روایت مصطفی مستور از اثراث متقابل موسیقی و ادبیات و تمایزاتشان
مصطفی مستور، نویسنده و مدرس داستاننویسی در رویداد هنری «گاه» که در مجموعه فرهنگی هنری برج آزادی برگزار شد با بیان اینکه ادبیات ما را آگاهتر میکند، گفت: «موسیقی احساسات را تحتتأثیر قرار میدهد، شاید افراد را آگاهتر نکند و سینما سعی میکند، ترکیبی از این دو باشد و فیلمهای موفق دقیقاً به این دلیل خوب هستند که هم آگاهی را افزایش میدهند یعنی نگرش و دریافت تازهای از موقعیت به مخاطب میدهند و هم موقعیت را با موسیقی، تأثیر احساسی مورد نظر را میگذارند.» مستور با بیان اینکه در هنرهایی چون نقاشی، عکاسی یا سینما یک المان فیزیکی برای لمس کردن یا تماشا کردن وجود دارد، گفت: «در داستان کلمه هست ولی در موسیقی تقریباً هیچ چیز نیست یعنی آنچه ما را تحتتأثیر قرار میدهد، صداست، چیزی که ما را سرشار میکند، آن رازآلودگی برای من اینجاست که چطور میشود از ابزارهای مکانیکی که اساساً حیات ندارند، چنین شور و هیجان تأثیرگذاری بیرون کشید.»
تأثیرات متقابل موسیقی و ادبیات
این مدرس داستاننویسی با بیان این سؤال که نویسندهها و موزیسینها چه شباهتی بههم دارند، گفت: «اینکه در تنهایی کار خود را انجام میدهند، نقطۀ مشترک مهمی است، این شباهت ظاهری میتواند یک اشاره عمیقتر داشته باشه که ما با کار خود تنها هستیم و این معنادار است برای اینکه وقتی تو تنها بودهای یعنی دیگری نمیتواند به تو کمک کند یا کار تو را ادامه دهد. شاعری هم همینطور است، در هنر همینگونه است اما در هنرهای فردی این ویژگی پررنگتر دیده میشود. نویسنده و موسیقیدان هر دو سعی میکنن، چیزی نامرئی که نمیبینیم را به چیزی مرئی تبدیل کنند، برخلاف عکاسها که دیدنیها را ثبت میکنند. چه چیزی نامرئیتر و ناپیداتر از جهان درون است؟ شهودها، ادراکات درونی، احساسات و دریافتهایی که دیده نمیشوند را نویسنده به کلمه تبدیل میکند و موسیقیدان به صدا.» او با اشاره به تفاوتی در این نقطه گفت: «گاهی این ادراکات، عینیت پیدا نمیکنند، یعنی احساسی وجود دارد که معادل واژگانی ندارد و نمیتوان کلمهای معادل آن یافت که آن احساس درونی را بازگو کرد اما موسیقیدان، میتواند آن احساسات را بیان کند. برای همین شاید خالصترین هنر، موسیقی باشد.»
