رضا یحیایی نقاش، سفالگر و مجسمهساز برجسته بابلی درگذشت
رضا یحیایی، نقاش، سفالگر و مجسمهساز بابلی که در پنج دهۀ اخیر آثار متعددی از او در کشورهای مختلف به نمایش درآمده در ۷۷ سالگی درگذشت.
یحیایی در گونههای مختلف هنر تصویری و تجسمی با استفاده از مواد و اسلوبهای گوناگون به بیان مضامین اساطیری، ادبی و عرفانی پرداخته است. در آثار او «زن» و «مکعب» نقشمایههای اصلیاند و غالباً در پیوند با هم ظاهر میشوند و در این خصوص گفته: «مکعب، اطمینانبخش انسان در نیاز او به منطق و عقلانیت است. همۀ قدرتهای ماده را در خود جمع کرده و بنیاد و بذر آن است.» از این رو، مکعبها را با نقشِ زنان در حیات همانند میداند. از آثار شاخص او میتوان به تندیس شقایق در باغ-موزۀ شخصی فرانسین هاینریش در فرانسه و مجسمۀ «گنبد آسمان» برج میلاد (که روایتگر تاریخ ۹ هزار سالۀ فرهنگ ایران زمین است) اشاره کرد. از اثر «گنبد آسمان» او که ۶۲۰ متر مربع مساحت و ۱۹ تُن وزن دارد به عنوان تنها پیکرۀ داستانگو یاد میشود. تندیس برنزی زندهیاد الن ووسالو و درنای «امید» نیز یکی از آثار او در قالب «مجموعه مجسمههای مشاهیر برج ادیما» در شهرستان نور است که یحیایی ساخت آن را با پیشنهاد تورج ناییجپور، رئیس اسبق سازمان نظام مهندسی مازندران و یکی از حامیان حوزۀ فرهنگ و هنر آغاز کرد و دی ۱۴۰۳ رونمایی شد.
بابلی در فلورانس
رضا یحیایی سال ۱۳۲۷ در بابل متولد شد. دبستان و دبیرستان را در زادگاهش به پایان برد و در ۱۳۵۰ نخستین مرکز نقاشی مدرن در بابل را به نام آتلیۀ زرد به راه انداخت. پس از چند سال فعالیت هنری در بابل، سال ۱۳۵۱ به فلورانس ایتالیا رفت. او دربارۀ علت انتخاب ایتالیا گفته بود: «در کارهای من عشق به زن و مادر خیلی حضور دارد. در واقع من به دلیل انتخاب اومانیسم به ایتالیا رفتم. میخواستم انسان را مورد بررسی قرار بدهم و بشناسانم. همین کاری که همچنان در حال انجام آن هستم. ولی در نظر داشته باشید در کارهای من از نظر آنها انسان واقعی به عنوان انسان عکاسی وجود ندارد. اینها همه ذهنی هستند، در اینها تلألو طبیعت زیاد است.» نخست در هنرکدۀ میکلانژ این شهر آموزش دید سپس در آکادمی هنرهای زیبای فلورانس در رشتۀ نقاشی مشغول به تحصیل شد. در همین دانشگاه به آموختن معماری داخلی همت گمارد و در رشتۀ سرامیک نیز درجۀ فوق تخصص دریافت کرد. دورههای تکمیلی مجسمهسازی و سنگتراشی را در آکادمی کرارا ایتالیا سپری کرد. بعدتر دورۀ دکترای هنر را در دانشگاه سوربن (پاریس ۱) سپری کرد و رسالۀ خود را با عنوان «زبان مجسمه، زبان فیگور، زبان جان» ارائه داد. او در آکادمی هنرهای زیبای فلورانس و مدرسۀ هنر اسپینلی به تدریس پرداخت. پس از بازگشت به ایران از ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۳ معاون دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه جندی شاپور و پس از آن مدیر گروه مرمت موزۀ ایران باستان بود.
