درباره سعیدی سیرجانی و نگاهش به تاریخ و ادبیات

۳۱ سال گذشت. صبحی سرد در اواخر پاییز تهران را تصور کنید؛ هوایی خاکستری در یک شهر پرهیاهو در ابتدای دهه ۷۰. ناگهان خبری در محافل روشنفکری پیچید که همه را در سکوتی عجیب فروبرد. در چنین روزی بود که علیاکبر سعیدیسیرجانی در زندان درگذشت. نویسندهای که زندگیاش بیش از آنکه با سیاست گره خورده باشد با کلمه پیوند داشت؛ اما همین وابستگی به کلمه و پافشاری بر استقلال فکری، سایههایی بر زندگیاش انداخت که هنوز بسیاری از جزئیاتش در ابهام است. سرگذشت او را نمیتوان در یک سطر خلاصه کرد؛ زیرا ترکیبی بود از دانش، روایت، طنز، تاریخ و جسارت انتقادی که هرگز با قیلوقال سیاسی یا دعواهای گروهی آلوده نشد. او یکی از آخرین نمایندگان نسلی بود که میکوشید میان سنت ایرانی و حقیقتجویی مدرن پلی برقرار کند؛ پلی که ساختن آن همیشه بیهزینه نبوده است. سعیدیسیرجانی متولد ۱۳۱۰ در سیرجان بود؛ شهری خشک، صبور و پررگوریشه که شخصیت او را شکل داد. تحصیلات فلسفه در دانشگاه تهران، سالها تدریس و علاقهمندی عمیق به متون کلاسیک فارسی، او را تبدیل کرد به پژوهشگری که نهفقط کتاب مینوشت بلکه جهان خود را از لابهلای سطرهای تاریخ میساخت. کسی که حافظ، سعدی، تاریخ بیهقی و اخلاق ناصری را نه میراثی مُرده بلکه بخشی زنده از زندگی معاصر میدانست.
بعدها مشخص شد، او تعلقی به مناسبات قدرت ندارد. نه عضو حلقهای مشهور بود و نه سر در بدهبستانهای محفلی دهه ۳۰ یا ۴۰ یا حتی ۵۰ داشت؛ روشنفکر به معنای چپ روزگار نبود. بیشتر دانشجو و بعدتر دانشوری شد که با کتابها انس داشت و نقد را از جنس مراقبت فرهنگی میفهمید، نه نزاع سیاسی. همین استقلال، بعدتر برایش هزینه شد؛ اما پیش از آن، او مسیر خود را با دو ویژگی مشخص کرد، اول نثر دقیق و دوم طنزی کنایهآمیز. این ترکیب که در ادبیات فارسی کمیاب است به او اجازه داد از عمیقترین مفاهیم تاریخ و ادب سخن بگوید اما به زبانی زنده، قابل لمس و حتی سرگرمکننده.
