنم سنجیده نبود. پدر و مادرم هم سواد قرآنی داشتند، البته آنها حافظه خوبی هم داشتند. حافظهام را از مادربزرگ مادریام به ارث بردهام؛ حافظۀ قویای داشت. در دوران کودکیام، شعر سعدی و مولانا که در حاشیۀ سفره قلمکار اصفهان نقش بسته بود را میدیدم و مادربزرگم نیز شعر سعدی و حافظ را تکرار میکرد و اینها در ذهن من نقش میبست و علاقهام را به ادبیات تقویت میکرد. هرچند در آن زمان مطالعاتم در شعر فارسی اندک بود.»
اسوار از ۱۶ سالگی شروع به سرودن شعر عربی کرده بود؛، ابتدا شعر کلاسیک میگفته و بعد سراغ شعر نو رفته: «دبیری داشتم که دستم را گرفت و در این راه خیلی کمک و راهنماییام کرد، از این نظر خودم را مدیون و وامدار او میدانم. علاقه به ادبیات در وجود من نهادینه شد و در دوره دبیرستان، گرایش به ادبیات در من تثبیت شد.»
بعد از اینکه خانواده اسوار به ایران میآیند، او دیپلم را در دبیرستان «جم قهلک» تهران گرفت و در همان سالهای آغاز جوانی کوششهای غیرمتعارفی داشت و آبونه یکی از مهمترین مجلات ادبی زبان عربی بود که در لبنان منتشر میشد. با وجود علاقۀ وافرش به ادبیات، دیپلمش را در رشتۀ طبیعی گرفت اما در نهایت در کنکور سراسری در گروه دیگری ثبتنام کرد و در رشتۀ علوم تربیتی پذیرفته شد. کارشناسیاش در دانشگاه اصفهان بود و کارشناسی ارشد را در دانشگاه تهران در رشتۀ تاریخ و فلسفه تعلیم و تربیت گذراند و بعد از دانشگاه مسیر دیگری پیمود و به علاقه اصلیاش یعنی ادبیات پرداخت. اسوار خود میگوید: «بعد از فارغالتحصیلی از زمینۀ تحصیلیام منقطع شدم، چون گرایش قلبیام چیز دیگری بود و در آن سالها مطالعاتم در آن زمینهها بود. البته حق مطالعات دانشگاهی را به اقتضای دروس دانشگاهی ادا میکردم اما علاقهام به ادبیات مرا به سمت خود کشید و زمینه کاریام متفاوت با زمینۀ تحصیلیام شد. زمینۀ کاری من بیشتر ویرایش بوده است. سالهای خدمتم در سازمانهای انتشاراتی بود و ویراستار، کارشناس کتاب و عضو شورای کتاب بودم. بعداً شورای عالی ویرایش در صدا و سیما تشکیل شد و از بدو تأسیس شورا به مدت ۱۸ سال دبیر شورا بودم و ۶ سال آخر هم ریاست شورا را به عهده گرفتم، مجموعاً ۲۴ سال مسئولیت شورای عالی ویرایش را داشتم.»
اسوار میگوید، زمانی هم به سینما علاقهمند بوده: «منتهی دیدم علاقهام بیشتر جنبۀ ادبی دارد. البته الان هم آثار سینمایی را از جنبه ادبی نگاه میکنم و شاهکارهای سینمایی را از دست نمیدهم زیرا در آنها به خصوص در بحث فیلمنامه، خلاقیت ادبی میبینم. آثار مهم سینما مانند رمان روی من اثر میگذارد و تا چند روز به آنها فکر میکنم و گاه روی روحیهام اثر میگذارد.»
