یوسف اباذری پس از سالها سکوت در دانشکده علوم اجتماعی سخنرانی کرد و به مدافعان نظریه ایرانشهر حمله کرد او همچنین از دوم خرداد بهعنوان درخشانترین دوره دانشگاهها در ایران یاد کرد و وضعیت فعلی را همچون مُرده دانست
گروه فرهنگی: یوسف اباذری، عصر روز یکشنبه ۱۱ آبان در سالن شریعتی دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران برای دانشجویان جدیدالورود رشته جامعهشناسی سخنرانی کرد که با استقبال قابلتوجهی روبهرو شد تا جایی که دانشجویان زیادی روی زمین نشسته بودند و شماری هم کنار دیوارها ایستاده بودند. اباذری پس از چند سال سکوت، ۱۰۰ دقیقه در دفاع از جامعهشناسی سخن گفت و مثل همیشه در سخنرانی پرشور و هیجانش در نقد نئولیبرالیسم سنگ تمام گذاشت.
به گزارش ایبنا، اباذری از دوران اصلاحات بهعنوان دوره طلایی دانشگاه یاد کرد و گفت: «دوران دوم خرداد که درخشانترین دوران دانشگاه در اینجا بود، این دانشکده از فرط علاقۀ دانشجویی غلغله بود. اصلاً دانشجوها نمیخواستند، شب از اینجا بروند. صبح تا شب جلسه بود. در دانشگاه، دهها جلسه تشکیل میشد. جلسه و گروه و بحث بود. الان چه چیزی مانده است؟ هیچ چیز جز افراد دلمردهای که قبول شدند و به اینجا آمدند تا وقت بگذرد. آن دوره چه شد؟»
یوسف اباذری دربارۀ جامعهشناسی به دانشجویان جدیدالورود گفت: «جامعهشناسی علمی است که هم به درد افراد میخورد و هم به درد جامعه. جامعهشناسی، تاریخ دارد و در دورههای متفاوت تاریخی شکل گرفته است. من بر این دورهبندی و زمانبندی تاریخی تأکید میکنم و معتقدم که جامعهشناسی اساساً کارش را با آن شروع میکند به این علت که در حال حاضر از نظر ایدئولوژیک به گونهای است که گویا تاریخی وجود ندارد. یکی از مهمترین مسائل و مقولاتی که جامعهشناسی با آن کار میکند، مفهوم ایدئولوژی است. مهمترین نکتهای که در ایدئولوژی مطرح است این است که چطور جامعهای که بشر خودش ساخته و ساخته خرد و هوش و کار بشری بوده به عنوان یک عنصر طبیعی جلوه دهیم».
اباذری در ادامه، یکی از وظایف جامعهشناسی را مسأله تغییر دانست و گفت: «برای جامعهشناسی مهم است که تغییر ایجاد کند و جامعه را تغییر بدهد. من اینجا قصد ندارم درس جامعهشناسی بدهم اما جامعهشناسان اولیه از کنت و سه دورهاش گرفته تا بنیانگذاران مدرن جامعهشناسی مثل دورکیم و دیگران از تحول جوامع صحبت میکنند. دورکیم مثلاً از تحول جامعه مکانیکی به جامعه ارگانیکی سخن میگوید، وبر از تغییر جامعه سنتی به جامعه مدرن حرف میزند و مارکس از تحول جامعه پیشاسرمایهداری به جامعه سرمایهداری بحث میکند. همه از تغییر صحبت میکنند. از دورانی که ما در حال حاضر در آن قرار داریم. هر کدام هم به نحوی از انحاء، پاتولوژی این جامعه را بیان میکنند.