آینهای بیتعارف
کارنامه سعیدیسیرجانی نشان میدهد که او دغدغهای بیش از نگارش داشت. او به دنبال تغییر جهان نبود. برای تفسیر و توضیح جهان ایرانی مینوشت. کارهای پژوهشیاش از تصحیح «ذخیره خوارزمشاهی» گرفته تا بازخوانی متون فراموش شده، نوعی احضار تاریخ بودند. میکوشید نشان دهد که گذشته ایران چیزی پیچیدهتر از روایتهای رسمی یا ذهنی است؛ گذشتهای آکنده از ظرافتهای اخلاقی، نوسانهای قدرت و حکمتهای پراکنده که تنها با تسلط بر نثر و دقت پژوهشگرانه قابل فهم است. اما سعیدیسیرجانی فقط در پژوهش خلاصه نشد. داستانها و نوشتههای اجتماعیاش، نشان داد که استعدادش صرف بازسازی گذشته نمیشود زیرا قادر بود پیچیدگیهای عصر خودش را هم در قالب تمثیل و طنز منتقل کند. طنزی که نه برای خنداندن یا طعنه زدن بلکه برای طعنههای فرهنگی به کار میرفت. روش او، سنت طنز فارسی بود که جایگاهی قدیمی و معتبر در تاریخ ایران دارد؛ از عبید زاکانی تا دهخدا؛ اما سعیدیسیرجانی این سنت را با زبانی امروزی و محاورهای پیوند زد و همین، آثارش را برای مخاطب گسترده خواندنی کرد. به همین دلیل نیز ناگهان جزو معدود نویسندگانی قرار گرفت که میتوانست از ادبیات کلاسیک ایران دفاع کند بدون آنکه دچار تحسینزدگی صرف شود و اشکالات آن را نبیند؛ یا از فرهنگ ایرانی سخن بگوید بدون آنکه به نوستالژی افراطی پناه ببرد؛ و از عدالت و آزادی یاد کند بیآنکه شعار بدهد. یکی از نقاط مهم کارنامه او، انتشار مجموعه نوشتههایی بود که در سالهای پایانی دهه ۱۳۶۰ منتشر شد. در آن نوشتهها تمثیل و طنز او لحنی پررنگتر یافت؛ لحنی که پُر بود از دغدغه نسبت به آزادی فرهنگی و استقلال قلم اما فاقد حملههای صریح که بتوان آن را سیاسیکاری دانست. او تنها از وضعیتی که آن را «انسداد فرهنگی» مینامید، انتقاد میکرد؛ انسدادی که از نگاه او به جای تربیت جامعهای پرسشگر، میل به یکدستی فکری ایجاد میکرد و این برای نسلی که او نمایندهاش بود، غیرقابل پذیرش مینمود.
در بهار دهه ۱۳۷۰ شرایط پیچیده شد. نظام سیاسی و امنیتی او را بیش از گذشته زیر نظر گرفت و رفتهرفته برخی آثار او اجازه انتشار نیافتند یا با محدودیتهای بسیاری مواجه شدند. با این حال او همچنان از موضعی آرام و استدلالی مینوشت و در نامههایی سرگشاده نسبت به وضعیت کتاب، چاپ، سانسور و فضای فرهنگی گلایه میکرد. آنچه او آن روز مینوشت، اگر امروز منتشر شود بیشتر به گلایه شبیه است تا اعتراض اما در فضای سیاسی دهه ۷۰ از لحن نامههای او که نه تند بود و نه تهمتآلود، تفسیر سیاسی شد و برایش دردسر ایجاد کرد تا جایی که روانه زندان شد. البته که برخی از داستانهای تمثیلی او نیز مزید بر علت شد و به همین دلیل سعیدیسیرجانی به محاق رفت درحالی که او بیشتر به زبان نویسندهای میماند که نگران فرهنگ و آینده آن است؛ کسی که از زوال گفتوگوی آزاد میان نخبگان رنج میبرد. اینکه چرا چنین صدایی که نه داعیه سیاسی داشت و نه دشمنی با نهادهای رسمی به نقطهای رسید که در سال ۱۳۷۳ بازداشت شد، پرسشی است که هنوز پاسخ روشن و یکدستی ندارد؛ اما آنچه میتوان با قطعیت گفت، این است که سبک و لحن او که همیشه طنزی انتقادی و غیرمستقیم داشت، گاه سوءتفاهم ایجاد میکرد. او باور داشت که نقد اگر با کنایه و تمثیل همراه باشد، بهتر شنیده میشود؛ اما همین شگرد ادبی میتواند برای خوانندهای غیرآشنا، یا دستگاهی حساس، برداشتهایی پیچیده ایجاد کند. بازداشت او، همراه با محدودیتهایی در دسترسی خانواده و انتشار اخبار ناقص، سایهای بزرگ بر زندگیاش انداخت. در آبان ۱۳۷۳ خبر درگذشتش منتشر شد؛ علت رسمی «عارضه قلبی» اعلام شد. جامعه ادبی با ناباوری با این خبر روبهرو شد. سالیان بعد درباره علت مرگ او، روایتهای مختلفی مطرح شد؛ اما فارغ از همه اینها، آنچه مسلم است، فقدان او ضربهای سنگین به فضای فرهنگی ایران زد. صدایی خاموش شد که تاریخ را بدون لکنت بیان میکرد و استعارههای آن را بهخوبی میشناخت. فریفته تاریخ و گذشته نبود اما آن را میتوانست در قالب طنز و تمثیل به امروز پیوند بزند. سعیدیسیرجانی به واقع توانایی منحصربهفردی در پیوند دادن سنت و مدرنیته در فرهنگ ایرانی داشت؛ صدایی که میتوانست در دهههای بعدی نقش مهمی در گفتوگوهای هویتی، سیاسی و فرهنگی کشور بازی کند.
