۴۸ سال از شبهای گوته گذشت

در مهرماه ۱۳۵۶ ده شب پیاپی در باغ انستیتو گوته تهران، شاعران و نویسندگان ایران گرد هم آمدند تا از آزادی، سانسور و مسئولیت روشنفکر در حکومت پهلوی سخن بگویند. آخرین شب این سلسله برنامهها ۲۷ مهر برگزار شد؛ اکنون، چهلوهشت سال از آن روزها میگذرد. با این حال، «شبهای گوته» هنوز از حافظه فرهنگی ایران بیرون نرفته است. در سال جاری، دو سریال شبکه نمایش خانگی هر یک به شکلی به آن اشاره کردند. در تاسیان، صحنهای از سخنرانی بهرام بیضایی بازآفرینی شد و در سووشون، تبلیغات مجموعه با صدای بازسازی شده سیمین دانشور و تولید شده با هوش مصنوعی، مخاطبان را به یاد همان ۱۰ شب انداخت.
این بازگشت ناگهانی به واقعهای فرهنگی از نیمقرن پیش، نشانهای است از ماندگاری یک لحظه تاریخی در ذهن جمعی ایرانیان. لحظهای که روشنفکران، در دوران خفقان و سانسور دوره پهلوی، برای نخستین بار توانستند آزادانه سخن بگویند و سخنشان شنیده شود.
در پاییز ۵۶ ایران در میانه دو واقعیت متضاد قرار داشت. رفاه اقتصادی حاصل از درآمدهای نفتی و محدودیت سیاسی ناشی از اقتدار مطلقه محمدرضا شاه. سانسور، ممیزی و کنترل فرهنگی در تمام سطوح جامعه جاری بود. کانون نویسندگان ایران، که پس از سالها سرکوب بار دیگر فعال شده بود، تصمیم گرفت، سلسله سخنرانیهایی برگزار کند تا نویسندگان درباره وضعیت ادبیات و آزادی بیان سخن بگویند. محل برگزاری، باغ انستیتو گوته، بهسبب وابستگیاش به دولت آلمان، فضایی امنتر از نهادهای داخلی به نظر میرسید؛ جایی که حکومت نمیتوانست به آسانی در آن دخالت کند. آنچه قرار بود مجموعهای از نشستهای ادبی باشد، در عمل به بزرگترین گردهمایی روشنفکری تاریخ معاصر ایران بدل شد.
در نخستین شب، سیمین دانشور، نویسنده سووشون، بر صحنه رفت و از «زیباشناسی در زمانه زشتی» سخن گفت. او هشدار داد که هنرمند ایرانی اگر آزادی را از دست بدهد نه تنها زبان خود را بلکه روح خلاقه جامعه را از میان میبرد. همان شب، رحمتالله مقدممراغهای، بیانیه کانون نویسندگان را خواند؛ بیانیهای که با جسارت از لغو سانسور و رعایت آزادی قلم سخن میگفت. مهدی اخوانثالث با صدای خسته و سنگینش، شعر «در حیاط کوچک پاییز در زندان» را خواند و فریاد زد: «و اینجا هنوز مردان از مردن نمیترسند». جمعیت چند هزارنفری برخاست و دست زد.
در شب دوم، منوچهر هزارخانی از «آزادی اندیشه و قیممآبی دولت» گفت و از روشنفکرانی که خود، به نام عقلانیت یا مصلحت، سانسور را توجیه میکنند. شعرهای نعمت میرزازاده، طنز تلخ و خشم فروخورده مردم را بازتاب میداد. شب سوم با حضور شمس آلاحمد و بهرام بیضایی، صریحتر شد. بیضایی از تئاتری سخن گفت که «پیش از تولدش خفه میشود» و از سانسوری که حتی تخیل را به جرم پرسش میکشد. بیاغراق میتوان گفت، سخنرانی او یکی از درخشانترین متون فرهنگی آن سالها بود؛ متنی که هنوز در میان پژوهشگران تئاتر ایران بازخوانی میشود.
