هدا احمدی، گروه سیاسی
سعید حجاریان، تئوریسین و سیاستمدار اصلاحطلب در جدیدترین یادداشت خود به نقد درونی اصلاحطلبان پرداخت و چرایی از کار افتادن جنبش اصلاحات که روزگاری به عنوان «بخشی از راهحل» در جمهوری اسلامی به آنها نگاه میشد را بررسی کرد. در این یادداشت که در وبسایت مشق نو منتشر شده، آقای حجاریان ابتدا به تبارشناسی جریان اصلاحات از دو انقلاب پرداخته و با یادآوری آنها تاکید کرده که اصلاحطلبان از بدو پیروزی انقلاب دارای دو فاکتور مهم بودند که این دو فاکتور اکنون از کار افتاده و به بنبست رسیده است. عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی این دو فاکتور را «درک صحیح وضع موجود» توسط اصلاحطلبان و نیز «نقشآفرینی» در جامعه و حکومت «به عنوان بخشی از راهحل» میداند.
این یادداشت بلافاصله با واکنش سایت سیاسی مشرق نیوز روبهرو شد. سایتی که نزدیک به هسته سخت قدرت است. مشرق با انتقاد از سخنان حجاریان و تحلیل او نتیجه گرفت که «این یادداشت آقای حجاریان عملاً یک مقدمه است که به نظر میرسد برای ارائه «طرح حضور اصلاحطلبان در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۴» نوشته شده و بر مقدمه هم نمیتوان شرح نوشت!»
اما حجاریان چه گفته است؟ مدیرمسئول روزنامه توقیف شده صبح امروز در ابتدا تحلیل خود را تلاشی دانست برای طرح یک مساله، آسیبشناسی یک روند و در حد وسع ارائه چند پیشنهاد، دانسته و در ادامه با طرح یک مثال آورده است: «برای ورود به بحث ناگزیر از طرح یک مثال هستم. همه ما در سطوحی با مسالهها، بحرانها و بعضاً فجایعی دست به گریبان هستیم و برای مواجهه با آنها به ابزارهایی متوسل میشویم. این ابزارها در مواقعی به حل مساله و مدیریت بحران کمک میکنند و حتی قادر هستند از فجایع جلوگیری کنند و در برخی موارد واجد چنین کارکردی نیستند. به گمان من به سیاست نیز میتوان از این منظر نگریست؛ یعنی مسالهها، بحرانها و فجایعی را فهرست کرد سپس پرسید آیا ابزارها و ابتکارهای متعارف احزاب، جبههها و حتی افراد واجد کارکرد مثبتی هستند یا خیر؟»
او در ادامه تحلیل خود کمی به عقب برمیگردد و مینویسد که از بدو تاسیس جمهوری اسلامی ایران، جریانی که ابتدا به نام چپ [خط امام] سپس اصلاحطلب شناخته میشد، کوشید ضمن تلاش برای درک صحیح وضع موجود به بخشی از راهحل تبدیل شود. به عنوان نمونه در زمانی که گروههای سیاسی- نظامی عرصه سیاست و اجتماع را تسخیر کرده بودند، این جناح تلاش کرد بر وزن سیاست بیفزاید و از نظامیگری بکاهد یا به عبارتی از عرصه عمومی اسلحهزدایی کند که حاصل این تلاش به اعلامیه ۱۰ مادهای دادستانی ختم شد. یا در دورهای که نظام اطلاعاتی کشور