واکنش دکتر رضا داوری به مشاجرات و مناقشات دربارۀ سرمنشاء فلسفه
دکتر رضا داوری اردکانی، فیلسوف معاصر و رئیس سابق فرهنگستان علوم در واکنش به مشاجرات و مناقشات دربارۀ سرمنشاء فلسفه در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
من دلم سخت گرفته است
از این میهمانخانه مهمانكش روزش تاریك
در این روزها حال خوشی ندارم ولی این ناخوشى در سن و سال من طبیعی است. مهم این است كه ایران ناخوش نباشد. گزارش وضع اقتصاد، سیاست، فقر و فساد را به اهلش وا مىگذارم. پیشۀ من فلسفه است كه متأسفانه مدتهاست دیگر وضع و حال خوبی ندارد و چیزی نمانده است كه در نزاعها و جدالهای سرگرمكننده و غفلتافزای موسوم به مناظرۀ سیاسی، مستهلک شود. فلسفه سخن كوچه و بازار نیست، با شعار هم میانهای ندارد ولی وقتی دیگر تفكر و حتی پژوهش فلسفی جایی ندارد و فلسفه به كالا، ملک و مالى تبدیل شده است كه بر سر تملک آن با هم نزاع مىكنند چه مىتوان كرد؟
فلسفه به هیچ قوم، كشور و منطقهای اختصاص ندارد
از جمله چیزهایی كه این روزها دربارۀ آن بسیار میگویند یكی هم این است كه مورخان فلسفه تاریخ را براساس غربمحوری نوشته و منكر شدهاند كه یونانیان، فلسفه را از ایرانیان آموختهاند. این مطلب مهمی است كه مىتوان و باید در باب آن تحقیق كرد و مشكل آن با پیروی از رسم شعار دادن حل و رفع نمىشود. چیزی كه اهل فلسفه مىدانند و باید بدانند این است كه فلسفه ملک، مال و میراث هیچكس، هیچ قوم و مردمی نیست. افلاطون و ارسطو یونانیاند اما یونانیان آنها را چنانكه مراكز علمی اروپای غربی مىشناسند، نمىشناسند. هیچیک از فیلسوفان دورۀ جدید هم یونانی نیستند. فلسفه به هیچ قوم، كشور و منطقهای اختصاص ندارد و اگر در جایی فلسفه وجود داشته و اكنون نیست، اهالی آنجا به جای مفاخرت و دعوی مالكیت فلسفه بهتر است اندكی به معنی و ماهیت فلسفه و تفاوتش با علوم و معارف دیگر بهخصوص با حكمت بیندیشند. این اندیشیدن به احتمال قوی آنها را از سودای خردسوز تملک فلسفه میرهاند، زیرا كسی كه مىداند فلسفه چیست با فلسفه به سرمیبرد و پروای دعوی تملک فلسفه نمیكند. اینجا در باب اینكه آیا تاریخ فلسفه، غربمحور است، بحث نمیكنیم. فارابى و ابن سینا هم مسلماً از حكمت و علم قدیم ایران، مصر، چین، هند و بهطور كلی شرق قدیم تا حدودی باخبر بودهاند اما آیا این هر دو بزرگ در كتابهای منطق، طبیعیات، ریاضیات، حتی الهیات، اخلاق و سیاست به فلسفه یونانی و به تفسیرهای حوزههای اسكندریه، انطاكیه، مرو و بغداد مراجعه نكرده و صرفاً تعالیم دهان به دهان رسیده از نیاكان خود را بازگفتهاند؟
میگویند، یونانیان فلسفه را از ما آموختهاند. البته یونانیان با حكمت ایرانی آشنا بوده و به آن احترام مىكردهاند اما حكمت، علم یگانه با عمل است و آن را با علم نظری، بحثى و آموختنی اشتباه نباید گرفت. معروف است كه فیثاغورث به ایران سفر كرده و با بعضی از مغان ملاقات داشته و حكمت ایرانی را آموخته و به حكم دعاوی مدعیان قاعدتاً باید آن را بدون تصرف به همان صورت بستهبندی شده به سقراط و شاگردانش هدیه كرده باشد. كاش یكی از مدعیان فاضل آزرده از غرب محوری، تحقیق مىكرد كه یونانیان چگونه و از چه طریق به حكمت نیاكان ما دست یافتند و آن را ملک خود قلمداد كردند. از این نكته مهم نیز غافل نباید شد كه وقتی گفته مىشود غرب، علم و فلسفه را از ما گرفته است باید به پاسخ این پرسش بیندیشیم كه چرا و چه شد كه ما علم داشتیم و آن را واگذاشتیم و رها كردیم و آنان كه نداشتند از ما فراگرفتند و حفظ كردند و پیش بردند. مردمی كه نیاكانشان دانا و بافرهنگ بودهاند، حق دارند به دانایی نیاكان خود مباهات كنند اما این مباهات در صورتی موجه است كه اكنون هم اهل دانایی و در طلب آن باشند زیرا دانا بودن و خردمندی پدر، فرزند را از خرد و دانایی بینیاز نمیكند. وقتی اهل فلسفه به جای تحقیق و تأمل در تاریخ و وضع روزگار، شعار میدهند، به قول شاعر: مثل یك ابر دلم مىگیرد.
