بازخوانی اندیشههای “مصطفی رحیمی”
پس از شهریور سال ۱۳۲۰ روزهای مصطفی رحیمی، غرق در خواندن و مطالعه کتابها میگذشت. دوره سکوت و زیستن بدون واژهها گذشته بود و در آن روزها بیشتر از همه کتابهای احمد کسروی، عطاالله شهابپور و مطالعه درباره انطباق دادن اسلام با علوم قرن بیستم، نظر او را جلب کرد تا چند سال بعد که ورود به دانشگاه، دریچه دیگری را به روی او باز کرد. حالا اما ۲۲ سال پس از مرگ مشکوک او در نهم مرداد سال ۱۳۸۱ آن تصویر اتو کشیده در عکسها، بهعنوان جستوجوگر و روشنفکر ایرانی، کمتر شناخته شده است، مگر به واسطه نامه انتقادیاش به آیتالله خمینی در روزهای پس از انقلاب.
آنچه بیش از همه برای این روشنفکر، شاعر، مترجم، حقوقدان و پژوهشگر در ابتدای جوانی، جالب بود کتابهای تئوریک در آن فضای ناشناخته بود؛ مانند کسی که وارد دریا شده باشد، انگار پا به محیطی گذاشته بود که بیرون رفتن از آن برایش مشکل بود. میگفت: «این فضا در من تاثیر گذاشت و وقتی به آن فکر میکنم، تاسف میخورم. به خودم میگویم نباید دنبال آن میرفتی اما آن جریان در آن زمان جاذبهای داشت که نمیتوانستم از تاثیر آن در امان بمانم. بدون اینکه هیچ وقت عضو حزب توده شده باشم یا با یکی از نویسندگان آن تماس مستقیم داشته باشم، دچار شیفتگی خواندن آثار آنها شده بودم».
مترجمی در قامت چپ و در رد چپ
مصطفی رحیمی در نخستین نگاه به واسطه ترجمههای زیادی که در زمینه آثار سارتر و کامو انجام داده است، شناخته میشود و علاوه بر آن به علت تسلط بسیار بالا بر اندیشههای چپ هم در قامت متفکر علاقهمند به این اندیشه یا مارکسیست از او یاد کردهاند، اگرچه چاپ کتاب «مارکس و سایههایش» شایعه مارکسیست بودن او را برای همیشه رد کرد. رحیمی در این کتاب با نقد منصفانه مارکس، تکلیف خود و جامعهاش را با مارکس، چپ، تودهای، کمونیسم و سوسیالیسم معلوم کرده بود. هرچند كمتر به عنوان یك نویسنده صاحبنظر و بیشتر به عنوان «مترجم آثار سارتر» شناخته شده اما علاوه بر تاثیر چشمگیری كه در معرفی متفكر بزرگ غرب، «ژان پل سارتر» و مكتب معروف او،«اگزیستانسیالیسم» داشته، خود نیز صاحب عقاید و اندیشههای ارزشمندی است. در مقالهای که در پنجمین همایش پژوهشهای زبان و ادب فارسی به بررسی و تحلیل افكار و آثار مصطفی رحیمی پرداخته در این باره آمده است: «ازجمله دیدگاههای عمده او «تمدن غرب و فرهنگ بازرگانی» است كه در واقع، بنیان و زیربنای اندیشههای سیاسی او را تشكیل میدهد. نگاه ویژه این نویسنده متفكر به مقوله «روشنفكر و روشنفكری» و حل مشكلات ناشی از فهم نادرست آن از دیگر مباحث قابل تامل است». سوسیالیستی جدی بود که به افکار ژان پل سارتر علاقهمند شد، در مه ۱۹۶۸ در پاریس بود به حزب توده نزدیک شد اما هرگز به آن نپیوست. او در جایی مینویسد: «من هرگز عضو حزب توده نشدم ولی به صورت یک جستوجوگر عدالت و آزادی باقی ماندم». مسلک خود را سوسیالیسم انسانی مینامید؛ سوسیالیسمی که معتقد بود با آزادیخواهی و دموکراسی همساز و همخوان است. از کمونیسم بیزار بود و دلایل بیزاری خود از کمونیسم و حزب توده را در «کجرویهای حزب توده»، «افتادن حزب توده در دامان شوروی»، «موافقت با تجزیه ایران» و «دشمنی با مصدق» میدانست و در مخالفت با حزب توده گفت بود: «چرا ما باید نوکر روسها بشویم؟ مساله رهایی از ارباب است، نه عوض کردن ارباب».