به شکل پراکنده اداره میشد و هر گروه به صلاحدید خود نسبت به عملکردش پاسخگو بود، تلاش شد نهاد اطلاعات کشور تجمیع شود و بهعنوان یک وزارتخانه تحت اشراف قوه مقننه قرار بگیرد تا امر پاسخگویی ممکن شود. مضاف بر اینها باید به بحث زمان و مکان در فقه حکومتی ارجاع داد؛ باب این امر ابتدا از سوی بنیانگذار انقلاب اسلامی و در پی سنگینی نگاه فقه سنتی بر نظام تقنینی و حل مساله کشور گشوده شد اما بعدتر جریان روشنفکری دینی با تلاش مضاعف بر آن شد، نگاه و کارکردی متفاوت به دین ببخشد و از قرائتهای تئوکراتیک بکاهد و بر ابعاد دموکراتیک و دگرخواهانه بیفزاید. افزون بر اینها میتوان درباره آنچه بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران گذشت نیز تامل کرد؛ دولت اصلاحات توانست با ابتکاراتی پرستیژ ایران را در منطقه و جهان ارتقا دهد و ضمناً در بحرانهایی مانند افغانستان، ۱۱ سپتامبر همچنین حمله نظامی به عراق، جنگطلبی و تنشزایی را تعدیل کند. و در آخر باید به انتخابات ۹۲ اشاره داشت که جریان اصلاحات بهرغم پرونده مفتوح انتخابات ۸۸ در جمیع ابعاد به بنبستشکنی کمک کرد و در جهت کاستن از سرعت فرآیند فرسودگی کشور گام برداشت. البته همه این موارد طبعاً واجد خطاها و کاستیهایی بوده که فهرست کردن و نقد قاعدهمند آنها میتواند راهگشا باشد.
بحران اساسی جبهه اصلاحات
مشاور امنیتی سیدمحمد خاتمی در دولت اصلاحات در ادامه یادداشت خود آورده است: اینک به نظر میرسد دو فاکتور مذکور یعنی درک صحیح وضع موجود و نقشآفرینی به عنوان بخشی از راهحل، اگر نگوییم به بنبست رسیده، دستکم با بحران اساسی مواجه شدهاند. بحرانی که دامنگیر احزاب اصلاحطلب، جبهه اصلاحات ایران و… نیز شده و بیم آن میرود چون آفت به سراغ ریشهها نیز برود.
همچنین او درباره نظام ادراکی اصلاحطلبان مینویسد که طی سالیان گذشته، مجموعهای از تلاشها رخ داد و کمک کرد تا اصلاحطلبان درکی نسبتاً روشن از وضع موجود یا به تعبیری «منطق موقعیت» به دست بیاورند. این تلاشهای سه وجهی شامل: ۱) فعالیت مستمر و هدفمند حزبی- جبههای، ۲) کوششهای محققانه و ۳) حضور موثر در نظام اداری کشور بوده است که امروزه هر سه وجه محل تاملاند. یعنی آنچه مزیت نسبی اصلاحطلبان- به عنوان جریان آلترناتیو- به شمار میرفت، رقیق شده و رو به اضمحلال رفته است. در وجه اول شاهد فقدان خلاقیت حزبی از یکسو و کاستیهای بسیار در تئوریک و پراتیک سیاستورزی حزبی هستیم. در مقابل رقیب که اساساً تحزب را امری ثانوی و مخل نظم عمودی- دستوری در سیاست میپندارد ضمن آنکه خود همچنان به زیست محفلی و باندی وفادار است، تلاش میکند با حداکثر توان از احزاب رقیب سازمانزدایی کند.