اما او چرا هنوز مهم است؟ پاسخ را باید در سه محور جست:
نخست، نگاه او به تاریخ. برای بسیاری از نویسندگان ایرانی، تاریخ یا پناهگاهی برای ایدئولوژی است یا تکیهگاهی برای نوستالژی؛ اما سیرجانی تاریخ را یک گفتوگو میدانست. میان اکنون و گذشته. او میدانست که فرهنگ ایرانی بدون ریشههای ادبی و اخلاقیاش قابل فهم نیست اما در عین حال باور داشت که این ریشهها باید به زبان امروز ترجمه شوند. نه تحسینکننده کور بود و نه انکار شتابزده. برای همین در نوع مواجهاش با تاریخ، جایگاه او ممتاز بود و هست.
دوم، نثر اوست. نثر سعیدیسیرجانی، نمونهای است از اینکه چگونه میتوان هم به زیبایی ادبی وفادار بود و هم با مخاطب عام حرف زد. طنز، کنایه، دقت و ضربآهنگ کلمات در آثار او تلفیق شدهاند و این ترکیب در مواجهه با مسائل فرهنگی، تأثیری چند برابر دارد. او در جهانی مینوشت که بسیاری از نویسندگان یا به سمت پیچیدگیهای نثر دانشگاهی گرایش یافته بودند یا به سادگی افراطی نشریات عامهپسند. او اما توانست میان این دو مسیر، راه سومی بسازد.
سوم، شخصیت فکری و اخلاقی اوست. سعیدیسیرجانی از آن دسته نویسندگانی بود که به استقلال قلم پایبند بود. نه به این معنا که بیطرفی مطلق داشت زیرا چنین چیزی ممکن نیست. بلکه به این معنا که قلمش را برای هیچ نهاد، جریان یا منفعتی خرج نمیکرد. همین استقلال و حریت و آزادگی او بود که این نویسنده بهظاهر روستایی را از بسیاری روشنفکران شهرنشین و اهل محافل خاص در دهه ۵۰ و بعد ۶۰ متمایز کرد.
مرگ سعیدیسیرجانی اگرچه پایانی تلخ برای زندگی نویسندهای بود که بیش از هر چیز به فرهنگ و ادب این سرزمین وفادار ماند اما پایان او، آغازی هم داشت. نام او به یکی از نشانهها در بحث استقلال اندیشه و مسئولیت فرهنگی تبدیل شد. نه به دلیل هیاهوی سیاسی پیرامونش بلکه به دلیل میراثی که در نوشتههایش بر جا گذاشت؛ میراثی که تکیهگاهش پژوهش، انصاف، ادب و صداقت است. در روزگاری که فرهنگ ایران با پرسشهای تازهای از هویت ملی تا نقش سنت، از جایگاه روشنفکری تا نسبت قدرت و نقد دستوپنجه نرم میکند، بازخوانی آثار و زندگی او همچنان معنا دارد. نه برای قضاوت درباره گذشته بلکه برای فهم امکانهایی که در آینده باقی است. سعیدیسیرجانی شاید میان سایهها رفت اما کلمههایش که سرشار از عشق به سنت و فرهنگ این سرزمین بودند هنوز روشن است.