از ویرایش تا ترجمه
او دربارۀ گرایشش به ترجمه هم گفته: «به خاطر نوع کاری که داشتم، ویرایش تمام وقتم را پر میکرد، بعد دیدم جامعه، ترجمه میطلبد و خلأیی در زمینۀ ادبیات عرب حس کردم. شاید علت اصلی هم همین باشد. میدیدم تصور کلاسیکی از زبان و ادبیات عربی به علت نوع آموزش زبان عربی در ایران وجود دارد. با وجود اینکه با زبان عربی بیش از هزار سال است ارتباط داریم، آثاری که از این زبان بهخصوص در حوزۀ ادبیات معاصر ترجمه میشود یا شده، خیلی کمتر از آثاری است که از زبانهای فرنگی ترجمه شده است. خلأ ادبیات معاصر زبان عربی در ایران بسیار بزرگ است. زبان عربی چنان تحول یافته که کسانی که آموزش سنتی این زبان را در ایران دیدهاند، توانایی ترجمه در این زمینه را ندارند و این موضوع چیز طبیعی است. از آنجا که به ادبیات تعهد داشتم، حس میکردم باید در این زمینه، کاری بشود و باید این خلأ را ترمیم کنیم. در واقع دیگران هم باید پای کار بیایند و کمک کنند تا عرصه برای زبانی که بیش از هزار سال با آن ارتباط داشتیم و زبان اقلیم دوروبر ماست و وجوه مشترک متعددی با فرهنگ ما دارد، خالی نباشد. ترجمه بیشتر وقتم را گرفت و قدری از شاعری فاصله گرفتم. البته مرور زمان هم بود. هرچند هنوز هم آن پاره اخگر در وجودم هست و گاهی شرارهای میزند و تابش ولو خفیفی دارد که در جاهای مختلف مثلا محافل خصوصی حاصل آن خوانده میشود و گاه دوستان آن را برای چاپ میگیرند. شعر در مقطع خاصی اولویتم بود اما در وجودم مطلقاً فروکش نکرد.»
اسیر یک ذهنیت غلط تاریخی
اسوار دربارۀ علل و دلایل بیتوجهی جامعۀ ایران به ادبیات عربی معتقد بود: «در این زمینه اسیر یک ذهنیت تاریخی هستیم. در واقع به لحاظ تاریخی حملۀ اعراب به ایران را اساس مشکلات خود میدانیم. در ناخودآگاه خود به این موضوع فکر میکنیم که این حمله باعث شد، تمدن ما از بین برود یا دچار قهقرا شود که این تصور به علل مختلف تاریخی نادرست است. زیرا فقط حملۀ اعراب به ایران نبود. در طول تاریخ چهارحملۀ بزرگ در ایران اتفاق افتاد که یکی از آنها حمله اعراب بود ما آن سه تای دیگر که اتفاقاً مهلکتر از این حمله بودند را فراموش کردهایم. مهلکتر از همه حملۀ اسکندر به ایران بود. کشتاری که اسکندر در ایران کرد و آثار زیانبار و آسیبهای ویرانگر و مهلک لشکرکشی او به ایران در هیچ حملۀ تاریخی نبوده است. حملۀ دیگر حملۀ مغولها به ایران است. این حمله بسیار مخربتر از حملۀ اعراب بود. باز اعراب اهل کتاب بودند و فقط میخواستند، اسلام و فرهنگ اسلامی را در ایران جا بیندازند. قوم مغول بیفرهنگ بود، تمدنی نداشت. یکی از لذتهای سپاهشان، انداختن کتابهای کتابخانههای بغداد در رود دجله بود. دهها هزار نسخۀ خطی در حوزههای مختلف که محصول تمدن درخشان اسلامی در قرنهای اولیه بودند را از بین بردند، تمام میراث فرهنگی تاراج شد. خب همین بلا سر ایران هم آمد. آخرین حمله هم حدود ۱۰۰ سال پیش بود. انگلیسیها وارد ایران شدند و با ایجاد قحطی تصنعی، جمعیت ایران را نصف کردند. ما این حملات را فراموش کرده و چشمانمان را بستهایم و فقط وجه مخرب حمله اعراب به ایران را میبینیم.»