به نوشته او، در وجه دوم با افت قابل ملاحظه تولیدات نظری، خاصه در زمینه مسائل توسعه و علوم انسانی روبهرو هستیم و گاه، تلاشهایی رهزن و تعمیمهای انحرافی را مشاهده میکنیم که نه تنها قابلیت انطباق بر شرایط کنونی ایران را ندارند بلکه مخل پروژههای اصلاحی میشوند. در سوی دیگر، جریان رقیب تلاش داشته از کلمات مشئومه و حوزههای ممنوعه از قبیل علوم انسانی، الهیات جدید و جز اینها قبحزدایی کند و به شکل قرارگاهی بر این حوزهها متمرکز شود و آنها را تصرف کند. تعدد نشریات علوم انسانی و برنامههای سمعی- بصری وابسته به نهادهای حاکمیتی، تصویری به نسبت روشن از این وضعیت به نمایش میگذارد. البته که نگارنده معتقد است هنوز این جریان با جوششها و کوششهای تئوریک معتبر فاصلهای قابل توجه دارد. به اینها اضافه کنید ارتقاء متوسط سواد عمومی و تسلط بر زبانهای خارجی همچنین امکان دسترسی به منابع آکادمیک برای کنشگران آزاد و البته ابزارهای هوش مصنوعی که قادرند بینیاز از ایستگاههای مرسوم تغذیه فکری جناحی، خوراک فکری شهروندان منفرد را تامین کنند. در وجه سوم با عدم حضور موثر اصلاحطلبان در نظام اداری کشور مواجه هستیم. این عدم حضور تا حد زیادی معلول نگاه دگرساز و غیریتستیز ساخت قدرت بوده است چنانکه میبینیم عمده تلاش جریان رقیب اصلاحطلبان بر فتح بروکراسی و ویژهخواری، آن هم به مبتذلترین شکل آن بوده است. اما از سوی دیگر نمیتوان بر یک ضعف اساسی، یعنی عدم کادرسازی و از آن مهمتر محافظهکاری حتی در مواجهه با اختیارات قانونی چشم بست. ضعفی که در درجه اول نظام ارتقاء جناحی- باندی و در درجه بعد انواع تبعیضهای جنسی، قومی و… را در پی داشته است. معالوصف شاید بتوان گفت اشغال بروکراسی و ورود به سیاهه حقوق-دستمزد دولت دیگر لزوماً مزیت یک جریان سیاسی آلترناتیو به حساب نخواهد آمد.
نقشآفرینی به عنوان بخشی از راهحل، نکته دیگری است که این سیاستمدار از آن مینویسد: «برای توضیح این سرفصل نخست باید تفکیکی میان سیاست پاییندستی (low politics) و سیاست بالادستی (high politics) قائل شد. اگر تا سالیان پیش میان این دو سطح از سیاست تعادلی برقرار بود، اینک به نظر میرسد، کفه سیاست بالادستی به سنگینی گرایش پیدا کرده است. بدین معنا که نظام سیاسی به ذیل اختیارات منصوص و حصری و حتی شورایهای قانونی/فراقانونی بسنده نکرده و خود رأساً به امور پاییندستی ورود کرده است. از دیگر سو سیاست پاییندستی به حدی تنزل یافته که اگر نگوییم هیچگونه امکان اثرگذاری بر آن مترتب نیست، دستکم باید بر اثرگذاری حداقلی آن تفاهم کنیم؛ آن هم در حد جوانان حزب رستاخیز که نهایتاً ذیل سیاست دفاع از مصرفکننده، آمار گرانفروشی و گرانفروشان را گزارش میکردند!
وی در این تحلیل میگوید که این وضعیت چندعاملی چرخ فعالیت کنشگران اصلاحطلب را دستخوش اختلال کرده است. به عبارتی نه ورودیها (inputs) با واقعیت همخواناند، نه نظام هنجاری با مطالبات جامعه تنظیم است و نه با ابداعات و بضاعت کنونی راهی برای اثرگذاری باقی مانده است. برای این ادعا مثالهایی را ذکر میکنم که به نظر موجب صدمه دیدن پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان شدهاند. سابق بر این دستگاه ادراکی- تحلیلی جریان اصلاحات، حسب دریافت خود از وضع موجود از طریق ابزارهای در دسترس به اموری به نسبت کلان واکنش نشان میداد.
