نیلوفر ثانی، منتقد
نمایشنامه زندگی گالیله در ۱۹۳۸ توسط برتولد برشت نگاشته و با چند بار بازبینی در سالهای بعد در سوئیس منتشر شد. به ویژه پس از جنگ جهانی دوم و نسخه بازنویس شده که تفاوت زیادی با نسخه اول دارد. برشت این نمایشنامه را در شرایطی از موقعیت و اتفاقات جهان نوشته است که بیشباهت به وضعیت خود او نبوده. چراکه برشت با شروع جنگ جهانی دوم و سلطه حزب نازی در آلمان مجبور به ترک وطن و تبعید میشود و به ناچار دستاوردهای فکری و تئاتری خود را نیز ناگزیر میبرد. در زمانهای که کورههای آدمسوزی و بمبهای اتم بر سر مردم غیرنظامی ریخته شده و جان بسیاری از انسانها را گرفته است، گالیله، شمایلی میشود که برشت به تطبیق اثرات سوءنظامهای دیکتاتوری و فاشیستی و انحراف تفکر و اندیشه آزاد انسانی و در مسیر تحقق جامعهای مدرن و علمی بپردازد. در وجه اول تاکید میکند که هر جامعهای با وجود تسلط نظامهای قدرتمدار و تمامیتخواه، هیچگاه خارج از دایره امر سیاسی و مسئولیتهای اجتماعی قرار نمیگیرد. گالیله برای برشت، نمایی از زندگی خود اوست که در چند سطح به آن پرداخته و گسترش میدهد. چنانکه آنچه بر او رخ داده و زندگیاش را تحت تاثیر حاکمیت وقت دگرگون کرده در آن بازتاب میدهد.
گالیله گالیلهئی، ریاضیدان، منجم و دانشمند ایتالیایی قرن ۱۶ و ۱۷ میلادی است که پس از کپرنیک به تاکید این نظریه که خورشید مرکز کهکشان است و زمین به دور آن میچرخد مورد نقد و تفتیش عقاید کلیسا قرار گرفت و با تهدید به شکنجه و سوزانده شدن مجبور به رد و انکار نظریاتش و تایید مرکزیت زمین در دادگاه کلیسا شد. او سپس در روستایی نزدیک فلورانس به تبعید فرستاده شد اما با ادامه تحقیقات و تکمیل رسالهاش به طور مخفیانه توانست این حقیقت علمی را توسط شاگردانش به گوش جهانیان برساند.
برشت با الهام از زندگی و شرایط حاکم آن دوران، نمایشنامه خود را نوشته و با افزودن بخشهایی از ذهنیت و تخیل خود به آن صورتی واقعی داده است، هر چند سندیت تاریخی ندارد و همراه با تکنیک فاصلهگذاری ابداعی خود، آن را بیش از پیش به محدوده تفکر و جستوجوی ذهنی مخاطب و تماشاگر میکشاند تا همسانسازی و معاصرسازی آن نیز در نظر گرفته شود. بنابراین انتخاب نمایشنامه پرمغز و ارزشمند گالیله برشت، در قدم اول، جسورانه و پراهمیت است چراکه درباره محتوا و لایههای متن میتوان بسیار گفت و تحلیل کرد. شهابالدین حسینپور، بهعنوان کارگردان اثر، تلاش دارد با برخورداری از صحنه عمیق و وسیع سالن اصلی تئاترشهر و بازیگرانی حرفهایی مانند فرهاد آئیش، نمایشی با عناصر متعدد بصری و قابها و میزانسنهای جذاب، هرچه بیشتر اجرایی با شکوه تدارک ببیند. بهره از تیم بزرگی از اجراگران پرفورمنس، لباسها، گریم و دکورهایی در انتهای صحنه در این جهت طراحی شده است.
با این حال اجرای گالیله نیازمند نوعی کلیشهزدایی از این دست پرداختها و فرمهای مشابه و تکراری است. چنانکه به نظر میرسد یک کلیشه فرمی برای متنهای متعدد استفاده میشود و کافی است با حفظ تمام ارکان و عناصر چنین اجراهایی، تنها یک متن را برداشت و متن دیگری گذاشت. گویی هیچ چیز دیگری تغییر نمیکند. همان حرکات تکراری اجراگران از پا کوبیدن و راه رفتن مشابه در صحنه، همان طراحی لباسهای فاخر و متعدد و نور قرمز و رنگی بر صحنه و همان ورود و خروج اغراق شده بازیگران که از قضا وجه کمدی کار نیز حفظ شود. با دیدن نمایش گالیله در سالن اصلی تئاترشهر به نظر میرسد فرهاد آئیش، نورا هاشمی، شهروز دلافکار و دیگران نسخهای تکراری از نقشهای این سالیانشان هستند که فقط دیالوگها تغییر کرده و لااقل نکته یا حرف تازهای در بازیگری ارائه نمیدهند. بنابراین در اجرای گالیله حسینپور، بهجز متن قابل تفکر و توجهاش، همه چیز کلیشه و تکراری است، خلاقیت و نوآوری در اجرا دیده نمیشود هر چند در کلیت میتواند برای تماشاگران تازه پیوسته به جمع علاقهمندان تئاتر جذاب باشد اما با وجود زمانی طولانی حدود ۱۴۰ دقیقه در عمل حرف تازهای برای گفتن ندارد.