مهرداد احمدیشیخانی، جامعهشناس و پژوهشگرحقوقبشر
یکی از مهمترین عیوبی که برای ایرانیان ذکر میشود، عدم صداقت رفتاری و دوگانگی اخلاقی در فرهنگ ماست که برای نمونه آن را در تعارفات بیپایان نشان میدهیم. به واقع این در فرهنگ ما بسیار رواج دارد که مثلاً ما در دل به چیزی باور داریم ولی در ظاهر طور دیگری نشان میدهیم و همین سبب میشود که نمیتوان فهمید آن کسی که در جمع،قربان صدقه ما میرود، آیا واقعاً ما را دوست دارد، یا میخواهد سر به تنمان نباشد. برای همین هم هست که اصطلاح «حفظ ظاهر کردن» در بین ما بسیار رایج است و از همان کودکی یاد میگیریم که حفظ ظاهر کنیم. مثلاً چشم دیدن یکی را نداریم و اگر خبر بیماریاش را بشنویم قند توی دلمان آب میشود ولی عیدبهعید هم که شده به جهت همان حفظ ظاهر هم که باشد، صلهارحام به جا میآوریم و به دیدنش میرویم؛ یا وقتی او بازدیدمان را پس میدهد، سنگ تمام میگذاریم. نمیدانم در جوامع دیگر چقدر چنین رفتاری رایج است ولی در جامعه خودمان که چنین است و بسیار هم عمومیت دارد هرچند میگویند که نسل جدید تا حدی از این خصیصه دور شده اما این اتفاق چقدر بنیانی باشد، اطلاع ندارم. بگذارید مثالی بزنم. حتماً در خیابان با متکدیان روبهرو شدهاید و احتمالاً داستانهای بسیاری را هم در مورد آنان شنیدهاید. مثلاً گفته میشود اینان برای جلب ترحم مردم و گرفتن پول به انواع ترفندها متوسل میشوند، با انواع گریم خود را چلاق و افلیج و بدبخت نشان میدهند. کودکان بختبرگشتهای را اجاره میکنند و با دادن مواد مخدر، آنها را در تمام ساعات روز در کنار خود میخوابانند و با حالتی زار و نزار به رهگذران التماس میکنند که پولی کف دستشان بگذارند و بسیاری اوقات هم موفق میشوند تا ترحم مردم را جلب کنند و به مقصود برسند و داستان طوری است که واقعاً نمیشود با اطمینان گفت که مستحق واقعی کیست. در مقابل، افراد دیگری هم هستند که به «کارتنخواب» معروفاند. این جماعت کاری به دیگران ندارند، یک گوشه روی کارتن نشسته یا خوابیدهاند و برعکس متکدیان، التماسی و جَزع و فَزعی نمیکنند. یکجورهایی بریده از جامعهاند و جامعه هم بریده از آنان. این جماعت انتهای حرکت اجتماعیاند و منفک از هر چیزی که غیر از خودشان است و حتی منفک از خودشان. انگاری به هیچ چیزی اهمیت نمیدهند، نه به دیگران و نه به خودشان و اصلاً برایشان مهم نیست که دیگران در مورد آنها چه فکر میکنند و چه میگویند. نه اینکه قصد داشته باشم که همه ویژگیهای این دو دسته را عین به عین در جامعه مشابهسازی کنم ولی یک طورهایی میشود این دو گونه را دید. یک عدهای که به هر ترفندی میخواهند خودشان را در دل ما جا کنند و با اینکه ممکن است حتی چشم دیدن ما را نداشته باشند ولی چون حیات و ممات خود را در توجه ما میبینند، بالاخره یک کاری میکنند که ما پذیرایشان باشیم. در مقابل عده دیگری هم هستند که به مرحله «کارتنخوابی» رسیدهاند. این جماعت به تنها چیزی که اهمیت نمیدهند این است که مردم در موردشان چه میگویند. کلاً از جامعه منفک شدهاند و از هر چیزی که تصور کنیم، بریدهاند و نقطه مقابل همان عبارت «حفظ ظاهر»اند. یعنی یک طورهایی دیگر حتی نیاز نمیبینند که «یک چیزهایی» را رعایت کنند که «دو چیزهایی» در موردشان گفته نشود. خوشبختانه یا شاید بدبختانه در این چند سال بهخصوص در این روزها نشانههای این کارتنخوابی هم بسیار شده است. مثلاً اینکه مدعی باشی به یمن تلاش تو، نه تنها قطار که ریل قطار هم به حرکت درآمده و بعد به انتخابات که میرسی، بروی یک جای دور و تنهایی و بیآنکه رقیبی داشته باشی، در یک مسابقهای شرکت کنی که نتیجهاش از قبل معلوم است. به طوری که بعضی بگویند این چطور مسابقهای است که مسابقه نیست؟ شاید و فقط شاید این یعنی میدانیم که غیر از این اگر باشد، نتیجه آنی نمیشود که دلمان میخواهد و کلاً دیگر تعارف را کنار گذاشتهایم. به عبارتی دیگر نیاز به حفظ ظاهر هم نداریم و طبیعی استف وقتی که با کسی تعارفی نداریم، حفظ ظاهر هم بیمورد میشود. حالا اینکه ملاحظه هیچ چیزی را نکنیم شاید برای این است که دیگران هم ملاحظه ما را نمیکنند. نمیدانم ولی هر چه هست به دورانی رسیدهایم که انگار دیگر قرار نیست که تعارف کنیم چون از قدیم گفتهاند «تعارف آمد نیامد دارد»، یک بار دیدی که درست حساب کتاب نکردیم و وسط این تعارف کردنها، سرمان بیکلاه ماند و هر چه رشته بودیم، پنبه شد. بالاخره سابقه ایام نشان داده که هیچ چیز قابل پیشبینی نیست و یک موقع میشود آن چیزی که قرار نبود، بشود.