رونمایی و نقد و بررسی رمان شب ملخ جواد مجابی با حضور محمود دولتآبادی
«شب ملخ» جواد مجابی، رمانی که در دوران جنگ ایران و عراق و در اوج بمبارانهای شهری، نوشته شده، امسال بعد از ۳۵ سال بازنشر شده و در مدتزمان کوتاهی به چاپ دوم رسیده است. «شب ملخ» اثری گروتسک دربارۀ جنگ و ویرانیها و فجایع ناشی از آن است که سویههای آسیبزای گوناگون جنگ را با طنزی سیاه به تصویر میکشد.
به مناسبت انتشار دوباره این رمان پس از سالها، جلسه رونمایی و نقد و بررسی آن را با حضور منتقدان و جمعی از اهل فرهنگ در کتابفروشی کافهکتاب برگزار کرد. در این نشست، محمود دولتآبادی، مهسا محبعلی، علی مسعودینیا و علی شروقی دربارۀ رمان «شب ملخ» و جهان تکهتکهای که مجابی در این رمان خلق کرده است، سخن گفتند.
در ابتدای نشست، پوریا سوری پس از خواندن بخشی از رمان «شب ملخ» گفت: «چاپ دوم این کتاب همزمان با جنگ ایران و اسرائیل به بازار کتاب آمد. همزمانی که خواندن کتاب را مهمتر میکرد و صحنههایش تکرارپذیر بود و با وجود جنگ و اینکه مردم در این دوره بیشتر بر مایحتاج اولیه زندگی تمرکز میکردند و در خرید اقلام فرهنگی محتاط شده بودند، باز هم این کتاب با استقبال خوبی مواجه بود.»
رمان ضدجریان
پس از صحبتهای سوری، علی مسعودینیا، داستاننویس و منتقد ادبی، به بررسی رمان «شب ملخ» و ویژگیهای سبکی آن پرداخت و گفت: «کتابهایی که کلمه «شب» را در عنوان خود داشتهاند معمولاً آثار خوبی از کار درآمدهاند و «شب ملخ» هم اینگونه است. این کتاب را که الان دوباره میخوانید، میبینید که اصلاً بوی کهنگی در فرم و مضمون را نمیدهد. ۳۵ سال کم نیست. این همه مدت گذشته ولی این رمان هنوز جدید است و انگار اصلاً تازه نوشته شده است. اگر بخواهیم جریانشناسانه، به نسبت به روزگاری که «شب ملخ» در آن منتشر شده، به آن نگاه کنیم، میبینیم که این رمان یک اثر ضد جریان محسوب میشود. این رمان با توجه به پتانسیلهای زیادش باید خیلی زودتر از اینها بازنشر و بازخوانی میشد.»
مسعودینیا به مولفههای پستمدرن، سوررئال و نیز استفاده از تکنیک کلاژ در «شب ملخ» اشاره کرد و گفت: «در این اثر که یک اثر ضدپلات است از فرم کلاژ در نقاشی استفاده شده به این صورت که تکههای مجزا کنار هم قرار گرفتهاند و با نظم هم کنار هم قرار نگرفتهاند و قرار است، شما وقتی کلیت این اثر را میخوانید از کنار هم نشاندن قطعاتی که پیش رویتان بوده، تصویر دوبارهای بسازید و به نتایجی برسید که این نتایج نامحدود است. از طرف دیگر خود نویسنده واقعاً از نظر خرج کردن ایدهها گشادهدست عمل کرده چون با هر کدام از ایدههای این رمان میشود یک رمان مجزا نوشت. از «شب ملخ» هم میتوانیم یک قرائت مدرن داشته باشیم و هم بسیاری از مولفههای تکنیکی پستمدرن در آن وجود دارد و با توجه به اینکه از دهۀ ۷۰ تا اواسط دهۀ ۸۰ از این مولفهها بهعنوان شاخصههای یک اثر بهروز صحبت میکردیم، شگفتا که به سراغ این کتاب نیامدیم. وقتی جهان کلی این اثر را دنبال میکنید با جهانی نسبتاً آخرالزمانی مواجه میشوید که مردگان و زندگان در آن آمیخته شدهاند و همه محکوم به نابودی و تعلیق ابدی هستند. از اول داستان هم نویسنده هیچ تلاشی نمیکند، خودش را پنهان کند. او در داستان حضور دارد و حضورش هم تعاملی است. میخواهد بازی را با ما شروع کند و مدام این بازی را به شکلهای مختلف انجام میدهد. تا یک جایی پیرنگ را پیش میبرد و بعد رها میکند. او مدام دارد ما را فریب میدهد و دست میاندازد و به ما خیانت میکند و در عین حال دوباره فریبش را میخوریم. در این رمان، هم کمدی موقعیت را میبینیم و هم کمدی بزنوبکوب و طنز در کلام را. همچنین تا میآییم به یک زاویه دید عادت کنیم، نویسنده از آن میگذرد.»