مثلاً دورکیم معتقد است جامعه جدید، جامعهای آنومیک است، وبر معتقد است قفس آهنین است و مارکس از استثمار و از خودبیگانگی در این جوامع صحبت میکند. آنها از ما دعوت میکنند که این جامعه را تغییر دهیم و بهبود بخشیم. هیأت حاکمه کاملاً بر عکس است. هیأت حاکمه در همه جای جهان چنین است. میخواهد بگوید همین چیزی که هست، طبیعی است و شما باید به آن گردن بگذارید و با آن و در چارچوب و متن آن کار کنید و دست به تغییر نزنید. این تفاوت بین هیأت حاکمه و جامعهشناسی است. بنابراین جامعهشناسی علمی اساساً انتقادی است. نمیتواند انتقادی نباشد و برای بهبود جامعه تلاش نکند. کسانی که تازه به دانشکده آمدهاند، همواره این را مد نظر داشته باشند که باید تلاش کنند یکجور جامعهای با آینده بهتر بسازند که مشکلات جامعه فعلی را نداشته باشد. این را هم بدانند که عناصر بسیار قدرتمندی در داخل جامعه وجود دارند که یا معتقدند ما باید به سمت تغییری برویم که عناصر مهلک جامعه فعلی مثل نابرابری و شکاف طبقاتی و از خودبیگانگی و آنومی را حفظ کند و یا معتقدند جامعه همین است و تنها کاری که ما میتوانیم بکنیم این است که در همین چارچوب یکسری تغییرات خیلی کوچک ایجاد کنیم. در حالی که مسأله جامعهشناسی تغییر چارچوبهاست، نه تغییر در داخل چارچوب. مسأله جامعهشناسی تغییر چارچوبی است که من و شما در آن زندگی میکنیم. به همین سبب جامعهشناسی علم بسیار مهمی است و همین الان وضع خوبی در جامعه ندارد.»
حقوق و روانشناسی، دو علم بورژوایی
به گفتۀ اباذری، جامعهشناسی الان به یک عبارت علم مطرود است و ادامه داد: «در اولین جلسهای که به دانشجویان جدیدالورود درس دادم، اولین مسألهای که مطرح شد، تفاوت بین روانشناسی و جامعهشناسی بود. من از بچهها پرسیدم شما چه چیزی خواندید و به چه چیز علاقهمندید و چه کتابهایی خواندید؟ اولین پاسخهایی که گفته شد، این بود که ما دوست داشتیم روانشناسی بخوانیم، ما کتابهای روانشناسی موفقیت خواندیم، کتابهایی راجع به فردیت خواندیم و اینکه چطور فردیت خود را ارتقا بدهیم. این نقطه شروع بسیاری خوبی است که وضعیت فعلی و حال حاضر را توضیح بدهد.»
در ادامه اباذری این پرسش را مطرح کرد که چرا زمانی (زمان دور هم نه، قبل از جنگ جهانی دوم و در طول قرن نوزدهم) جامعهشناسی به عبارتی ملکه علوم انسانی بود و روی همین عنصر تغییر تأکید میکرد وحالا روانشناسی، جای آن را گرفته است؟ و گفت: «یک زمانی افراد تصمیم میگرفتند گروهی و با هم مسائلشان را حل کنند، الان هر کسی باید گلیم خودش را خودش از آب بیرون بکشد. اتفاقی در جامعه و در دورهبندی تاریخی رخ داده است. ما وارد دورۀ جدیدی شدهایم که این نوع ایندیویدوالیسم (فردگرایی) افراطی به ما تحمیل شده است. این مسألۀ بسیار مهمی است. روانشناسی خیلی پولساز است. اگر روانشناس باشید به شیوۀ ایندیویدوال (فردی) میتوانید پول با مشورت دادن در بیاورید. جامعهشناسی را به تنهایی نمیتوانید انجام بدهید. به تنهایی میتوانید کتابی بنویسید یا ترجمه کنید اما کار جامعهشناسانه، کار گروهی است که از عهده یک نفر برنمیآید. نباید هم چنین باشد. باید تحقیق گروهی کرد. یک علم دیگری از علوم انسانی که الان خیلی باب و پولساز شده، به ویژه در ایران، حقوق است که قبلاً این قدر باب نبود. چطور شده که حقوق به یک رشتۀ پولساز مبدل شده است؟ رشتهای که گویا همه به آن احتیاج دارند و همه باید وکیل داشته باشند و همه باید برای حفاظت از خودشان باید به وکیل مراجعه کنند. مهمترین وجه حقوق دفاع از مالکیت خصوصی است. بیشتر دعواهایی که در جامعه رخ میدهد بر سر مالکیت خصوصی است. بنابراین دو علم از علوم انسانی بالا آمده که این هر دو علم بورژوایی و مختص جامعۀ سرمایهداری هستند که اتفاقاً درصدد همبستگی اجتماعی و کار گروهی و جمعی (collective) نیستند. پس یک اتفاقی رخ داده است و این اتفاق مهم است.»
