رنگ‌زمینه

صفحه اصلی > فرهنگ : یک گل تا پیروزی

یک گل تا پیروزی

قادر دولت‌زاده، خبرنگار 

در سال ۲۰۰۱ میلادی، تیم فوتبال ساموآی آمریکا با شکست ۳۱-۰ مقابل تیم ملی استرالیا، یک رکورد جهانی منفی را به نام خود ثبت کرد. این بدترین شکست تاریخ یک تیم ملی فوتبال در سطح ملی باعث شد تا ساموآ برای جلوگیری از رسوایی بین‌المللی دیگر، به فکر پیدا کردن یک مربی حرفه‌ای باشد.
تایکا وایتیتی، کارگردان نیوزلندی با الگو قرار دادن یک مستند پیرامون این اتفاق با یک نگاه کمدی به این داستان پرداخته است. هنگامی که «هدف بعدی پیروزی است» در جشنواره بین‌المللی فیلم تورنتو به نمایش گذاشته شد، وایتیتی به سمت میکروفون رفت و گفت که سال ۲۰۱۴ یک مستند درباره‌ی تیم ملی فوتبال ساموآی آمریکا (مجمع‌الجزایری در غرب اقیانوس آرام) تماشا کرد و نمی‌توانست باور کند که این مستند براساس واقعیت است. وایتیتی تاکید کرد: «من باید این داستان را در دنیای سینما روایت می‌کردم». او همچنین گفت که حقیقت را اندکی تغییر داده است و اگر می‌خواهید حقیقت را ببینید، باید به سراغ مستند اصلی بروید. در واقع داستان براساس فیلم مستندی به همین نام ساخته شده. البته تایکا وایتیتی این ماجرای واقعی را از فیلتر نگاه کمدی خاص خود نیز عبور داده است.
تایکا دیوید کوهن مشهور به تایکا وایتیتی، فیلمساز، بازیگر و کمدین نیوزیلندی است. او بابت کارگردانی فیلم‌های کمدی غیرمعمول شناخته شده‌. او افتخاراتی شامل یک جایزه اسکار، یک جایزه فیلم بفتا و یک جایزه گرمی در کارنامه خود دارد. مجله تایم او را یکی از ۱۰۰ فرد تاثیرگذار جهان در سال ۲۰۲۲ معرفی کرد. فیلم‌های بلند او، «پسر» و «شکار انسان‌های سرگردان» هر یک در میان پرفروش‌ترین فیلم‌های نیوزیلند قرار دارند. وایتیتی در سال ۲۰۰۳ با فیلم کوتاه «دو ماشین، یک شب» نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم کوتاه شد. او با نویسندگی، کارگردانی و بازیگری فیلم کمدی ترسناک «آنچه در تاریکی انجام می‌دهیم» نامزد دریافت جایزه امی در رشته بهترین مجموعه کمدی شد.
فیلم وایتیتی از همان سکانس اول با شرح آن اتفاق تلخ برای ساموآی آمریکا وارد روایت این داستان از نگاه رئیس محلی فدراسیون فوتبال ساموآ می‌شود. این مرد ۱۱ سال پس از آن شکست و باخت‌های دنباله‌دار، تصمیم می‌گیرد یک حرفه‌ای واقعی را به پست مربیگری این تیم دعوت کند. در نتیجه این درخواست، فدراسیون آمریکا نیز یک مربی پرحاشیه و به ظاهر افسرده به نام توماس رانگن (مایکل فاسبندر) را برای این شغل به ساموآ می‌فرستد. اما رانگن از این شغل ناراضی است اما او کار نسبتاً ساده‌ای در پیش دارد. چون این تیم به خواسته رئیس فدراسیونش حتی مجبور نیست در مسابقات پیروز شود. بلکه تنها کاری که این مربی باید انجام دهد این است که تیم زیر نظر او باید در مسابقات مقدماتی جام‌جهانی یک گل به ثمر برساند. اما مشکل اینجاست که فوتبالیست‌های بومی ساموآ درکی از بازی فوتبال ندارند و از سوی دیگر نیز به نظر می‌رسد که خود مربی جدید نیز به دلایل مشکلات شخصی به کمک نیاز دارد.
فیلم در نهایت قرار است در ۹۰ تا ۱۰۰ دقیقه یک داستان را نمایش دهد که یک ماموریت غیرممکن در آن ممکن خواهد شد و فیلم دارای لحظه خاصی که شخصیت‌ها به چالش کشیده شوند، نیست در واقع انگار قرار است ما با داستانی ساده با چاشنی کمدی و تلقین امیدواری روبه‌رو باشیم. کارگردان تلاش می‌کند، یک داستان واقعی را بازگو کند، اما وایتیتی که قبلاً هم نشان داده است که می‌تواند با زبان طنز پیام‌های خوبی را ارائه کند. داستانش را آنقدر با کمدی و طنز می‌آمیزد که به سختی می‌توان آن را به‌عنوان اثری مستند پذیرفت و خب شاید این همان تمایز میان مستند و واقعیت باشد که خودش هم پس از اکران فیلمش در جشنواره تورنتو به آن اشاره می‌کند. نمی‌توان از فیلم روحیه قهرمانی یا انگیزه برای پیروزی را استخراج کرد و فضای کمدی بر همه اینها غلبه می‌کند اما به هر حال داستان درباره تیمی است که باید بالاخره حداقل یک گل به ثمر برساند و همین ایده باعث ایجاد انگیزه و نیروی محرک اصلی داستان می‌شود.
