برای کامران فانی که کاش نسیان را از یاد ببرد

جناب فانی کارهای بسیار بزرگی در کارِ کتابداری کرد.
سیدعبدالله انوار
کسی را که جوارح و جوانحاش بیمار باشد، میشود نزد حاذقترین اطبا برد یا در مجهزترین مریضخانهها بستری کرد و خلاصه همۀ توش و توان را مصروف و معطوف کرد تا سلامتی خود را بازیابد و دستکم میشود، امیدی داشت و بست. اما آن کس که مغزش صدمه و لطمه دیده و مبتلا به نسیان شده، هرقدر هم کوشش شود تا بماند و به زندگی بازگردد، وقتی چیزی را فرا یاد نمیآورد و نمیداند و نمیفهد که در پیراموناش چه میگذرد و حتی متوجه نیست که آن بیرون، جماعتی دلنگران احوالاش هستند و دارند برای بهبودیاش به این در و آن در میزنند، انگار چیزی جز پایان امیدواری و آرزومندی نیست.
جناب استاد «کامران فانی» هم درست همین وضعیت را دارد. او که با آن جثۀ ریزنقش و موهای خوشحالت خود، شمع هر محفل و مجلسی و گُل هر بوستان و گلستانی بود، پس از چند سال که تقریباً هیچکس از روزگارش باخبر نبود و هیچ تماسی را پاسخ نمیداد و جز معدود و محدود دوستانی را- تازه او که رفیقباز نبود و کسانِ معینی در نزدیکی داشت- به حضور میپذیرفت حالا معلوم و مکشوف شده که چندی است یا شاید هم خیلی وقت است، زمان و زمانه را فراموش کرده و در یک سرای سالمندان نگاهداری میشود و حتی نمیدانیم آن چهرۀ گشاده و سیمای بشاش که زادۀ قزوین بود و ۲۵ فروردین سال گذشته به هشتادمین پلۀ نردبان زندگی گام نهاد، اکنون چگونه شده است. او که عموماً با اصحاب رسانه، رابطهای حسنه داشت و تقاضای کمتر خبرنگاری را برای گفتوگو یا یادداشت بیپاسخ میگذاشت، حالا خیلی دردآور و غمبار است که کسی یا کسانی باید تروخشکاش کنند.
من نیز مفتخرم که چندباری در همۀ این سالها از او یادداشت گرفتم و جز یکی دو بار، همیشه از سرِ لطف اجابت کرد که آخریناش، اگر اشتباه نکنم، برای یادنامۀ «محمدتقی دانشپژوه» بود که درست یک دهه پیش منتشر شد (روزنامۀ ایران، شنبه، ۲۹ فروردین ۱۳۹۴ صفحۀ ۸). یادداشتها را با خط فوقالعاده خوشاش و نثر بینهایت شگفتآورش مینوشت و نشانی منزل را میداد که کوچهای در خیابان عبداللهزاده از منشعبات بلوار کشاورز بود. خانهای قدیمی که همراه با خالهاش زندگی میکرد. مطلب را در پاکتی میگذاشت و تحویل میداد. حتی هنوز بهطرز عجیبی شمارۀ تلفن آنجا را بهیاد دارم که نسبتاً رُند بود. وقتی به آن روزهای سر حالی و سر پایی او فکر میکنم، دلام میگیرد که آن همه فرهیختگی و فرزانگی، آن کوه فضل و آن دریای فکر،گویی حالا جملگی دود شده و به هوا رفته است. بیتعارف؛ وقتی گرفتار ذُهول و زوال عقل شده، یعنی هیچ از او نمانده است. او که وقتی قلم بر کاغذ میفرسایید، غوغا میکرد. او که شیدا و شیفتۀ کتاب بود و البته خاضع و خاشع و اهل تساهل و تسامح، که وقتی مجلۀ «بخارا»، دهم اسفند ۱۳۹۴، شبی به افتخارش برگزار کرد، گفت: «ترجیح میدهم در عوض من جشننامۀ «کتاب» برگزار شود.»
بهقول داریوش شایگان، «با کامران فانی میتوان از تئوری بیگبنگ تا فلسفه در فیزیک جدید، از فیزیک کوانتوم تا موسیقی قرون وسطای فرانسه و باروک ایتالیا، از نقاشی مکتب ونیز و مکتب هلندیهای قرن هفدهم، از «ورمیر» «ولاسکز» سخن گفت. با او میتوان از قرآن، از عصر حجر، از نوسنگی، از ایتالیای قرن پانزدهم، از روسیه قرن نوزدهم و از آمریکا، سخن گفت و سخنان سنجیده و منسجم او را شنید.» یا به اعتقاد حسین معصومیهمدانی «از دقایق حکمی و کلام قرآنی تا ادبیات اروپایی، از زندگی فلان شاعر مهجور ایرانی تا جزئیات تاریخ نقاشی و موسیقی اروپایی، از فیزیک تا متافیزیک، کمتر زمینهای است که شما پرسشی دربارهاش داشته باشید و از پیش فانی دست خالی برگردید.» و به نظر حسن انوشه که ورودش به وادی ترجمه را مدیون و مرهون او بود، «احتمالاً تنها ایرانی است که همۀ ۱۱ جلد تاریخ ویل دورانت را خوانده است.» عبدالحسین آذرنگ او را با «ریزبینی، نکتهسنجی، قدرت تشخیص، بررسی، تحلیل، ارزشیابی و داوریهای منصفانه، ذهن منطقی، منظم، دقیق، روشمند، عالمانه و در عین حال بهرهمند از اعتدال و ذوق هنری، بیان صریح، بیتعارف و بیتکلف و گاه همراه با طنز» توصیف کرده است.
او که حافظهای مهیا و ذهنی منضبط داشت، رفیعالنظر و منیعالطبع بود، بسیار کتابخوان و به قول نصرالله پورجوادی «تندخوان» و بهگفتۀ پوری سلطانی «شیفتۀ خواندن و اندیشیدن» بود. او که فقط دائرهالمعارفنویس نبود، دائرهالمعارفشناس و دائرهالمعارفخوان هم بود و حتی به عقیدۀ عدهای دائرۀالمعارفِ متحرک و جامعالاطراف و بحرالعلوم و در یک کلام؛ همهچیزدان و همهچیزخوان. چه گسترۀ کارهایش، گواهِ گوارای دانایی اوست و چه خوش که ما خوشهچین خوان دانشاش بودیم. چه درد و چه دریغ که او همچنان در میان ماست و ناگزیر و ناچاریم که از افعال ماضی از برایش به کار بندیم و تنها دلخوش باشیم که ید بیضایی پیدا شود و معجزه کند و حافظهاش را برگرداند، هرچند اهل علم محالاش میدانند.
باقی بقایتان حضرت آقای فانی، که شما باقی هستید نه فانی.
*تعبیر بهاءالدین خرمشاهی دربارۀ کامران فانی