مستور با بیان اینکه روایت داستانی چه تأثیری میتواند بر موسیقیدان داشته باشد، گفت: «روایت داستانی میتواند موسیقی را روایی کند، روایت خوب ملودی، ریتم و هارمونی دارد و همین موارد تبدیل به روایت میشود. ما در روایت، همین موارد را رعایت میکنیم، اگر ما در روایت، طرح اصلی داستان را داریم در موسیقی، ملودی این کار را انجام میدهد.» این نویسنده با طرح این سوال که موسیقی چه تأثیری میتواند بر نویسنده داشته باشد، گفت: «اولین تأثیر فوری و عامی موسیقی بر نویسنده، برانگیختن احساسات است، موسیقی میتواند، احساست خفتۀ ما را بیدار کند. وقتی موسیقی گوش میدهم، احساسات و دریافتهایی به ذهن من خطور میکند که آرزو میکنم کاش دستگاهی بود که میتوانستم، افکارم را با آن ببینم. موسیقی به ویژه برای گذشتهبازها میتواند، جنبههای نوستالژیک داشته باشد و آنها را به گذشتههای دور ببرد، گذشتههایی که با صرف فکر کردن، نمیتوان آن را به خاطر آورد. یادآوری خاطرات نیز از دیگر ویژگیهای موسیقی است، گاهی یک موسیقی به یک خاطره سنجاق شده است. موسیقی میتواند، حس فقدان و ناکامی را به یاد آورد. بسیاری از آثار بزرگ داستانی با موسیقی شکل میگیرد، بعضی از موسیقیها همه ناکامیها و حسرتها را به یاد میآورد.» مستور با بیان اینکه چه چیزی باعث تمایز میان آثار هنری میشود، گفت: «هنر مدرن با مفهوم فردیت آمیخته شده است، آنچه باعث میشود، آثار هنری از هم متمایز شوند، فردیت و تشخص است، ممکن است افراد زیادی از یک موضوع بنویسند اما وقتی رنگ یک فرد به روایت زده میشود از دیگری متفاوت است. فردیت یا اصالت که در فلسفۀ هنر از آن اسم برده میشود، ربطی به دستاوردها ندارد، باید بدانم جهان را چگونه میبینم و سعی کنم، صدایی متناسب با آن را پیدا کنم بنابراین اگر من مثلاً میگویم این دنیا پرهیجان است، این هیجان باید در همه کارهای من دیده شود، موزیسین مؤلف میشوم و میتوانید در اثر هنری من، رد من را پیدا کنید.»
یازده داستان مستند در سمت روشن زندگی
مصطفی مستور دلیل نوشته شدن کتاب «سمت روشن زندگی» را مواجه شدن با تجربیات زیسته زنی در فضای مجازی دانست و گفت: «اولین داستان این کار یک اثر مستند است وقتی که خانمی دربارۀ پیادهروی شبانه در میرداماد و مزاحمتهای خیابانی خیلی زیادی که با آن مواجه شده بود، یک یادداشت کوتاه درخشان نوشته بود. خواندن آن کپشن مرا تحتتأثیر قرار داد و به خاطر نمادین بودن این تجربه که یک زن نمیتواند حتی پیادهروی که میتواند، سادهترین کار یک فرد باشد را به راحتی انجام دهد، انگیزه پیدا کردم و از او خواستم اجازه دهد بر اساس یادداشتش، یک داستان کوتاه بنویسم. داستان «نادیا» در کتاب همان داستان است، خانم نادیا پیشنهاد کرد که اگر میخواهم دربارۀ مسائل زنان با افراد دیگر هم گفتوگو کنم و اگر به یک روایت دراماتیک داستانی رسیدیم، آن روایت نیز به داستان تبدیل شود. از سال ۹۶ تا ۱۴۰۱ با دهها خانم در شهرهای مختلف گفتوگو کردم که از دل آن ۱۱ داستان کوتاه بیرون آمد و بعدها ۶ داستان تخیلی هم به آن اضافه شد. وقتی داستانها منتشر شدند، کسانی که روایتشان به داستان تبدیل شده بود چند حالت داشتند اما یک گروه بسیار خوشحال بودند و احساس میکردند، برایشان تراپی صورت گرفته است. به این دلیل که به هر حال این شکست هم دیده شد، احساس خوبی داشتند با اینکه مشکل همچنان پابرجاست. در بعضی جلسات داستانخوانی، بعد از اینکه داستان خوانده میشد، مخاطبان با شخصیتهای داستان که در جلسه حضور داشتند صحبت میکردند و هیچکس به من توجه نمیکرد یا از من سوال نمیکرد، خوشحال شدم و گفتم بالاخره موفق شدم، ادبیات را از رابطۀ خواننده و نویسنده حذف کنم.»

