رنگ‌زمینه

نفحات الهی

رضا امیرخانی دچار سانحه شد و به کما رفت سازندگی به بررسی جایگاه این نویسنده در فضای ادبی ایران پرداخته است

عصر یک‌شنبه ۹ آذر ۱۴۰۴ آسمان ارتفاعات مشاء در دامنه‌های دماوند، که همیشه نماد پروازهای آزاد و هیجان‌انگیز بود، شاهد سانحه‌ای دلخراش شد. رضا امیرخانی، نویسنده برجسته معاصر ایران حین پرواز با پاراگلایدر دچار سقوط شد. این سانحه، که فیلم و تصاویر اولیه آن در رسانه‌ها منتشر شده، نه تنها جامعۀ ادبی ایران را در بهت فرو برد بلکه یادآور روحیه ماجراجویانه‌ای است که همیشه بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی رضا امیرخانی بوده است. رضا امیرخانی یکی از نادرترین نویسندگان معاصر ایران است؛ کسی که هم دلِ میلیون‌ها خوانندۀ عادی را ربود، هم منتقدان سخت‌گیر را به احترام واداشت، هم در قفسۀ کتابخانۀ مذهبی‌های سنتی جا گرفت و هم روشن‌فکران سکولار را به فکر فرو برد.

بین آسمان و زمین
رضا امیرخانی، متولد ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۲ در تهران، از کودکی در محله ۲۵ شهریور، میان صداهای اذان مسجد و غرش توپ‌های ضدهوایی، با بار سنگین انقلاب و جنگ بزرگ شد؛ نسلی که نه جبهه را با پوست و استخوان لمس کرد و نه انقلاب را با تمام وجود حس کرد اما سایۀ هر دو را بر دوش کشید. پدرش، محمدعلی، کارخانه‌دار و مبارزی که کیف مدرسه رضا گاهی پوششی برای اعلامیه‌هایش بود و مادرش، زنی مذهبی و خانه‌دار که بعدها سایه‌ای بر شخصیت مادرانه آثارش مانند مادر علی فتاح در «من او» شد.
تیزهوشی مطلق امیرخانی از دبستان بهرستگان و دبیرستان سمپاد علامه حلی آغاز شد؛ جایی که شب‌های شعر انقلاب اسلامی، جرقه‌های ادبی را در دلش افروخت. اما آسمان، زودتر از کلمات، او را به خود کشید. هنوز ۱۵ ساله نشده بود که با دو دوست و سرپرستی یک مهندس جبهه‌ دیده، هواپیمای تک‌موتوره غدیر-۲۴ را ساخت و در جشنوارۀ خوارزمی ۱۳۶۹ مقام اول کشوری را برد. سال بعد، غدیر-۲۷ هواپیمای دو نفره‌ای که وعدۀ مردمی کردن هوانوردی غیرنظامی را می‌داد، متولد شد. هم‌زمان در دانشگاه صنعتی شریف، مهندسی مکانیک می‌خواند و پیش از ۲۰ سالگی، جوان‌ترین خلبان شخصی ایران شد. چتربازی و پاراگلایدر هم حرفه‌ای‌های بعدی‌اش بودند؛ پروازهایی که انگار نماد روح آزادش بودند، معلق میان آرزوهای دست‌نیافتنی و روایت‌های خاکی. اما آسمان همیشه مهربان نبود. سال ۱۳۷۱ پروژه غدیر-۲۷ در مناقصه‌ای دولتی به شرکتی خارجی واگذار شد و افسردگی آمد؛ سنگین و سیاه. امیرخانی بعدها گفت: «وقتی آسمان برایت بسته شود، فقط یک راه می‌ماند: زمین.» زمین برای او کلمات شد؛ سانحۀ اخیر در مشاء،سی‌و چند سال پس از آن شکست، دوباره او را میان آسمان و زمین معلق کرد. آثار رضا امیرخانی که در جانم نشسته‌اند، عبارتند از:

رمان‌ها
اِرمیا (۱۳۷۴): اولین ضربۀ جدی، اولین فریادِ بیست‌ودوساله. رمانی که بدون طرح قبلی نوشته شد، پر از جمله‌های بلندِ نفس‌گیر و ضعف‌های تکنیکی یک نویسندۀ تازه‌کار اما چنان دردمند که خواننده را ول نمی‌کرد. داستان جوانی که رفیقش را در جنگ از دست داده و حالا در دوران سازندگی، زندگی برایش بی‌معنا شده است. همان سال برگزیدۀ جشنوارۀ ۲۰ سال داستان‌نویسی دفاع مقدس شد و در دو جشنوارۀ دیگر تقدیر گرفت.
منِ او (۱۳۷۸): اوجِ عاشقانه‌نویسیِ پاکِ ایرانی. دو سال مطالعۀ شبانه‌روزی دربارۀ تهرانِ قدیم، کوچه‌باغ‌های شمیران، لهجۀ تهرانی‌های اصیل، قنات‌ها، عمارت‌های قجری. عشقِ علی فتاح، پسرِ اشراف‌زادۀ معتقد، به مریمِ دخترِ پایین‌شهری؛ عشقی که نه فقط عشقِ دو نفر که مرثیه‌ای بود برای تهرانی که داشت زیرِ دستِ بولدزرهای سازندگی دفن می‌شد. «منِ او» پرمخاطب‌ترین رمانِ دهۀ ۸۰ شد، در جشنوارۀ مهر تقدیر گرفت و هنوز بعد از ۲۶ سال، هر سال چند چاپ می‌خورد. اگر فقط یک کتاب از رضا بخواهید بخوانید، «منِ او» همان کتاب است.
ازبه (۱۳۸۴): داستانِ بلندِ عجیب و غریبِ یک سفرِ زیارتیِ متفاوت؛ روایتی که مرزِ رئالیسم و سوررئالیسم را درنوردید و نشان داد، امیرخانی می‌تواند از فرم هم بازی دربیاورد. خیلی‌ها آن را سخت‌ترین و در عین حال خلاقانه‌ترین اثر او می‌دانند.
بیوتن (۱۳۸۷): بازگشت به رمان پس از چند سال. داستانِ جوانی ایرانی که در آمریکا زندگی می‌کند و با مرگ ناگهانی پدرش به ایران برمی‌گردد. «بیوتن» هم نقدِ مهاجرت بود، هم نقدِ ایرانِ بعد از مهاجرت؛ کتابی که در جشنوارۀ حبیب غنی‌پور، جایزۀ اول را برد و کاندیدای جلال آل احمد شد.
قیدار (۱۳۹۱): شخصیتِ قیدار، آن مردِ گمنامِ پایین‌شهری که می‌کوشد جوانمردی را در تهرانِ امروز زنده کند، یکی از محبوب‌ترین قهرمان‌های ادبیاتِ دو دهۀ اخیر شد. رمانی که هم عامه‌پسند بود، هم عمیق؛ هم دلِ مذهبی‌ها را برد، هم روشن‌فکرها را. برگزیدۀ جایزۀ کتاب فصل و هنوز یکی از پرفروش‌ترین‌های امیرخانی.
رَهِ‌ش (۱۳۹۶): نقطۀ اوجِ رضا امیرخانی تا امروز. رمانی معمارانه که عنوانش خودش یک بازی زبانیِ هوشمندانه است: «ره‌ش» هم به معنای «رهیدن» و هم عکسِ واژۀ «شهر». داستانِ یک معمارِ جوان که می‌خواهد در تهرانِ آپارتمان‌نشین، حیاط و هویت را برگرداند. «ره‌ش» همانند بمبی در زمستان ۹۶ منفجر شد؛ رمانی که ابتدا با صف‌های طولانی جشن امضا و ستایش وزیر ارشاد همراه بود، خیلی زود به میدان جنگ ایدئولوژیک تبدیل شد: از یک سو اصول‌گرایان تندرو، او را به «توهین به اولی‌الامر» و تضعیف نظام متهم کردند و از سوی دیگر، اصلاح‌طلبان و شهرسازان او را به سیاه‌نمایی مفرط و شخصیت‌پردازی‌های صفر و یکی سرزنش کردند؛ اما همین دوگانه‌ خشم، کتاب را به پرفروش‌ترین رمان سال تبدیل کرد. «ره‌ش» در سال ۱۳۹۷ هم جایزۀ جلال آل احمد را برد، هم کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را؛ دو جایزۀ معتبر را در یک سال گرفت و نشان داد، امیرخانی هنوز حرفِ تازه برای گفتن دارد.

سفرنامه‌ها و جستارها
جانستان کابلستان (۱۳۹۰): گزارشِ سفر به افغانستانِ پس از طالبان؛ کتابی که هم سیاسی بود، هم عاشقانه، هم طنز داشت، هم اشک.
نفحات نفت (۱۳۸۹): جستاری بلند و آتشین دربارۀ رانت و فساد نفتی؛ کتابی که شایستۀ تقدیر بخش ویژۀ جایزۀ جلال شد و هنوز هم یکی از تندترین نقدهای مکتوب به ساختار قدرت در ایران است.
«نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ»، «داستان سیستان»، «نشت نشا»، «سرلوحه‌ها» و مجموعه ‌داستانِ «ناصر ارمنی» هم از دیگر آثار مهم او هستند که هر کدام به سهم خود، بخشی از دغدغه‌های رضا را نشان می‌دهند.