فیلم در نهایت اثری است که واقعاً می‌تواند بیننده را سرگرم کند. «هدف بعدی پیروزی است» در واقع با نمایش گروهی از مردم که هم انگیزه دارند هم بیش از حد ناتوان و برای پیروز شدن تنبل هستند و دغدغه آنها صرفاً یک گل در یک بازی حرفه‌ای است، باعث می‌شود تا لبخند را به لب بیننده بیاورند و حتی برای لحظاتی هم که شده، ذهن آنها را از مشکلات روزمره دور کند. تایکا وایتیتی از انواع کلیشه‌های فیلم‌های ورزشی فرمولی استفاده می‌کند، اما داستانی آشنا را با طنز پوچ‌گرایانه خود به‌گونه‌ای به مخاطب القا می‌کند که می‌شود از دیدن آن سرگرم شد و حتی چندبار لبخند زد. اما در این میان می‌توان گفت فیلم به دو نیمه تقسیم شده است. در واقع کارگردان داستان دو شخصیت را دنبال می‌کند. این باعث شد که تمرکز داستان در نیمه دوم از شخصیت اول کاسته شود و داستان دو پاره شده. وایتیتی ظاهراً از بخشی فیلمنامه را کاملاً روی شخصیت دیگری تغییر داده و همین موضوع باعث شده است تا فیلم از هدف اصلی خودش تا حدی دور شود. یعنی داستان خوب شروع می‌شود، اما کارگردان از نیمه، وقتی به دنبال ماجرای دیگری می‌رود، تماشاگر را سردرگم می‌کند و این نشان می‌دهد که فیلمساز، قهرمان اصلی داستان را گم کرده یا اینکه این دو شخصیت آنقدر برای او جذاب بودند که نمی‌‌توانسته یکی از آنها را فدا دیگری کند. فیلم‌هایی که از روی مستندها ساخته می‌شوند، همیشه این آسیب را به همراه دارند. چراکه فیلمساز نمی‌تواند از خیر مطرح کردن برخی از شخصیت‌ها یا وقایع بگذرد و همین اتفاق به چند تکه شدن اثر سینمایی می‌انجامد. در اینجا هم فیلم در بین ارائه داستان توماس رانگن یا ساموآی آمریکا با یک بازیکن خاص دچار شک و تردید می‌شود و نمی‌داند که کدام را در اولویت قرار دهد که مشخصا اولویت باید با دو گزینه اول باشد. مشکل دیگری «هدف بعدی پیروزی است» عدم شخصیت‌پردازی درست مربی است. تا پایان فیلم هم مشخص نمی‌شود که رانگن دقیقاً چه جور مربی است. او گاهی به‌شدت عصبانی می‌شود، گاهی مانند یک مرد کودن عمل می‌کند و بعضی وقت‌ها آنقدر احساساتی می‌شود که تماشاگر را به حیرت وا می‌دارد. بی‌ثباتی شخصیت در او که قرار است نقش مربی داشته باشد، برای تماشاگر باورپذیر نیست.
اما با همه اینها «هدف بعدی پیروزی است» فیلم مفرح و بانمک است که اگرچه با یک کمدی با کیفیت فاصله دارد اما تماشای یک باره‌اش برای اینکه ساعاتی از فشار کارها و استرس‌های روزمره فاصله بگیریم، جواب می‌دهد و با همه ضعف‌هایش می‌تواند تماشاگر را بخنداند و لحظات مفرحی را برای او فراهم کند. تماشاگری هم که به پای فیلم می‌نشیند بعد از یکی دو سکانس اول می‌فهمد که نباید توقع زیادی از فیلم داشته باشد و درمی‌یابد که برای گذران وقت و کمی خندیدن و فاصله گرفتن از فشارهای روحی انتخاب بدی نداشته است.

sazandegi

پست های مرتبط

جهانگشای ایرانی

درباره “نادرشاه افشار” نادرشاه افشار کار خود را به عنوان یک جنگاور…

۳۰ آبان ۱۴۰۳

قهرکرده‌ها بازگردند

درخواست وزیر ارشاد از سینماگران جشنواره فیلم فجر امسال قرار است، جایی…

استعفا در اوج

“احسان محمدحسنی” از اوج رفت احسان محمدحسنی با اعلام استعفای خود از…

دیدگاهتان را بنویسید