روایت نصرالله پورجوادی از فلسفه ایرانی و ویژگیهای اسلام ایرانی
نصرالله پورجوادی، استاد بازنشسته فلسفۀ دانشگاه تهران و عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی که قدیمیترها او را با دوران موثر ریاستش بر مرکز نشر دانشگاهی و آثار و نوشتههایی در زمینه عرفانپژوهی میشناسند، در سالهای اخیر با حضور در فضای مجازی و نگارش یادداشتها و خاطرات کوتاه انتقادی توانسته با نسل جوانتر هم ارتباط برقرار کند. او در سالهای اخیر بیشتر از هر چیز از ایران و ایرانشهر سخن میگوید و به تازگی نیز کتابی از او با عنوان «در نگاه ایرانشهری» (از سوی نشر اگر) منتشر شده که شامل مجموعهای از مقالات او در تاریخ اندیشۀ ایرانشهری است. این نوشتهها از سوی مخاطبان مورد توجه قرار گرفته و منتقدانی نیز یافته است.
دین سلمان یا اسلام ایرانی
پورجوادی در گفتوگو با ایبنا به ویژگیهای اندیشۀ ایرانشهری و آنچه اسلام به روایت ایرانیان خوانده میشود، پرداخته و دربارۀ خاستگاه «ایرانشهری» میگوید: «ایرانشهری به معنی ایرانی است و خاستگاه آن به دورۀ ساسانی بازمیگردد که به معنی کشور ایران است. حدس میزنیم که ابوالعباس ایرانشهری میگفت، محمد(ص) پیغمبر عرب بود که دین عربی را برای عربزبانها و آنهایی که فرهنگ عربی داشتند آورد، ما هم ایرانی هستیم که باید آنچه را که میخواهیم، بپذیریم با گذشتهمان سنخیت داشته باشد. میگویند کسانی قبل از ابوالعباس ایرانشهری بودند که میگفتند اینها برای دین زرتشتی مصلح بودند که معروفترین آنها بهآفرید است که در اوایل قرن دوم میزیست و اصلاحاتی در دین زرتشتی صورت داد. بررسیها نشان میدهد که این اصلاحات با شریعت اسلامی مطابقت داشت و بعید نیست حرفی که او میزد همین بود که ما باید اسلام را در قالب فرهنگ ایرانی خودمان بپذیریم. دیگران هم بودند که البته ما خیلی راجع به آنها نمیدانیم، چون ننوشتهاند و نگفتهاند اما حرفی که ایرانشهری میزد، چندان هم تازه نبود. ایرانشهری میگوید، دین اسلامی که برای ایرانیان آمد را خود پیامبر اسلام (ص) پذیرفته است. ایشان سلمان فارسی را به ایران فرستاد که دین خود را به زبان فارسی به ایرانیان ابلاغ کند لذا ایرانشهری میگوید که سلمان فارسی در حقیقت رسول محمد(ص) بوده است و خواسته دین محمدی را به زبان فارسی و به عناصر زبان فارسی ابلاغ کند. برخی مدعیاند، خود کلمه مسلمان از مسلم و یا اسلام نیست بهمعنای کسی است که دین ابلاغی سلمان را پذیرفته است. اگر به فرهنگ دهخدا نگاه کنید، ذیل مدخل «مسلمان» همین مطلب را گفته است. این را از قدیم گفتهاند، منتها برخی آن را نمیپذیرند. ولی یک نظر شایع همین بوده است. دین سلمان نه بهمعنای دینی است که با اسلام فرق دارد بلکه به معنای اسلامی است که ایرانی و سلمانی شده است.»
ویژگیهای اسلام ایرانی
پورجوادی در ادامه دربارۀ ویژگیهای اسلام ایرانی و سلمانی، میگوید: «یک ویژگی آن زبانش است، زبانی که برای ایرانیان قابل فهم است. دوم تاریخ و اسطورههاست، یعنی آن چیزی که در شاهنامه بیان شده که با اسطورههایی که در حجاز وجود داشته متفاوت است چون بر اسطوره و تاریخ یهود متکی بوده است. دیگری، اخلاق و اصول اخلاقی است که تحت عنوان جوانمردی میشناسیم و خود فلسفهای دارد که در داخل فرهنگ ایرانی وجود داشته است. همۀ اینها به مسائل فلسفی و کلامی برمیگردد و نشان میدهد که ما فلسفه و کلام و جهانبینی ایرانی داریم که در دوره اسلامی بهنحوی حفظ شد و تا آنجا که من تحقیق کردم از نخستین کسانی که جهانبینی ایرانی را در آثارش منعکس کرد، امام جعفر صادق (ع) است. جهانبینی، عرفان و فلسفۀ ایرانی در دورۀ اسلامی بیشتر در میان عرفای ما وجود داشت تا فلاسفه. فلاسفه دورۀ اسلامی تحتتأثیر جهانبینی و فلسفۀ نوافلاطونی و یونانی بودند و به همین دلیل است که میبینید، شعرای عارف و حکیم ما همچون سنایی، عطار یا مولانا به فلسفه یونانی میتازند. درست است که میگفتند باید پیرو اسلام محمدی(ص) باشیم اما میگویند عرفان ایرانی مد نظر ماست که باید در مقابل فلسفه یونانی قرار گیرد.»
