نشست “شب کمالالملک” برگزار شد
عصر پنجشنبه ۴ مرداد، هفتصدوپنجاهوهشتیمن شب از شبهای مجلۀ بخارا با عنوان «شب کمالالملک» با همکاری گالری فریا در این گالری برگزار شد. این شب به مناسبت انتشار کتاب «یادنامۀ کمالالملک» که به کوشش علی دهباشی و بهنام دارابشباهنگ منتشر شده، برگزار شد و آیدین آغداشلو، جواد طوسی،کیانوش معتقدی و علی دهباشی در آن به سخنرانی پرداختند. در این جلسه همچنین از تمبر برجستۀ کمالالملک با حضور رحیم پرنیا رونمایی شد.
یادگار سی ساله
در ابتدای این مجلس علی دهباشی ضمن خوشآمدگویی به میهمانان دربارۀ فراز و نشیب تألیف یادنامۀ کمالالملک گفت: «یادنامۀ کمالالملک که چاپ سوم و ویرایش جدیدش منتشر شده، مجموعه مقالاتی است که سیوچند سال پیش بهنام دارابشباهنگ گوشهای از آتلیه نقاشیاش را به من داد تا در آنجا کار تدوین و تهیه مقالات را شروع کنم و از همان روز اول خدمت استاد آغداشلو در کارگاه دانشآموزیشان در کوچۀ اسکو میرسیدم و من را تشویق میکردند. مهمترین مقاله در کتاب، مقالهای است که استاد آغداشلو در نقد کمالالملک نوشتهاند. صدها صفحه در ستایش کمالالملک نوشته شده که به حق هم هست اما برای اولین بار بود که کمالالملک و آثارش مورد نقد قرار میگرفت.»
سند یک تابلو
سپس یاسمین مشاری از نوادگان (ندیده) کمالالملک چنین گفت: «من خودم نقاشی میخوانم. در میان عکسهای این کتاب یک عکس برای من جالب بود. مادربزرگ مادرم همیشه میگفت، کمالالملک تابلویی کشیده بود ولی خب این تابلو هیچ جا نیست حتی در موزهها و تصاویر کتابها. برای همین وقتی صحبتش میشد همه فکر میکردند شاید اشتباه است و تابلو متعلق به کسی دیگری باشد اما در این کتاب، تصویری از استودیو است که کمالالملک ایستاده و همین نقاشی پشت اوست. این یک سند است و نشان میدهد آن تابلو وجود دارد و با وجود اینکه در دست ما نیست و نمیدانیم کجاست اما این تابلو هست.»
نقاش اسطورهای ایران
در ادامه آیدین آغداشلو دربارۀ اسطوره در هنر و شخصیت کمالالملک گفت: «کمالالملک محمد غفاری، نقاش اسطورهای ایران است. این تاجی است که مردم و تاریخ بر سر برخی میگذارند و هیچ مقام رسمی نمیتواند اسطوره بودن کسی را اعلام کند. این تاج مستقیماً به وسیله و نمایندگی مردم و تاریخ روی سر برخی گذاشته میشود. نکتۀ جالبش این است که هیچ تضمینی بر آن نیست چون همین مردم میتوانند این تاج را بردارند یا دوباره بگذارند. این اتفاق در طول تاریخ میافتد و در مورد کمالالملک این اتفاق افتاد. او تبدیل به هنرمند اسطورهای شد و بعد در دوران ما یعنی گسترش مدرنیسم این تاج را از سر او برداشتند. ولی حالا گمان میکنم تاریخ دارد، حکم اساسیاش را میدهد و دوباره جایگاه او را یادآوری و به او باز پس میدهد. نکتهای که اغلب فراموش میشود این است که کمالالملک از جوانی تا زمان کشته شدن ناصرالدین شاه در سال ۱۳۱۳ ه.ق به رشد خود ادامه میدهد و البته او تنها نیست. پشت سرش صنیعالملک و همراهش نقاشان دیگری هم هستند. رشد اصلی کمالالملک در اوایل دهۀ شروع آغازین قرن چهاردهم هجری قمری است؛ البته یادمان باشد در اواخر دورۀ ناصرالدین شاه او تبدیل به نقاش مهم دوران خود میشود. نقاش فوقالعادهای است و حقش این بود که مقام اسطورهای پیدا کند. این ادامه دارد تا دلزده از دستگاه ضد هنرِ مظفرالدین شاه قاجار به اروپا میرود و آنجا رشد بعدیاش شروع شده و نقاش بهتری میشود. اما نقاش بهتر و بدتر چه معنایی دارد؟ نقاش بهتر یعنی کاری را که میخواهد با لیاقت و شایستگی انجام میدهد. کمالالمک در اروپا معایب کار خود را برطرف میکند و از همینجاست که ما میفهمیم دارد به جایی میرسد که اهمیتش فوقالعاده افزون بر اهمیت نقاشباشی دوران است. دوران اسطوره بودنش از همین جا شروع میشود و هزار قصه در موردش وجود دارد و این اسطوره بودن حول این داستانها ساخته میشود. البته در این اسطوره بودن چیزهای دیگری هم بوده مثل وقارش و هیبتی که در لفظ نقاشباشی خلاصه میشود. بسیاری از قصهها و اسطورهها شاید واقعی نباشد، مثلاً من در جایی برخورد نکردم که او با رضاشاه درگیری داشته باشد ولی از دورهای از دستگاه به معنای کلی جدا میشود و شاید با دلزدگی نه با نفرت. اختلافش با وزرا و مدیران کل است. مسأله مشروطهخواه بودن او هم به اینگونه نیست. خب او به عنوان یک آدم روشنفکر و عدالتخواه طبیعی است با دستگاه محمدعلی شاه قاجار، تعارض داشته باشد ولی تعارض خود را چگونه نشان میدهد؟ نقاشی میکشد. او مهمترین مدرسۀ هنرهای تجسمی دوران خود را تأسیس میکند و حیثیت و رسمیت به هنر نقاشی میدهد. این اسطوره بودن بهوسیله کسانی که عاشقش هستند، دامن زده میشود. دکتر قاسم غنی مهمترینش است و بسیاری از رجالی که همراه و همدم او هستند. در دورۀ بعد اسطورهزدایی از او شروع میشود. مثلاً اینکه کمالالملک در زندگیاش بالا و پایین بسیاری داشته! مگر ناپلئون بناپارت در زندگیاش بالا و پایین نداشته است؟ یا بسیاری دیگر؟ این اتفاقات میافتد ولی تا وقتی آن آدم اسطوره نشده، بازگو نمیشود و در بخش اسطورهزدایی است که نمایان میشود. بعد فوت او زمزمههای اسطورهزدایی شروع میشود و بهانهها زیادتر است. یکی از مسائل این است که او در زندگی خصوصیاش و در مورد همسرش، جفاکار بوده است اما خب کمالالملک از بسیاری از بازماندگانش حمایت کرده و در حقشان پدری میکند. او خوب میفهمد، کجا ایستاده است. مورد بعد اینکه کمالالملک مثل عکس نقاشی میکند. یا چرا وقتی او در پاریس بود با امپرسیونیستها ملاقات نکرد؟ چرا چشمش را روی دنیای معاصر بست و … اینها همه نابجاست. باید دید آرزوی کمالالملک چیست؟ آنهایی که مثل عکس یا از روی عکس کار میکنند، کمالالملک نیستند، آنها کسان دیگری هستند. او دنبال حس لحظه میگشت. بسیاری او را عامل بدبختی نقاشی ایرانی میدانند! این درست نیست! او نقاشی ایرانی را عقب نینداخت بلکه جلو برد. به این معنا که نقاشی را به عین واقعیت نزدیک کرد. او در کمال بیانصافی مورد تمسخر قرار گرفت. نقاشی آکادمیک بخش عمدهای از نقاشی است. نمیشود او را پایین کشید. کمالالملک سر جایش است. حالا دورۀ بازشناسی کمالالملک در جایگاه خودش است. باید هنرمند را در راستای آرزو و آرمانش نگاه کرد و دید او چه تغییری در دوران خود ایجاد کرده است. تغییری که کمالالملک ایجاد کرد، تغییر مهمی است. هنر آرزویی است که اجرا میشود؛ امری خصوصی که عمومی میشود. ببینیم او در این حوزه چه کرد و کجا ایستاد. من جز احترام برای او جایی ندارم.»