سال ۱۳۵۲ یحیایی نخستینبار آثار مجسمه و نقاشی خود را بهصورت انفرادی در گالری سوفیتا، فلورانس به نمایش درآورد. از آن پس کارنماهای بسیاری در کشورهایی نظیر فرانسه، ایتالیا، آمریکا، کانادا و ایران برگزار گرد. از جمله نمایشگاههای انفرادی او به اسپارت گالری (پاریس، ۱۹۸۹)، ویلا گوچاردینی (فلورانس، ۱۹۹۵) و گالری حوریان(سانفرانسیسکو، ۲۰۰۱) میتوان اشاره کرد و حتی برخی از آثارش روی کارت تلفن و کارت مترو در پاریس چاپ شده است.
نبوغ درخشان
رضا یحیایی با موادی چون پلاستیک، مرمر، برنز، آهن، مس، مفرغ و چوب پیکره میساخت. پییر وات استاد تاریخ هنر دانشکدۀ هنرهای زیبای پاریس در گفتوگویی دربارۀ رضا یحیایی گفته بود: «رضا یحیایی با کار طولانی و پرشکیب نشان میدهد که ماده، چه خمیر رنگی باشد چه گِل یا مرمر، ویژگی گمان نابردنی بس شگفتی دارد…» پائولا گراتزی منتقد هنرهای تجسمی نیز دربارۀ او نوشته است: «آثار یحیایی، چه نقاشیها و چه مجسمهها از لطافت عمیق مادرانه، احساس توأم با عشق، درد رها شدن و ظرافت زنانه سرچشمه میگیرند.» بهروز دارش، نقاش و مجسمهساز نیز در تشریح و توصیف آثار یحیایی نوشته است: «اثر رضا یحیایی بر بلندای برج میلاد، لازمان و لامکان! در نگاه کردن به آن باید بیتعلق بود. گذر از عادتها، فراتر از نشانهها و قراردادها با آسان دیدن پیوند نمیخورد.»
فیلیپ لووی، منتقد هنری نیز در یادداشتی درباره یکی از آثار این هنرمند مازندرانی نوشته بود: «مجسمۀ او به دلیل درخشش، خود چون موجودی جاندار به نظر میآید که در برابر ما متولد میشود، میمیرد و بلافاصله به زندگی بازمیگردد. به یقین میتوان گفت که نبوغ در رضا وجود دارد.»
کتاب ده کیلویی
سال ۱۳۸۵ گزیدۀ آثاری که این هنرمند در فاصلۀ سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۸۳ خلق کرده در کتابی نفیس منتشر شد. او دربارۀ این کتاب گفته: «زمانی که کتاب آخرم را خواستم چاپ کنم با خودم گفتم میخواهم، کتابی چاپ کنم که وزنش ۱۰ کیلو گرم باشد و با دلایلی که برای خود داشتم، کاری باشد که دیگران نتوانند آن را نبینند. گفتم این اثر میتواند همچون یک مجسمۀ چهار زبانه باشد. زیرا در این اثر، مخاطبان من فقط ایرانیها نیستند. مخصوصاً فارسی را هم در آن گذاشتم که خارجیها ببینند. دقت کنید در یک کار حوادث باید چند جانبه باشند تا تأثیرگذار شوند. ایفل هم همین کار را کرد، آن برج یکسره فلزی را ساخت تا بگوید مرا ببینید، من هستم چون فرانسه هست. این کتاب منتشر شد تا بگویم ما نیز هستیم. در این کتاب از تن و جان صحبت میکنم که زمانی جزو مقدسترین و با ارزشترین چیزهای جامعۀ من بوده، چیزی که دیگر توجه به آن از میان رفته است. در فیگورهای من لختی و برهنگی دو چیز متفاوت است. این فیگورها در واقع الهگان برهنهای هستند که سر ندارند و درونی پاکتر از خود دارند. اینها اشارهای هستند به همان الهگان باروری و زایش در ايران باستان.»

