کیخسرو در حماسههای ایرانی و شاهنامۀ فردوسی، فرزند سیاوش و فرنگیس و نوادۀ کیکاووس و افراسیاب است. کیخسرو در دیانت و شهامت، سرآمد شاهان کیانی و نسبت به کیکاووس خوشنامتر است، زیرا کیکاووس در شاهنامه اعمالی موذیانه انجام میدهد، ولی کیخسرو بهعنوان پادشاهی دادگر و دلیر باقی میماند. در روایات مذهبی اوستایی کیخسرو، شاهی روحانی و ستایش شده است و در عرفان و اشراق سهروردی او به جایگاه «انسان کامل» میرسد. در شاهنامه و نوشتارهای پهلوی هم کیخسرو نمادی از یک شاه آرمانی است.
گودرز، پهلوان ایرانی شبی در خواب دید که سیاوش فرزندی به نام کیخسرو در توران دارد و پسرش گیو را برای یافتن و آوردن کیخسرو به توران فرستاد. کیخسرو به ایران بازگشت و قرار بر شاه شدنش شد ولی توس، خشمگین شد و فریبرز پسر کاووس را لایقتر از کیخسرو دانست. قرار بر رقابتی شد بین دو پهلوان و اینکه هر کس بتواند دژ بهمن اردبیل که متعلق به دیوها و اهریمنان است را بگشاید شاه خواهد شد. فریبرز نتوانست و کیخسرو پیروزمندانه دژ را گشود. در زمان پادشاهی کیخسرو، جنگهای بزرگی میان ایران و توران رخ میدهد که در نهایت به پیروزی ایران میانجامد.
اهمیت داستان کیخسرو بیشتر در پایان داستان است چون او بعد از اینکه تمام دشمنانش را نابود و ایران را از وجود اهریمنان بدسرشت ایمن میکند، تصمیم میگیرد پادشاهی را رها کرده- این چیزی است که معمولاً اتفاق نمیافتد و قدرتمندان قدرت را رها نمیکنند- و تارک دنیا شود و به پیشباز مرگ میرود.
کنون جان و دل زین سرای سپنج
بکندم سرآوردم این درد و رنج
کنون آنچه جُستم همه یافتم
ز تخت کَیی روی برتافتم
وقتی کیخسرو تارک دنیا میشود به پهلوانان ایران میگوید و قضیه خیلی فاش میشود و آنها تا لب مرز با او میروند و بعد ناپدید میشود. کیخسرو میگوید از درد و رنج مردمان در عذاب است و خیلی مردمدوست جلوه میکند اما در طول جنگهایش با تورانیان هیچ نشانی از این مهربانی و عطوفت و صلحطلبی در او نیست، بلکه کینتوزی افراطی است.
دکتر محمد صنعتی، روانپزشک، نویسنده و منتقد ادبی که پیشگام نقد روانکاوانه در ایران است و کتابها و مقالات متعددی در زمینۀ نقد روانکاوانۀ آثار ادبی و چهرههای فرهنگی دارد به تازگی کتاب «فرجام کینخواهی کیخسرو» او توسط نشر شهاب ثاقب منتشر شده است. از دیگر آثار او در حوزۀ نقد روانکاوانه میتوان به «تحلیلهای روانشناختی در هنر و ادبیات»، «زمان و نامیرایی در سینمای تارکوفسکی» و «صادق هدایت و هراس از مرگ» اشاره کرد.