نقطه عطف کارنامه مجابی
علی شروقی صحبتهای خود را با نقل خاطره اولین مواجههاش با نام جواد مجابی از طریق رمان «شب ملخ» آغاز کرد و گفت: «نزدیک دوم خرداد ۷۶ نشریهای علیه جریان اصلاحات که آن زمان تازه داشت پا میگرفت، منتشر شد که در آن در نقد کارنامه اصلاحطلبان به انتشار رمان «شب ملخ» در دوره وزارت ارشاد خاتمی هم اشاره شده بود. اسم جواد مجابی را اولین بار آنجا و در کنار رمان «شب ملخ» دیدم و نسبت به خواندن رمان کنجکاو شدم و بعدها نسخهای از آن را، نسخهای که طرح جلدش کار زندهیاد مرتضی ممیز بود، پیدا کردم و خریدم. «شب ملخ» اگرچه راجع به جنگ است اما صرفاً درباره جنگ نیست. جنگ در این رمان تمثیل یک شوک بزرگ هم هست که بهواسطه وقوع آن بسیاری از مسائل قدیمی که در اعماق تاریخ مدفون ماندهاند رو میآیند. در واقع، جنگ و بمباران در این رمان، آدمها را از ورای ویرانی با تاریخی مدفون مواجه میکند. «شب ملخ» نقطه عطفی در کارنامۀ مجابی و به گمان من آغاز سبکی از نویسندگی در کار اوست که تا امروز ادامه یافته و بهتدریج پختهتر شده و ابعادی گستردهتر پیدا کرده است. مجابی همین تازگی از کار تازهای میگفت که بدون طرحی از پیش اندیشیده شروع به نوشتنش کرده بود بیآنکه بداند به چه سمتی خواهد رفت؛ نوعی کلاژ شعر و طنز و داستان و تأملات و یادداشتهای روزانه. این شیوه به نظر من از «شب ملخ» بهطور جدی آغاز شد، گرچه رد آن را در آثار قدیمیتر مجابی هم میبینیم. این را هم بگویم که این گونه نوشتن ممکن است، ساده به نظر برسد اما بسیار دشوار است چون اگر نویسندهای بیتجربه دست به چنین کاری بزند، نمیتواند انسجام اثر را در عین تکهتکه بودن آن حفظ کند و مجابی اگر توانسته چنین کند، ماحصل سالها تجربه زیسته و مطالعات فراوان اوست. «شب ملخ» رمانی است که هم با سنت ادبی ما قرابت دارد و هم مدرن است. وجه تمثیلی این رمان، ریشهدار در ادبیات کهن بهخصوص شعر کلاسیک فارسی است. مجابی این وجه تمثیلی را تا به امروز در آثارش حفظ کرده و آن را کتاببهکتاب عمیقتر و پختهتر کرده است. در «شب ملخ» و آثاری که مجابی بعد از آن نوشت، فرد به جمع و به تاریخ متصل است و انسان در کار مجابی، مجموعهای از تجربههای تاریخی و اجتماعی را در خود حمل میکند و خود بخشی از این تجربه است.»
ادبیات گسست باید دچار لکنت باشد
مهسا محبعلی صحبتهای خود درباره رمان «شب ملخ» را اینگونه آغاز کرد: «جملۀ معروفی هست در تاریخ که میگویند ایام صلح، صفحات سفید تاریخ است و این متأسفانه درست است؛ یعنی ما از سالهایی که جنگ نبوده، چیزی نمیدانیم. انسان در شرایط بحرانی میخواهد، انرژی را به پایداری برساند و از همین رو باید وقایع جنگ را روایت کند. «شب ملخ» نمونهای از ادبیات ضدجنگ است که آن را بهموقع نخواندیم. در آن زمان که این رمان نوشته شده، یعنی در زمان جنگ، روح مردم به این کتاب نیاز داشته و فکر میکنم این رمان از زمان خودش جلوتر بوده است. انسان در گذشته عادت به پیشبینی وقایع نداشته است. انسان مدرن اما با عدد تقلیل یافته است. او میتواند هوا را پیشبینی کند و برای همه دقایقش برنامه دارد. این امر، جلوی تخیل را میگیرد چون آدم میداند چه اتفاقاتی قرار است بیفتد. بنابراین جایگاه تخیل از بین رفته است. حالا چنین انسانی یکباره با موشک مواجه میشود که فراتر از تخیل است، چون تخیل ما ناکارآمد شده است. ادبیاتی که دارد، گسست را تولید میکند باید دچار لکنت باشد و نمیتواند با فرمی بهجز فرم تکهتکه نشده، مفهوم تکهتکه شده را بیان کند. در «شب ملخ» این فرم جسورانه را میبینیم و این مسأله مهمی است.»