ابازی در بخش دیگری از سخنانش گفت: «ما در دوره سختی زندگی میکنیم که مقولات مهم جامعهشناسی که تا الان کار میکردند به دست فراموشی گذاشته یا کنار رانده شدهاند. جامعهشناسی نیازمند مقولات جدیدی است که بتواند از پس این اوضاع و وضعیت برآید. این همان کاری است که کسانی که به این رشته میآیند از الان باید این مفاهیم جدید را یاد بگیرند و بسط بدهند و مهمتر از آن به جامعه خودشان ربط دهند. ما در جامعهای زندگی میکنیم که ۲۵ میلیون نفر زیر خط مطلق فقر هستند. ۴۰ میلیون نفر زیر خط فقر زندگی میکنند. در جامعهای که دانشجویی که حوالی دانشگاه، خانهای را اجاره میکرد باید به خارج از شهر برود. در زمان آقای هاشمیرفسنجانی گفتند، اجاره خانه را یک ساله کنید، آن قدر خانه میسازیم که دو سال دیگر هیچکس بدون مسکن نمیماند. حاصل این شد الان جوانی که خانهای اجاره میکند، درست ساعت مرگش از همان لحظهای که اجاره میکند، آغاز میشود یا اینکه از شهر باید بیرون برود.»
کار جامعهشناس تبلیغ نیست
اباذری در ادامه به فعالیت فارغالتحصیلان جامعهشناسی گریز زد و با انتقاد از تولیدات بعضی از این افراد در فضای مجازی گفت: «الان کسانی که فارغالتحصیل جامعهشناسی میشوند به تولید محتوا میپردازند! تولید محتوا یعنی چه؟ یعنی تبلیغ برای شرکتهای بازرگانی. کار جامعهشناس این نیست. کار جامعهشناس، نقد جامعه برای بهبود جامعه است. بنابراین آنچه بر آن تأکید میکنم اینکه مهمترین فعالیتی که در جامعهشناسی باید انجام داد این است که اجازه ندهید به شما بگویند این جامعه یک امر طبیعی است و همین است که هست و باید در داخل همین جامعه زندگی کرد. چنین چیزی افتادن در قعر ایدئولوژی و پذیرش وضع موجود است. وضع موجودی که وضعیت فقرا و جوانان و زنان و کارگران و… چنین است. وضعیت سیاسی که در بنبست گرفتار شده است».
نئولیبرالها، فاشیست شدهاند
او در ادامه گفت که فیلیپ میروسکی از این وضعیت با عنوان فکر جمعی نئولیبرالها یاد میکند و ادامه داد: «نئولیبرالها هم به تعبیر گری گرستل به فاشیسم و راست بدیل، بدل شده است. این راست بدیل (alt-right) که الان در اروپا سر برآورده، بیخود نیست. ما جامعهشناسان، این وضعیت را پدید آمده از دل تحولاتی میدانیم که از دهه ۱۹۸۰ به بعد و با ریگان و تاچر شروع شد. این فاشیسم و راست بدیل که همین الان در همه جوامع آمده و درصدد جلب آرای مردم است، مهمترین جایی که انگشت میگذارد، ناایمنی روانی مردم است. مردم ناایمن هستند و موقتی زندگی میکنند. برونسپاری کار، قراردادهای کوتاهمدت و… نمونههای آن است. آدمها ساخته نشدهاند که موقت زندگی کنند. فاشیستها برای این موقتی بودن و ناایمنی روانی، محمل میتراشند و از مفاهیمی مثل وطن استفاده میکنند. در آمریکا میگویند Make America Great Again آمریکا را دوباره بزرگ میکنیم. آلمان بر فراز همه است(Deutschland über alles). در ایران از ایرانشهری حرف میزنند. این نوع تأکیدها اتفاقاً ضد فردگرایی افراطی نئولیبرالیسم و لیبرالیسم کج و معوج است. اینها سنت لیبرال اصیل نیستند. خودشان را چنین جا میزنند. اینها طرفدار جان استوارت میل یا حتی بنتام هم نیستند. اینها یک چیز جعلی جدیدالورود هستند و در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ پدید آمدند. مسالهشان هم دفاع از حقوق ثروتمندان و میلیاردرهاست. اینها لیبرال نیستند. این ناایمنی روانی و شغلی و تحصیلی موجب فروغلتیدن در روان خود آدم میشود به گونهای که فرد گمان میکند، تمام جهان بسته شده و او زندانی روان خودش شده است. به همین علت روانشناسی موفقیت این قدر باب طبع افراد شده است زیرا یاد میدهد که چطور موفق شویم. در صورتی که ما میدانیم هیچکس به تنهایی قادر نیست که موفق شود. جامعه نیازمند همبستگی است. ما نیازمند دیگری هستیم. از نظر روانی، احتیاج به عشق و دیگری و جمع و کامیونیتی داریم. این تنهایی و فردگرایی افراطی چیزی نیست جز خلع سلاح کردن ما در برابر قدرت».