سرک کشیدن در تاریخ
پس از نمایش سکانسهایی از فیلم سینمایی «کمالالملک» ساختۀ زندهیاد علی حاتمی، جواد طوسی در نقد فیلمهای تاریخی علی حاتمی گفت: «اگر ما نهضت موج نو را در اواخر دهۀ ۴۰ و نیمۀ اول دهۀ ۵۰ سینمای ایران لااقل در حد یک رفرم بپذیریم، فکر میکنم در مقایسه با باقی فیلمسازانی که شکلگیری موج نو را رقم زدند، علی حاتمی یک نمونۀ استثنایی است در جهت پرترهنگاری. تفاوت زیادی که زندهیاد علی حاتمی دارد این است که این پرترهنگاری را در حوزۀ تاریخ موضوعیت میبخشد و یک نگاه و خوانش متفاوت از حوزۀ تاریخ را در معرض دید بیننده قرار میدهد. حاتمی در فیلم کمالالملک ساحت هنرمندی را در موقعیتهای بصری قرار میدهد. قسمتهایی در فیلم از زاویه دید خود کمالالملک است و قاببندیها از مقولۀ نقاشی وام میگیرد. انگار کادرها، تابلویی را نشان میدهد که بیننده با گذر شتابان تاریخی روبهرو است و این راوی تاریخی همواره بدون اینکه بخواهد خود را به قاب تحمیل کند، دارد بر پیکرۀ تاریخ سرک میکشد.»
فرزند زمانه
در پایان کیانوش معتقدی در مورد اشتباهات تاریخی در متون تاریخ هنر چنین بیان کرد: «اولین نکته اینکه اطلاعات و اشتباهات تاریخی زیادی دربارۀ شخصیت کمالالملک وجود دارد. در این کتاب بازبینیهایی انجام و برخی از این موارد تصحیح شده و نباید فراموش کنیم که بحث تاریخنگاری هنر در ایران بسیار بحث پیچیدهای است. چون نه متدولوژی مدونی داریم نه سنت درستی در نگارش تاریخ هنر. پس در نگاه منصفانه به کمالالملک باید اشتباهات تاریخی تصحیح شود. باید در فیلمهای تاریخی مراقب باشیم چون تأثیر فیلم خیلی بیشتر از کتاب است. به بخش مهمی از نقاشیهای کمالالملک در کتابهای تاریخ هنر پرداخته نشده است و در برابر پرترهها که اصولاً در ذهن ما هست، تصویری از چشماندازهای ایران در نقاشیهای او وجود دارد. تصاویر عموماً از شمال ایران است و این اتفاق مهم برای تاریخ هنر ماست که نقاشی از درون آتلیه بیرون می آید که دستاورد اوست. مسألۀ دیگر اصرار بر زدن کمالالملک و نادیده گرفتن جایگاه درست اوست و این دعوای کهنهای که آیا کمالالملک به هنر نقاشی خیانت کرده یا خدمت، بحثی است که تا به امروز ادامه دارد اما به باور من کمالالملک فرزند زمانۀ خود بوده و بهترین کار خود را ارائه داده است. او مهرۀ مهمی در مطالعات تاریخی هنر ایران است و باید این ویژگیها درست شناخته شود.»