مثل یک جام شکسته
محمود دولتآبادی، نویسنده شاخص معاصر نیز در سخنانی درباره رمان «شب ملخ» ضمن ابراز خوشحالی از انتشار دوباره این رمان پس از سالها، گفت: «این کتاب مثل یک جام شکسته شده است؛ مثل جام یا شیشهای که افتاده و خُرد شده و حالا با خواندنش باید بتوانیم این تکهتکهها را به یکدیگر متصل و مرتبط کنیم. یکی از مهمترین بخشهای ادبیات، پیدایش منتقدین است. ما در جامعه به هزار علت، منتقد نداشتهایم یا منتقدانی داشتهایم که سرسری و غرضورزانه نقد کردهاند. ولی هنر بزرگ منتقد، کوشش در فهم و فهماندن است. منتقد است که جامعه را به متن وصل میکند و متن را باز میکند تا فهم درستی از آن به دست آید. چون من اهل نقد نیستم، فقط میخواهم نکتهای را دربارۀ این کتاب بگویم؛ با خواندن این کتاب یک حس مسخرگی و پوچی به ما منتقل میشود. حسی که کاملاً با برداشت قهرمانی از جنگ در ضدیت قرار میگیرد. جنگ چیز کثیف و نکبتی است که ۸ سال بر ما تحمیل شد. چقدر جوان در جنگ شهید شدند، چقدر انسان، بیمار و روانپریش شدند. مجابی در عین شوخطبعی و یک نگاه نفیگرایانه به این پدیده وحشتناک اشاره کرده که به موجب آن شما اینجا نشستهاید و ناگهان میبینید که میتوانستید، نباشید. آنچه سرانجام در این کتاب به دست میآید همین بیربطی همین خراب کردن و خراب شدن زندگی و آغشته شدن زندگی به مرگ و آلوده شدن به کثافت و نکبت است.»
شعله کوچک امید را فروزان نگه داریم
جواد مجابی نیز در پایان این نشست گفت: «شب ملخ در سال ۶۶ نوشته شده است؛ در شبهای موشکباران تهران و ترس از جنگ. طنز در این رمان، پوششی است برای ترس از مرگ و مسخره کردن مرگ و اهمیت دادن به زندگی و عشق و امید و مبارزه و دنیایی بهتر. پیرامون ما آنقدر جنگ و مرگ استیلا دارد که امید انسانی همواره کمرنگ به نظر میرسد. کار ما این است که این امید و شعله کوچک را فروزان نگه داریم بدون اینکه به دیگران امید واهی بدهیم. ما از اعماق ناامیدی میآییم و از امید سخن میگوییم و این فرق میکند با امیدی که دستمایه سیاستورزان است.» مجابی همچنین درباره چاپ اول رمان «شب ملخ» گفت: «این کتاب در سال ۶۹ چاپ شد و وقتی برای وزارت ارشاد ارسال شد آنها گفتند ۸ فصلش باید حذف شود. من فکر کردم شاید حسننیت دارند و فکر میکنند، مجموعه داستان کوتاه است. مدتی گذشت و من گفتم ۸ فصل را درآوردم، در حالی که به کتاب دست نزده بودم. در واقع یک نوع مبارزهجویی با سانسور بود. کتاب چاپ شد و دو هفته بعد توقیف شد تا اینکه پس از ۳۵ سال وزن دنیا آن را چاپ کرد. سانسور خودش غمانگیز است و نمیتوان با آن شوخی کرد. رمان «برجهای خاموشی» من هم ۱۵ سال بعد منتشر شد. این شاید برای نویسنده صبور مهم نباشد ولی برای من که عادت ندارم سخت است. چون من روزنامهنگار بودم و عادت داشتم هرچه مینویسم فردایش منتشر شود.»