پورجوادی در ادامه دربارۀ اینکه حکمت ایرانی چگونه و با چه متون به دورۀ اسلامی منتقل شده، میگوید: «برخی از این متون در دورۀ ساسانی نوشته شد و به ما رسید که تعدادش هم زیاد نیست. یکی از مهمترین متون، اوستاست. متونی هم هست که مورخان یونانی نوشتهاند مثلاً قدیمترین جایی که در آن به جهانبینی ایرانی اشاره شده، اندیشه پلوتارک است که در کتاب «دین ایرانی بر پایه متنهای معتبر یونانی» اثر امیل بنونیست با ترجمۀ بهمن سرکاراتی آمده و در امثال این متون، تفکر و جهانبینی ایرانی مورد اشاره قرار گرفته است. بررسیها نشان میدهد، متونی که از زبان پهلوی به ما رسیده با گزارشهای یونانیها همچنین اوستا و گاتاها مطابقت دارد. از قرن دوم به بعد، متون فراوانی بهزبان پهلوی وجود دارد. برخی تصور میکنند که زبان فرهنگی ما فارسی بوده است اما این تصور، دقیق و درست نیست. ما سه زبان فرهنگی در ایران داشتیم، یکی زبان عربی است که زبان متفکران، فلاسفه، اطبا حتی شعرا بوده است که بعدها این متون به زبان فارسی دری هم نوشته شد. زبان پهلوی هم بود. اما فرق پهلوی با فارسی دری در این بود که فارسی دری به اسلام اقبال نشان داد و در تفسیر، تأویل و داستانهای اسلامی به کار رفت اما پهلوی خود را ملزم به این دانست که مزدیسنا و نظایر آن را حفظ کند.»
غفلت از فلسفۀ ایرانی
پورجوادی در پاسخ به این پرسش که چرا دیر به سراغ این مباحث رفتید؟ میگوید: «ما تحتتأثیر القائاتی قرار داشتیم که دوازده سیزده قرن در فرهنگ ما حاکم بوده است؛ اینکه ما ایرانیها از نظر فلسفی و عرفانی چیزی برای گفتن نداشتیم و هرچه هست، اسلام گفته است. آنچه از عرفان و فلسفه هست هم اسلامی است. دیگر میخواهیم دنبال چه چیزی برویم که پیش از اسلام بوده و ما در دوران اسلامی از آن محروم ماندیم؟ این فکر در فرهنگ ما غالب بوده و حتی همین الان هم کسانی هستند که میگویند، فلانی بعد از یک عمر سراغ اندیشههای زرتشتی رفته است مگر در آیین زرتشتی هم چیزی پیدا میشود؟ جدی گرفتن این موضوع برای ما هنوز جا نیفتاده است. ما هنوز ایران را جدی نمیگیریم. بههمین دلیل، میبینم که چه انتقاداتی به من میشود. از من میپرسید چرا زودتر سراغ این مباحث نرفتم. چرا شما نرفتید؟ چرا دیگران دنبالش نرفتند؟ چیزی نیست که فقط به من بگویید باید به همه بگوییم. ما این چیزها را در مدارس و دانشگاهها نداریم. من سی، چهل سال گفتهام که در گروه فلسفه، درسی راجع به مسائل فلسفی و عرفانی در ایران بگذاریم، نه ابنسینا یا فارابی و نه خواجه نصیرالدینطوسی. بررسی کنیم که در عرفان ما چه میگفتند. من تا زمانی که تفکر و اندیشه ایرانشهری را جستوجو نکردم، نفهمیدم فرق فلسفه و عرفان چیست. بهترین جایی که این اندیشه را توضیح میدهد در تفکر و فلسفۀ ایرانی است. امروزه رفتن به دنبال این چیزها را همچون ناسیونالیسم،قدری سیاسی هم میکنند، در صورتی که این مباحث در حیطۀ فکر و فلسفه است. ما چرا علاقه داریم که فلسفۀ یونان بخوانیم؟ ایران هم فلسفه داشته به همان اندازه که به آنها توجه کردیم به داشتههای خودمان هم در ایران توجه کنیم.»

