یلداخوانی محمود دولتآبادی در دانشگاه تهران
در بلندترین شب سال، دانشگاه تهران به صحنهای برای روایت، خاطره و تأمل بدل شد؛ شبی که یلدا با ادبیات معاصر و کلاسیک ایران پیوند خورد و تالار فردوسی دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، میزبان یکی از نامآشناترین چهرههای داستاننویسی ایران شد. مراسم «داستانخوانی محمود دولتآبادی در شب یلدا» عصر یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴ به میزبانی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران و به همت مهدی علیاییمقدم برگزار شد و با استقبال گسترده دانشجویان، استادان و علاقهمندان ادبیات همراه بود. دولتآبادی در این شب گفت: در دامغان که بودم، گفتم یکی از آرزوهای من آمدن باران است و دومی هم این است که صلح با عزت داشته باشیم و بتوانیم زندگی کنیم. یکی برآورده شد و منتظر دیگری هستم.» به گزارش ایبنا این آیین فرهنگی با حضور محمود دولتآبادی و خانوادهاش برگزار شد؛ حضوری که به فضای رسمی تالار، رنگی صمیمیتر بخشید. در این شب که به پاسداشت سنت دیرینه قصهخوانی در شب یلدا برگزار شده بود، محمود دولتآبادی به داستانخوانی پرداخت و بخشهایی از کتاب «اسبها، اسبها از کنار یکدیگر» را برای حاضران قرائت کرد؛ اثری متأخر و شاخص در کارنامۀ او که همچون دیگر نوشتههایش، نثری فشرده، آهنگین و تأملبرانگیز دارد و مخاطب را به همراهی ذهنی و عاطفی فرا میخواند.
روایت گمگشتگی انسان
ملک پروان، اگر نتوانم خط و خبری از ثَری براش ببرم میمیرد؛ و اگر ملک بمیرد، اگر دق کند نمیدانم من سروکارم به چه روزگاری بیفتد! کمِکمش این است که گوروگم میشوم از این عالم، اگر تو لجنِ جوی نفله نشوم. پس اگر راهی به گمانت میرسد، کاری بکن. من خیالت را از بابت ذوالقدر راحت کردم. آن یکی دیگرم پیداش میکنم، پیداش میکنیم. گفتی اسمش چی بود؟» کریما گفت که مهم نیست؛ «نشد هم نشد!» و چندی گذشت تا بگوید «این هم زنده بودیِ ماست. به یکدیگر میرسیم و از کنار هم میگذریم. یادی-چیزی از خودمان در دیگری باقی میگذاریم یا باقی نمیگذاریم ؛ و هر کدام به محض گذر از کنار شانۀ هم در پاشنۀ پای دیگری گم میشویم؛ چه اهمیتی دارد! مرحب جنم خوبی بود، خیلی فکریاش میشوم. نگرانم حیف شده باشد با آن بیباکیای که داشت.
«اسبها، اسبها از کنار یکدیگر» روایتی است از گمگشتگی انسان در لایههای پیچیدۀ حافظه و زمان. داستان از دل جستوجویی شکل میگیرد که هم بیرونی است و هم درونی؛ جستوجوی آدمهایی که در پی چیزی از دست رفتهاند، بیآنکه بدانند دقیقاً چه را گم کردهاند. پرسش محوری اثر، پرسشی فلسفی و انسانی است: آیا انسان خاطراتش را گم میکند، یا خود در ژرفای خاطرهای ازدسترفته گم میشود؟ شخصیت اصلی داستان، «کریم مروا» یا «کریما»، انسانی سرگردان و شبگرد است که در کوچهها و خاطرهها پرسه میزند. او در پی کسانی است که گمان میکند زمانی آنها را میشناخته؛ آدمهایی که شاید بخشی از گذشته او بودهاند و اکنون نشانی از آنها باقی نمانده است. این سرگردانی کریما را به خانه پیرمردی به نام «ملک پروان» میکشاند؛ مردی که زندگیاش، خود آینهای از فقدان و انتظار است. ملک پروان دو پسر دارد: یکی سالهاست گم شده و خبری از او نیست و دیگری فرزندخواندهای است که کریما با او آشنا میشود و پیوندی میانشان شکل میگیرد. در دل این روابط و رفتوآمدها، داستان به آرامی لایههای مختلف رنج انسانی را میکاود؛ رنجِ گم کردن، ناتوانی در بازیابی گذشته و زیستن با خاطرههایی که یا ناقصاند یا زخمخورده. عنوان خاص و رمزآلود کتاب مانند بسیاری از آثار دولتآبادی، اطلاعات مستقیمی از روند داستان نمیدهد اما خواننده را به جهانی چندلایه و عمیق دعوت میکند؛ جهانی که در آن تصویرسازیهای دقیق، جملههای پرداخت شده و سکوتهای معنادار، نقش اساسی دارند. خوانش مستقیم نویسنده در شب یلدا، این ویژگیها را برای مخاطبان ملموستر و اثرگذارتر کرد. «اسبها، اسبها از کنار یکدیگر» دارای پردازش و جملات بسیار زیبایی است که توجه مخاطب را به خود جلب کرده و تا مدتها در ذهن باقی میماند. این قصه نیازمند حواس جمع و توجه کامل خواننده حین مطالعه است و تمرکز زیادی برای درک شدن هرچه بهتر میطلبد. پس از بخش داستانخوانی توسط محمود دولتآبادی، برنامه با اجرای موسیقی سنتی ایرانی توسط دو تن از همراهان دولتآبادی ادامه یافت. نوای سازها فضایی آرام و تأملبرانگیز در تالار فردوسی ایجاد کرد و پیوندی طبیعی میان موسیقی و ادبیات شکل گرفت. در همین فضا، دولتآبادی با همراهی موسیقی، ابتدا شعری از کسایی مروزی سپس بخشی از قصیده مشهور رودکی با مطلع «مرا بسود و فروریخت هرچه دندان بود» را خواند؛ شعری اندوهگین که تأملی عمیق بر گذر زمان و فرسودگی تن انسان دارد:
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ستارۀ سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت
چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود…»
خوانش این ابیات، در کنار موسیقی زنده، لحظاتی تأثیرگذار رقم زد و پیوند دیرینۀ شعر کلاسیک فارسی با روایت، نغمه و آیینهای کهنی چون شب یلدا را به یاد آورد.
در پایان مراسم، علاقهمندان با کتابهای محمود دولتآبادی در دست برای دیدار نزدیکتر با او و پرسش و پاسخ و دریافت امضا صف کشیدند. گفتوگوهای کوتاه، عکسهای یادگاری و لبخندهای ردوبدل شده و پاسخهای دولتآبادی به پرسشهای دانشجویان، پایانبخش شبی بود که با داستان، شعر و موسیقی معنا یافته بود؛ یلدایی که در آن، ادبیات معاصر و کلاسیک ایران در کنار هم در دانشگاه تهران زنده و جاری شد.