گذار به الگوهایی جدید و نامتعارف
به عقیده سعید حجاریان حال آنکه امروز با تغییر گارد حاکمیت و گذار به الگوهایی جدید و نامتعارف ازجمله در: مساله واگذاری و تخصیص منابع، مساله خصوصیسازی، مساله نظام دانش و طبقاتی شدن آن، مساله کارگران و زیر ضرب رفتن آنها و فقدان توان چانهزنی موثر این قشر، مسائل نظام درمان و تعرفهها، مساله شهر و الگوی دفرمه توسعه آن، مساله تبعیض مضاعف در تحرکهای عمودی در بروکراسی خاصه در مورد زنان و نیروهای مستقل و صاحب فکر و… کوششی درخور، جهت فهم مساله و تجویز راهحل صورت نمیپذیرد یا اگر هم تلاشی صورت میگیرد، ارتباط موثری با جامعه هدف برقرار نمیکند. به عبارتی، جریانی که سابقاً دارای تصویری کلان از نظام اداره عمومی کشور بود اینک فاقد آن تصویر شده است. به اینها اضافه کنیم مواردی که به سیاستهای کلی نظام راجع است و اساساً باب گفتوگو دربارهشان بسته است؛ خواه به علت محافظهکاری، خواه به دلیل فقدان تئوری منسجم و منطبق با واقعیت و خواه به سبب انذارها و محدودیتها.
این وضعیت ترسیم شده از نظر حجاریان، سه پیامد را به دنبال دارد. نخست آنکه، کار ویژه اصلاحطلبان- که همان دیوار حائل (بالشتک ضربهگیر) میان جامعه و حکومت بود، از میان میرود. یعنی نظام سیاسی صرفاً خود را در برابر توده مردم میبیند و طبعاً «قهر» را بر سایر ابزارها رجحان میدهد. دوم آنکه، جامعه به سوی نوعی خودبسندگی هدایت میشود و بیپشتوانه و بدون تئوری و پیوستگی تاریخی به وادی عمل وارد میشود و به شکل اقتضایی عمل میکند. به گفته حجاریان، نام این وضعیت را میتوان «تسطیح سیاست» نهاد، بدین معنا که تصادم دولت و جامعه به غایت افزایش پیدا میکند و مردم مستمراً متحمل هزینههای گزاف میشوند. همچنین ضربهناپذیری- یا ضربهپذیری حداقلی- مردم به شکل تودهای در دولت اصلاحات میتواند، مؤید این تحلیل و اهمیت این کارویژه اساسی باشد؛ چنانکه در تمامی ادوار دولت در جمهوری اسلامی جز دولت اصلاحات ضربهپذیری تودهای، چه برآمده از اعتراض و چه برخاسته از شورش وجود داشت و دولت نتوانست به عنوان ضربهگیر از وارد آمدن خسارت به مردم بکاهد. سوم آنکه متعاقب این روند نوعی تصویرسازی دفرمه به نظام تحلیلی اصلاحطلبان تحمیل میشود. نخستین مرحله این تصویرسازی، اختلال در نظام مسالهیابی است. این اختلال، که شاید در پزشکی نیز شایع باشد، با تشخیص نادرست بیماری و تجویز نادرست دارو همراه است. مرتبط کردن سنگاندازیها در پروسههای اصلاحی و برگشتپذیری آنها به مؤلفههایی چون «لحن»، «ادبیات تحریکآمیز» و… جزئی از این نظام اختلالی است؛ حال آنکه میتوان فهرستی از لحنهای آرام و ادبیات غیرتحریکآمیز را بر آفتاب فکند و این فرضیه را ابطال کرد. دومین مرحله این تصویرسازی «برساختن خصم» است. چنانکه اختلال در نظام مسالهیابی به هسته مرکزی یک تفکر بدل شود، ناخودآگاه آن تفکر به برساختن خصم رهنمون میشود. بدین معنا که آگاهانه یا از سر خطای تحلیلی صرفاً به بخشی از صحنه سیاست نور تابانده و خصم جدید علتالعلل مسائل معرفی میشود. حال آنکه اساساً منطق اصلاحات، نه خصمپرور است و نه حذفمحور.