دکتر صنعتی در جُستار تحلیلی «فرجام کینخواهی کیخسرو» در پی آن است این راز شگفت را برملا کند که چرا ایرانیان به حملات کینتوزانهای دست زدنند و میخواهد بگوید کیخسرو پس از تمام پیروزیها چرا دچار انفعال میشود و دست از قدرت میکشد. او ابتدا نمونههایی از تحلیلهای مذهبی و عرفانی به دست میدهد و از متون اوستایی و پهلوی شواهدی میآورد که نشاندهنده تقدس کیخسرو در آیین زرتشتی است و در مکتب اشراق سهروردی هم مقام او را میبیند. سپس به تحلیلهای دیگری روی میآورد که پیش از او در ادبیات و روانکاوی صورت گرفته و آنها را مرور میکند که در مورد این داستان چه گفتهاند و چرا؟ بعد کیخسرو را با ادیپ و هملت مقایسه میکند و معتقد است، کیخسرو به اعتباری الگوی نخستین هملت بوده است با این تفاوت که هملت همواره با تردید در پی خواستهاش بود اما کیخسرو با عزمی راسخ در پی کینخواهی بود.
دکتر صنعتی در تحلیل خود وارد عوالم مهر و کین پسر نسبت به پدر در اساطیر میشود و از یزدانستیزی کاووس و جمشید تا پدرکشی ضحاک پیش میرود و به این نتیجه میرسد که این ناخودگاه است که زندگی قهرمان را زیر و رو میکند و بر ارادۀ آگاهانهاش فائق میشود. به اعتقاد صنعتی، کینخواهی نه تنها در عصر پهلوانی، بلکه پیش از آن و از آغاز، همواره در سرشت انسان بوده و هنوز هم نقش چشمگیری در روابط انسانی و اجتماعی زمانۀ ما دارد. گویی هنوز اسطورههای کیومرث، فریدون، کیکاوس، رستم و کیخسرو در ما زندگی میکنند یا ما آنها را در زندگی امروزین خود تکرار میکنیم. او در پایان این جُستار مینویسد، کینخواهی جلوی گذار فرد از «وضعیت اسکیروئید- پارانوئید» را به «وضعیت افسرده» بهنجار میگیرد اما تداوم آن باعث احساس گناهی سهمگین میشود و در نهایت در تحلیل تارک دنیا شدن کیخسرو مینویسد: «برای کیخسرو، گویی راهی که برگزید در آن زمان ناگریز بود تا هم از آن اضطراب و درد روانی ناشی از احساس گناه سهمگین رها شود و هم از همۀ توانمندی ویرانگری که از پیامدهای آن میهراسید و هم از چرخۀ معیوب کینخواهی که وی را با درد و رنج درهم شکسته بود».
جان کلام دکتر صنعتی این است که ما باید از زندگی اسطورهای و درجا زدن در اسطوره فاصله بگیریم و برای مدرن شدن لازم است از آنها عبور کنیم و مینویسد: «همانطور که اسطورههای هومری بارها از زوایای گوناگون و با رویکردهای متفاوت تحلیل شدهاند و مفاهیمی دگرگونه یافتهاند (نه تنها توسط سقراط و افلاطون به نقد کشیده شدند، بلکه از دوران رنسانس تا عصر مدرنیسم و نویسندگانی چون جیمز جویس و دیگران این تحلیلهای دگرگونه و روزآمد ادامه مییابد)؛ ما نیز باید اسطورههای کهن سرزمین خود را با تحلیلهای روزآمد بازبینی و یا بازنویسی کنیم تا بدانیم کجا بودهایم، کجا هستیم و به کجا باید برسیم. اسطورهستایی به تنهایی ما را از دایرۀ بستهمان رها نمیکند. آیا ما هنوز از فرهنگ دوران پهلوانی گذر نکردهایم؟ میخواهیم هنوز هم با همان ارزشها و هنجاریهای کهن زندگی کنیم؟ از خود بپرسیم چرا در چنین فرهنگی، گفتوگو و آشتیخواهی، نقش چندان برجستهای نداشته است و اسطورههایی چون ایرج و سیاوش که اهل گفتوگو و آشتیپذیر بودند باید کشته شوند؟ و فرجام کینخواهی کیخسرو آن باشد که در شاهنامه میخوانیم؟ چرا هنوز اسطورهاندیشی و اسطورهباوری در فرهنگ ما نقشی چنین غالب دارد؟ و شگفتانگیزتر اینکه چرا هنوز هم به دنبال اسطوره میگردیم؟»