اگر هاشمیرفسنجانی زنده بود، وضعیت امروز ما چگونه بود؟
سوم شهریور در تقویم ایران روزی است که دو رخداد به ظاهر بیارتباط اما از نظر معنا و پیام تاریخی همخانوادهاند. در ۱۳۱۳ کودکی در رفسنجان به دنیا آمد که بعدها به یکی از معماران سیاست در جمهوری اسلامی بدل شد؛ اکبر هاشمیرفسنجانی. او سیاستمداری بود که هم در سالهای جنگ حضور داشت و هم در دوران بازسازی پس از جنگ و نامش با عملگرایی، توسعه، اقتصاد پویا، موازنه مثبت و البته تلاش برای کاهش تنشها گره خورد. ۷ سال بعد، در سوم شهریور ۱۳۲۰، ارتشهای شوروی و بریتانیا مرزهای ایران را درنوردیدند و اشغال کردند. این دو تصویر، تولد یک سیاستمدار و اشغال یک سرزمین، حالا در شرایط امروز ایران معناهایی تازه پیدا میکنند.
امروز ایران از جنگی ۱۲ روزه بیرون آمده که هرچند کوتاه بود اما نشان داد، منطقه چقدر بر لبه آتش ایستاده است. اگرچه فشار آمریکا همچنان ادامه دارد و اسرائیل آشکارا تهدید میکند اما توان موشکی ایران نیز قابل تردید نیست. به خصوص رزمایش اخیر و آزمایشات جدید موشکی نیز این توان را تثبیت کرد. با این حال، وضعیت اقتصاد داخلی زیر بار تحریمها و ناکارآمدی دولتهای پیشین و فساد مالی و اختلاسهای مدیران پیشین، فرسوده شده است. جامعه خسته و بیاعتماد است، سیاست خارجی میان مقاومت و نیاز واقعی به کاهش تنش معلق مانده و رسانهها در مهگرفتگی سیاسی نفس میکشند. اکنون چه باید کرد؟
اگرچه وضعیت امروز ایران با ۱۳۲۰ بسیار متفاوت است، حاکمیت ایران توان دفاعی محکمی دارد و تجربیات یک جنگ ۸ ساله و جنگی تمام عیار ۱۲ روزه را در توشه دارد اما باید توجه داشت که سایه جنگ از خود جنگ بدتر است.
در چنین بستری، طبیعی است پرسیده شود، هاشمیرفسنجانی به عنوان سیاستمداری حاذق و باتجربه اگر زنده بود، چه میکرد؟ او در میان همه رجال جمهوری اسلامی شاید تنها کسی بود که به پیچیدگی سیاست بینالملل واقف بود و میدانست قدرت ترکیبی از توان نظامی، اقتصاد، دیپلماسی و رضایت نسبی جامعه است. تجربه نشان داده بود که او آماده مذاکرههای پنهانی است، چه با غرب و چه با همسایگان. او به این باور رسیده بود که نمیتوان همزمان هم توسعه اقتصادی خواست و هم با همه جهان درگیر شد. سیاست او سیاست خریدن زمان بود، کاستن از فشارها تا ظرفیت داخلی بازسازی شود و کشور بتواند، هزینه مقاومت را تاب آورد. درست یا غلط، اما واقعیت این است که این نوع نگاه در بزنگاههای تاریخی توانست، ایران را از دامنههای پرشیبتر دور کند.
امروز اما او نیست. جای خالی او بیش از هر زمان دیگری احساس میشود. برخی در ایران هرگونه سخن از مذاکره یا کاهش تنش را به «سازش» تعبیر میکنند. در عرصه عمومی نیز هر صدایی برای مصالحه نیز به سرعت معناهای دیگری مییابد و سوءتعبیر میشود. اقتصاد ایران نیز به شدت ناتراز شده و از یک سو خاموشیها و از دیگر سو بیآبی بر دامنه اعتراضات خرد اثر گذاشته است. سرمایه اجتماعی که در جنگ ۱۲ روزه ایجاد شد و به یک همگرایی ملی بدل شد، از سوی برخی از جریانات سیاسی مورد حمله قرار گرفته و بعید نیست که جریان تحریف از آن عبور کرده و راه را برای تخریب پزشکیان و دولت او بیش از پیش باز کنند. دستگاه سیاست خارجی ایران میان شرق و غرب در رفت و آمد است و در این میان دشمن خارجی همیشه مترصد فرصت است و هر ضعف را نقطه ورود خود میبیند. در این میان اصلاحطلبان نیز دو دسته شدهاند. عدهای خواهان تسلیم محض هستند که در عالم واقع از سوی هیچ کشوری پذیرفته نیست و عدهای دیگر نیز چشم امید به دولت بستهاند تا بین ترامپ و نتانیاهو فاصله بیندازند و ماشه و مکانیسم آن را غیرفعال کنند و سایه جنگ را دور.
در این میان همه یا گرفتار یک نوع بدبینی محض هستیم یا درگیر یک آرمانگرایی محض اما هاشمیرفسنجانی بیش از هر سیاستمدار دیگری در تاریخ جمهوری اسلامی، نماد واقعگرایی بود. او درک میکرد که امنیت ملی هم از لوله تفنگ حاصل میشود، هم با اقتصاد باثبات، جامعه راضی و دیپلماسی هوشمند. هر دوی اینها به مثابه سلاحهای موثر عمل میکنند. در پایان جنگ ایران و عراق، زمانی که کشور زیر فشار اقتصادی و خستگی اجتماعی قرار داشت، او معمار بازسازی و بازگشت ایران به مسیر تنفس بود. هنر هاشمی در این بود که میدانست چگونه از پنجرههای کوچک دیپلماسی راههایی برای عبور بگشاید حتی اگر این راهها در افکار عمومی اعلام نشوند. او فهمیده بود که تعامل، نه نشانه ضعف بلکه ابزار بقای نظام و قدرتآفرینی ایران در جهان و منطقه است. هاشمی با عملگراییاش، هزینهها را کاهش داد و زمان خرید تا ایران بتواند، مؤلفههای قدرت خود را بازیابد.
بزرگترین تفاوت هاشمی با روسایجمهور دیگر در شجاعت او برای تصمیمگیریهای سخت بود. او میدانست جامعه ایران با توسعه اقتصادی و رفاه نسبی، پشت تمام پروژههای سیاسی یا امنیتی هم خواهند ایستاد. همین نگاه باعث شد، او به دنبال کاهش تنش با همسایگان و باز کردن کانالهای گفتوگو با جهان و راه افتادن چرخ کارخانهها باشد. راهی که نه تنها کشور را از خطر انزوا نجات داد بلکه امکان رشد درونزا را فراهم کرد. امروز جای خالی او بیش از هر زمان دیگری احساس میشود؛ در دورانی که تهدیدات بیرونی در حال اوجگیری است و در داخل، فقدان یک سیاستمدار عملگرا در کنار دولت، میتواند زمینه اشتباهات تاریخی را فراهم کند.
تاریخ البته تکرار نمیشود اما برخی از اشتباهات تکرارشدنیاند. پرسش این است که آیا میتوان با شجاعت و واقعبینی، راهی انتخاب کرد که هم اقتدار ایران را حفظ کند و هم سایه جنگ را دور؟