واکنش مشرق به یادداشت حجاریان
همانطور که در اول این گزارش نیز به آن اشاره شده، یادداشت سعید حجاریان نیز مانند تمام تحلیلهایش واکنش اصولگرایان را در پی داشت. اولین واکنش تند را سایت مشرق نشان داد و در گزارشی نوشت که آقای حجاریان به چه حقی طرح عقلانی و خیرخواهانه شهدای عزیزی مثل بهشتی، قدوسی و رجایی (که منجر به بیانیه دادستانی شد) در امنیتبخشی به انقلاب نوپای اسلامی را به حساب چپهای مدعی خط امام فاکتور کرده است؟!
شرق نیوز تاکید کرد که یادداشت آقای حجاریان عملاً یک مقدمه است که به نظر میرسد برای ارائه «طرح حضور اصلاحطلبان در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۴» نوشته شده و بر مقدمه هم نمیتوان شرح نوشت! بماند که در قضایای سلاحهای خیابانی آن روزها رد پاهایی از اصلاحطلبان نیز به چشم میخورد که محققان امنیت و تاریخ حتماً باید آنها را بررسی کنند. همچنین منظور حجاریان از «ارتقای پرستیژ ایران در نظام بینالملل» را دقیقاً نمیدانیم! آیا منظور او طرح بیمحتوا و غیراجرایی خاتمی و گفتوگوی تمدنهاست که دست آخر به «محور شرارت خطاب شدن ایران از سوی آمریکا» انجامید؟ یا آن همه قرارومدارهای عجیبوغریب برخی اصلاحطلبان ستادی با نظریهپردازان آمریکایی که در دولت اصلاحات محقق شد؟
در ادامه آمده است: «جالبتر اینکه حجاریان تدابیر نظامی و امنیتی ولایت فقیه در دهه ۸۰ و همزمان با جنگطلبیهای آمریکا در منطقه را نیز ندید گرفته و آنها را در ادامه رزومهسازی خود برای اصلاحطلبان سند زده است! بماند که اساساً تاریخ نمیداند، نقش اصلاحطلبانی که همواره منتقد سیاستهای امنیتی و بینالمللی ایران و تصمیمات ولایت فقیه در این رابطه بودهاند در امنیتبخشی به ایران و ارتقای پرستیژ ایران چه بوده است؟»
مشرق از حضور اصلاحطلبان در انتخابات ۹۲ هم مینویسد که آقای حجاریان هنگامی باید مدعی حضور خود و دوستانش در انتخابات ۹۲ و بنبستشکنی شود که یک برگ سند رسمی مبنی بر حمایت از یک نامزد حاضر در این انتخابات بیاورد؟!
همچنین در ادامه این گزارش نوشته شده است: «بله! آنها همانند ۳ انتخابات اخیر؛ انتخابات ۹۲ را هم تحریم کرده بودند با این تفاوت که مثل الان جسارت ارائه بیانیه رسمی تحریم انتخابات را نیافته بودند. از همینرو سکوت کردند و حتی محمدرضا عارف که اجباراً به عنوان نامزد اصلاحطلبان شناخته میشد را نیز از عرصه انتخابات کنار بردند تا نامونشانی از آنها در انتخابات نباشد». این سایت اصولگرا نوشت: «قضایا بهگونهای پیش رفت که عارف هم بدون اینکه هیچ حمایت رسمی از روحانی داشته باشد از انتخابات کنار کشید و هیچ بیانه رسمی هم در حمایت از روحانی از جانب اصلاحطلبان صادر نشد. تا اینکه به ناگاه شیخ حسن روحانی بهرغم انتظارات رای آورد و پیروز انتخابات شد و اصلاحطلبان با مساعد دیدن اوضاع أنا شریک گفتند و ۸ سال اجرائیات کشور را به سمتوسویی که میخواستند، بردند!»