ویژگی‌های قلم رضا امیرخانی
روایت‌گریِ گرم و صمیمی: امیرخانی قصه‌گوست؛ از آن‌هایی که انگار روی مبلِ خانه‌تان نشسته و با همان لهجۀ نرمِ تهرانیِ قدیم دارد برای‌تان حرف می‌زند. خواننده در آثار او «مخاطب» نیست، «همنشین» است. حتی وقتی دارد سخت‌ترین مسائل سیاسی یا اقتصادی را می‌کاود، باز هم حس می‌کنی یکی آمده و دارد با تو درد دل می‌کند.
طنزِ تلخِ گزنده: طنزش از نوعِ «اول می‌خنداند، بعد یک‌دفعه چاقو را تا دسته فرو می‌کند» است. در «نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ» از صفِ دیدن جسدِ کیم ایل‌سونگ می‌نویسد و می‌خنداند و یا در «نفحات نفت» با یک جملۀ کنایه‌آمیز، کلِ یک سیستم را زیر سؤال می‌برد.
جدانویسیِ آگاهانه: نزدیک به ۳۰ سال است که با همان رسم‌الخطِ خاص خودش می‌نویسد؛ جدانویسی‌ای که خودش می‌گوید «برای دیده شدن ریشه‌های کلمه‌ها و ساختن معادل‌های فارسیِ بهتر» است. این فقط یک انتخاب زیبایی‌شناختی نیست؛ یک مقاومتِ زبانی در برابرِ یکسان‌سازیِ زبان و تهاجم واژه‌های بیگانه است. حالا هر کس این جدانویسی را می‌بیند، می‌داند کتاب از رضا امیرخانی است.
جمله‌های بلندِ عمدی و ریتمیک: او از جمله‌های بلند و نفس‌گیر نمی‌ترسد؛ گاهی یک پاراگرافِ نیم‌صفحه‌ای دارد که انگار خودش هم وسطش نفس کم می‌آورد اما همین جمله‌ها ریتمِ روایتش را می‌سازند؛ در «منِ او» به‌ویژه «ره‌ش» این ویژگی به اوج رسیده است.
تهران‌دوستیِ عاشقانه و سوگوار: تهران برای او فقط یک شهر نیست؛ معشوقه‌ای است که هر روز بیشتر از دیروز از دستش می‌دهد. کوچه‌باغ‌های شمیران، حیاط‌های اناری، قنات‌ها، لهجۀ اصیل تهرانی، عمارت‌های قجری؛ همه در آثارش زنده می‌شوند و بعد با آه و حسرت زیر آپارتمان‌ها و بزرگراه‌ها دفن می‌شوند.
صداقتِ بی‌پروا و خلع سلاح‌کننده: امیرخانی چیزی را پشت پردۀ ادبیات پنهان نمی‌کند. وقتی عاشق است، عاشقِ عاشق است؛ وقتی عصبانی است، عصبانیت‌اش را با اسم و رسم می‌نویسد؛ وقتی نقد می‌کند، تیغش به استخوان می‌رسد.
ترکیبِ بی‌تظاهرِ ایمان و مدرنیته: ایمانش را هیچ‌گاه پنهان نکرد اما هیچ‌گاه هم شعار نداد. عشق در آثارش همیشه «عاشقانۀ پاک» است اما هرگز به ابتذال نمی‌افتد.
تواناییِ تبدیلِ مسأله به روایت: «نفحات نفت» می‌توانست یک گزارشِ خشکِ اقتصادی باشد؛ شد یکی از آتشین‌ترین نقدهای سیاسیِ دو دهۀ اخیر. ره‌ش می‌توانست یک مقالۀ شهرسازی باشد؛ شد رمانی که دو جایزۀ بزرگ را برد.

sazandegi

پست های مرتبط

اقتباسی هوشمندانه

نگاهی به سریال بامداد خمار ساخته نرگس آبیار با پخش سریال «بامداد…

مسئولیت ایرانی بودن

نگاهی به روایت ژاله آموزگار از وطن‌دوستی و هویت ایرانی در هشتادوششمین…

شروین مجاز شد

اولین آلبوم رسمی شروین حاجی‌پور منتشر می‌شود نخستین آلبوم رسمی شروین حاجی‌پور،…

۱۲ آذر ۱۴۰۴

دیدگاهتان را بنویسید