حقوقدانی کمتر شناخته شده
در نایین به دنیا آمد و برای دبیرستان به یزد رفت. یک تا دو سال در اصفهان درس خواند و برای گذراندن دوران دانشگاه در رشته حقوق به تهران سپس به فرانسه رفت. بعد از دوران کارشناسی در ایران سابقهای ۱۰ ساله در دادگستری داشت. وقتی هم که به تهران برگشت دوباره در دادگستری مشغول شد بنابراین در مرحله اول حقوقدان بود اما باز هم از این منظر کمتر به او پرداخته شده است. سالها در سیستم قضایی ایران قضاوت کرد و قانون و تاریخ آن را خوب میدانست. کتابی در تفسیر قانون اساسی مشروطه نوشته بود که سالها در دانشگاه تدریس میشد. کتاب «اصول حکومت جمهوری» که تقریباً همان مقدمه کتاب «قانون اساسی و اصول دموکراسی» بود را منتشر كرد. در آن روزهای انقلابی به واسطه این کتاب، نکات مهمی را در زمینه تشکیل حکومت جمهوری تبیین کرد. بعد هم در نامهای خطاب به آیتالله خمینی به صورت واضح و روشن درباره نوع حکومت اظهارنظر کرد. معتقد بود که ساختار حکومت باید به نوعی تنظیم شود که ضامن قوانین متعالی و بقای حسننیتها باشد. توجه به مباحث حقوق عمومی را بهعنوان راهحلی که نفع جامعه را تضمین میکند،لازم و ضروری میدانست؛ نگاهی که قطعا متاثر از تجربه قضاوت بود. همزمان نگاه دقیقی به جامعهشناسی داشت و یکی از نقاط ضعف علم حقوق در ایران از نظرش نبود توجه به مباحث جامعهشناسی حقوق بود؛ مقالات و ترجمههای زیادی هم در این زمینه به دست گرفت.
میراث و آثار
در شعر و داستان با وجود نوشتن چند اثر نتوانست به طور جدی به دنیای ادبیات راه یابد و با وجود تمام تلاشی که در زمینه روشنگری و تبیین حقوق عامه و جامعه سیاسی و علم سیاست داشت، هیچگاه دغدغه مطرح شدن نداشت و احتمالاً به همین دلیل کمتر در رسانهها مورد توجه قرار گرفت. همیشه درحال تحقیق و نوشتن بود و حتی در آن ۱۰۰ روزی که پس از انقلاب به زندان رفت هم از پژوهش و ترجمه دست برنداشت. بهرغم شجاعت سیاسی و صراحت کلام تقریباً هیچگاه در ویترین روشنفکری ایران گذاشته نشد و چهرهای که مریدساز باشد از او به دست نیامد. مصطفی رحیمی در پیشگفتار کتاب «مارکس و سایههایش» اینچنین ادامه میدهد: «نسل ما افسون شده بود به دو علت؛ ما از خلأ دوران رضاشاهی بیرون آمده بودیم. در دوران رضاشاه کتابی نبود و اگر بود سطحی بود. ما میخواستیم دنیای خود را بشناسیم و کتابی پاسخگوی این نیاز وجود نداشت. علت دوم افسونشدگی نسل ما این بود که در مقابل کتابهای متعدد حزب توده، کتابی نبود که با آن افکار منحرف به درستی و با استدلال مقابله کند. راه افسون باز بود، خیلی باز». نخستین کتابی که سال ۱۳۴۵ با عنوان «یأس فلسفی» در انتشارات نیل منتشر کرد را به محمود اعتمادزاده (به آذین) تقدیم کرد. در دهه ۴۰ کتاب «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» نوشته سارتر را ترجمه کرد و آن را به ابوالحسن نجفی تقدیم کرد اما نقد او بر کتاب رستم و اسفندیار شاهرخ مسکوب برای او شهرت به ارمغان آورد. در این دوره، مصطفی رحیمی با مجله انتقاد کتاب که توسط نشر نیل منتشر میشد، همکاری میکرد و مجموعه مقالات او نیز در سال ۱۳۴۵ با عنوان «یأس فلسفی» توسط نشر امیرکبیر منتشر شد. از او ۷ مجموعه مقالات، ۲۲ ترجمه، سه داستان و یک مجموعه شعر و ۹ مجموعه پژوهشی به جا مانده است. در مقالههای متعددی که در مطبوعات دهه ۴۰ تا ۷۰ نوشت، تصویری از یک روشنفکر ایرانی به جا گذاشت که ذهنی نقاد و جستوجوگر داشت و در عین حال از موهبت صراحت کلام و شجاعت سیاسی برخوردار بود. مبارزه او با ناآگاهی بود و برای این کار مقالهنویسی را انتخاب کرده بود. هنگام مرگ ۷۶ سال داشت و چند کار منتشر نشده نیز از او باقیمانده بود که بدونشک مهمترین آن کتاب «مارکس و سایههایش» بود؛ کتابی که سالها در بارهاش پژوهش کرده بود و امید داشت به کمک آن بتواند به قول خودش «گمگشتگان وادی توهم» را با «آزادی و مهر وطن» آشتی بدهد.