این دعویها و نزاعها، نشانه خوبى نیست و با تفكر و فلسفه نسبتی ندارد. كاش مىتوانستیم به جای دعوی مالكیت فلسفه، به آن رو کنیم و به مدد آن از نزاعها و كینهها آزاد شویم و معنى زندگی را دریابیم.
زمانه عقیم
دکتر داوری هفتۀ گذشته هم در پیامی که به نشست «خردورزی؛ رسالت جاودان فلسفه در حیات بشری» به مناسبت روز جهانی فلسفه، چهارم آذر در سالن همایشهای مرکز نشر دانشگاهی ایران برگزار شد، متذکر شد: ما وارث فلسفۀ دورۀ اسلامی هستیم و کموبیش با فلسفۀ اروپایی هم آشنا شدهایم اما روزگارمان میل و رغبتی به فلسفه ندارد و گردش امور چنان است که حتی به خرد و دانایی نیز احساس نیاز نمیشود. دوران بینیازی از خرد، دوران عجیبی است. این دوران هرچه باشد، مجال مناسبی برای روکردن به فلسفه نیست. هرچند که وقتی این احساس به نهایت شدت برسد، میتوان به روشن شدن چراغی امید بست که به ظلمت شب تاریک پایان دهد و نگذارد که جانها به ستوه آید؛ ولی چنین حادثهای کمتر پیش میآید.»
در بخش دیگری از پیام دکتر داوری با اشاره به تفاوت بین «حکمت» و «فلسفه» آمده: «نکتۀ مهمی که باید به آن توجه داشته باشیم، این است که فلسفه به معنی اصطلاحی آن با حکمت تفاوت دارد. حکمت شاید همیشه در همه جا کم وبیش بوده است اما فلسفه بهعنوان بحث و چون و چرا در وجود موجودات، تاریخ و جغرافیای معین دارد. سقراط که از چیستی چیزها پرسید، عنوان فیلوسوفوس را برای خود برگزید و گفت که سوفیا را از آسمان به زمین آورده است. شاگردش افلاطون کوشید، نظام آسمانی را به زمین و زندگی انسانی نیز بیاورد. اما ارسطو با طرح خرد عملی این نظم را تابع خرد و تدبیر قرار داد. ما سابقۀ درخشان در حکمت داشتیم و در تفکر فلسفی نیز با یونان و یونانیان شریک شدیم؛ ولی اکنونمان زمان درهمآمیختگی میان جدید و قدیم است، به فلسفه هم با نگاه نه قدیم و نه جدید مینگریم و در آن بیشتر پشتوانهای برای ایدئولوژی میجوییم. با این تلقی، فلسفه به صورت بستهای از معلومات و دستورالعملها درمیآید که باید علم و سیاست و اقتصاد را به سمت و سوی خاص هدایت کند. گاهی هم ایدئولوژی دیگر در طلب فلسفه به عنوان پشتوانه نیست بلکه آن را برای مقاصد کم و بیش جزئی به کار میگیرد. در چنین وضعی، زمان عقیم است. عقیم بودن زمان به معنی گسیختگی نسبت میان زمان و فلسفه نیست. زمان عقیم زمانی است که به فلسفه «نه» میگوید و نسبتش با فلسفه نسبت انکار و نفی و گاهی بیزاری است. اگر روا بود که به جای بحث از نسبت اکنون و فلسفه از نسبت خرد با اکنون بگوییم، قضیه چندان دشوار نبود زیرا خرد عملی هر جا باشد، صلاح و درستی و دوستی هم هست و اگر در جایی سخنها سست و بیهوده و کارها پریشان و آشفته و اوضاع در هم ریخته و نابسامان باشد، معلوم است که خرد جایی ندارد و زمان مستعد اختلاف و نزاع و فساد است. نکتۀ آخر اینکه خرد عملی همیشه فرع و نتیجه خرد نظری نیست. در تاریخ قدیم ایران و چین و هند، حکمت و خرد عملی منشأ آثار بزرگ بوده بیآنکه فلسفۀ نظری به معنی بحث در اعراض ذاتی وجود جایی داشته باشد و دشوار به نظر میرسد که از آموختن فلسفۀ نظری، خرد عملی بزاید. اما فلسفه به معنای تفکر به زندگی مردمان جان میبخشد و اساس علم و تحقیق را استوار میکند و شاید به فروبستگی افق آینده پایان دهد.»