در شب چهارم، غلامحسین ساعدی با عصبانیت بر صحنه رفت. سخنرانیاش درباره «شبههنرمند» بود؛ کسی که با قدرت سازش میکند و هنر را ابزار مشروعیت میسازد. صدایش میلرزید، وقتی گفت: «ما هم مسئولیم، اگر قلممان را در خدمت دروغ بگذاریم». هوشنگ ابتهاج و حسین منزوی شعر خواندند و جمعیت که دیگر فقط روشنفکران نبودند بلکه دانشجویان، کارمندان و مردم عادی هم بودند با فریاد و کف زدن، پاسخ دادند.
در شب پنجم، باقر مؤمنی از جریان چپ و توده، از عوارض سانسور گفت. از مرگی که آرامآرام بر ذهنها میخزد و مردم را به خودسانسوری عادت میدهد. سعید سلطانپور، دیگر شاعر چپگرا، شعرهایی خواند که آشکارا سیاسی بود و فضا را ملتهب کرد. شب ششم، نوبت هوشنگ گلشیری بود با سخنرانی مشهورش درباره «جوانمرگی در نثر فارسی». او از نویسندگانی گفت که «پیش از آنکه پخته شوند، زیر تیغ سانسور خاموش میشوند». در پایان همان شب، هانس بیکر، رئیس آلمانی انستیتو گوته، کوتاه از آزادی فرهنگی سخن گفت و اشاره کرد که درهای مؤسسهاش همیشه به روی نویسندگان ایرانی باز است. جملهای که در آن شرایط، خود نوعی اعلام همبستگی محسوب میشد.
شبهای بعد فضای گفتوگوها تندتر شد. اسلام کاظمیه از حقوق قانونی ملت گفت و داریوش آشوری در سخنرانی «شعر آزادی است» از آزادی در فرم و اندیشه دفاع کرد. مصطفی رحیمی در شب هشتم از «فرهنگ دیوانسالار» گفت؛ از فرهنگی که خلاقیت را خفه میکند و نویسنده را به کارمند دولت بدل میسازد. در شب نهم، فریدون تنکابنی داستانی خواند که طنزی تند علیه قدرت بود و شب دهم، گرچه اسنادش کامل نیست، با شور و ازدحامی بیسابقه پایان یافت. هزاران نفر در باغ انستیتو گوته «آزادی بیان» را فریاد زدند و خواستار آن شدند. چند روز بعد، حکومت رسماً کانون نویسندگان را تهدید کرد و بسیاری از سخنرانان به ساواک احضار شدند.
شبهای گوته نه منشأ مستقیم انقلاب بلکه نشانهای از گسست میان جامعه و حکومت بود. روشنفکران، پیش از سیاستمداران، فهمیده بودند که نظام موجود از درون فرسوده شده است. سخنرانیها و شعرها بازتابی از خشم فروخورده مردم بود اما بیشتر بهدنبال بیان فرهنگی اعتراض بودند تا سازماندهی سیاسی. با این حال همان تجربه سخن گفتن آزاد در برابر هزاران نفر، ذهن جمعی جامعه را تغییر داد. پس از آن دیگر بازگشت به سکوت ممکن نبود.
۱۰ شب گوته نقطه عطفی شد در تاریخ روشنفکری ایران. آن رویداد، پیوندی میان قلم و خیابان برقرار کرد و میان شعر و سیاست. روشنفکران آن دوران، برخلاف نسلهای پیش از خود، در پی پناه بردن به برج عاج نبودند؛ میخواستند در متن جامعه بایستند. آنها نه فقط از سانسور که از مسئولیت اخلاقی خود در برابر مردم سخن گفتند و شاید به همین دلیل بود که حکومت از آنان بیش از مخالفان سیاسی میترسید چون زبان داشتند و مخاطب.
با گذشت نزدیک به ۵ دهه، یاد آن شبها هنوز زنده است؛ در حافظه مردمی که آن باغ را پر کردند، در صدای ضبط شده سیمین دانشور و گلشیری و حالا در سریالهایی که با فناوریهای تازه، آن صحنهها را بازمیآفرینند. شبهای گوته دیگر فقط بخشی از تاریخ روشنفکری نیست؛ بخشی از حافظه جمعی ایرانیان است. یادآور لحظهای کوتاه، لحظهای که کلمه بر سکوت غلبه کرد.

