پل استر، نویسندۀ مشهور آمریکایی که بهواسطۀ داستانهای پستمدرنیستی و معماییاش شناختهشده بود در ۷۷ سالگی بر اثر عوارض ابتلا به سرطان ریه درگذشت. او نویسندۀ آثار مهمی ازجمله «سهگانۀ نیویورک»، «لویاتان (هیولا)»، «اختراع انزوا» و «کشور آخرینها» بود. روزنامۀ «نیویورک تایمز» سهشنبه، ۱۱ اردیبهشت (۳۰ آوریل) به نقل از یکی از دوستان این رماننویس نوشت استر در خانهاش در بروکلین نیویورک درگذشت. سیری هاستودت، همسر و نویسندۀ همکار پل استر، نخستین بار سال گذشته تشخیص سرطان او را اعلام کرده بود.
پل استر ۳۴ عنوان کتاب در کارنامۀ خود دارد و تقریباً بیشترشان به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند. او اغلب در گزارشهای خبری بهعنوان یک «سوپراستار ادبی» معرفی میشد و منتقدان ادبی او را پایههای اصلی ادبیات معاصر جهان میدانند. ضمیمۀ ادبی «تایمز» هم زمانی استر را «یکی از فوقالعادهترین نویسندگان آمریکایی» نامید. پل استر نیهیلیسم و اگزیستانسیالیسم را با هم ترکیب میکند و دغدغۀ اصلی شخصیتهای رمانهایش، جستوجوی هویت و معنای شخصی زندگی است.
پل استر (Paul Auster)، با نام کامل پل بنجامین استر، ۳ فوریۀ ۱۹۴۷ در نیوآرک ایالت نیوجرسی به دنیا آمد. پدر و مادرش یهودی و لهستانیتبار بودند و در زندگی مشترک خود با مشکل مواجه شده بودند. به همین دلیل پل دوران کودکی خود را در میان مشاجرات پدر و مادر سپری کرد تا اینکه در نهایت از هم جدا شدند. یکی از افرادی که در خانواده بر علایق پل استر تأثیر گذاشت عمویش بود که شوق مطالعه را در او ایجاد کرد. به گفتۀ خودش، او روند نگارش را از ۸ سالگی و زمانی آغاز کرد که امضاء گرفتن از یک بازیکن بیسبال را به این دلیل از دست داده بود که نه او و نه والدینش با خود مداد همراه نداشتند. از آن زمان به بعد استر همه جا با خود مداد میبرد. او سال ۱۹۹۵ در مقالهای نوشته بود: «اگر یک مداد با خود در جیبتان داشته باشد، احتمال زیادی وجود دارد که یک روز وسوسه شوید از آن استفاده کنید». پل استر تصمیم گرفت در دانشگاه نیز علایقش را دنبال کند، بنابراین تحصیلات عالی خود را در رشتۀ ادبیات و در دانشگاه کلمبیا گذراند. در زمان دانشجویی، برای کسب درآمد برای مجلات دانشگاه مینوشت. پس از پایان تحصیلات به فرانسه مهاجرت کرد. او در فرانسه رمانهای مطرح فرانسوی را به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر میکرد.
استر سال ۱۹۷۴ به آمریکا و نیویورک برگشت و در زمینۀ نوشتن داستان و نقد با مجلات معتبر همکاری میکرد. نویسندگی استر سال ۱۹۸۲ با کتاب خاطراتش به نام «اختراع تنهایی» اوج گرفت که روایتی تکاندهنده از رابطۀ او با پدر تازهدرگذشتهاش بود. همکاری استر با مجلات باعث شد که شاهکار دوران کاری خود را خلق کند. استر زمانی به شهرت رسید که را در یک مجله منتشر کرد. این رمان نقدهای مثبتی را از سوی منتقدان در پی داشت و در میان عموم مردم نیز محبوبیت بسیاری پیدا کرد. نکتۀ جالب اینکه اولین بخش از «سهگانۀ نیویورک» به نام «شهر شیشهای» قبل از انتشار توسط یک انتشاراتی کوچک در کالیفرنیا، سال ۱۹۸۵ از سوی ۱۷ ناشر رد شده بود.با خواندن آثار استر که بیشتر به زبان اول شخص روایت میشوند، کاملاً میتوان فهمید پای صحبت نویسندهای نشستهایم که خیابانها و کوچهپسکوچههای نیویورک را از بر است. همانقدر که شرلوک هلمز لندن را میشناخت، استر هم با نیویورک خو گرفته و انگار این انس و الفت در نهایت آدم را به سمت کارآگاه شدن میکشاند! چراکه ردپای ژانر جنایی و کارآگاهی در بیشتر آثار استر بهصورت پررنگی قابلمشاهده است. اما نهایتاً پل استر جنایینویس نیست. نویسندگی او بر پایۀ تعلیق محبوبیت پیدا کرده و البته که در زبان و روایت هم خوب میداند چطور دست مخاطب را بگیرد و دنبال خود بکشاند. با این همه جانمایۀ کتابهای استر شاید بیشتر به پرسشگری و مفاهیم فلسفی پهلو بزند تا ماجراهای پرتعلیق و کارآگاهی. درست است که ساختن داستانها در دل داستانهای دیگر به همان جذابیت از آب درآمده و هر لحظه ممکن است یک تصادف غافلگیرتان کند اما بهجای گرفتن رد ماجراها برای رسیدن به پاسخ، پل استر میخواهد سوال بپرسد. آیا سرنوشت ما چیزی قطعی و از پیش رقمخورده است یا تصادفها آن را شکل میدهند؟ مرگ چطور؟ راز مرگ چیست؟
آثار استر
سهگانۀ نیویورک: معروفترین کتاب پل استر است، کتابی که نام او را بهعنوان نویسندهای سرشناس در دنیای ادبیات تثبیت کرد. این کتاب سه رمان کوتاه با نامهای «شهر شیشهای»، «ارواح» و «اتاق دربسته» را در بر میگیرد. حوادث هر سه رمان در شهر نیویورک رخ میدهد و هر سه فضایی معمایی و رازآلود دارند. نشر افق «سهگانۀ نیویورک» را با ترجمۀ شهرزاد لولاچی و خجسته کیهان منتشر کرده است. این سهگانۀ منحصر به فرد با «شهر شیشهای» آغاز می شود؛ جایی که یک نویسندۀ داستانهای معمایی به اسم کویین، در اواسط شب تماسی تهدیدآمیز و بدشگون دریافت میکند. او به دنبال پروندهای دشوار، آوارۀ خیابانهای نیویورک میشود؛ پروندهای بسیار گیجکنندهتر و چندلایهتر از هر داستانی که تا به حال نوشته است. در بخش «ارواح»، آبی که شاگرد قهوهای است، توسط سفید استخدام شده است تا از پنجرهای در خیابان نارنجی، جاسوسی سیاه را بکند. همین که آبی شروع به تعقیب سیاه میکند، متوجه می شود سوژهاش نیز، درحال انجام مأموریتی مشابه است. در داستان «اتاق دربسته»، فنشاو ناپدید شده است و برای همسرش و کودکش، چیزی جز مخفیگاهی پر از رمان، نمایشنامه و شعر، به جای نگذاشته است. به طور کلی داستانهای این سهگنه ضدمعمایی هستند و بیشتر در پی جستوجو و کشف «هویت».
کشور آخرینها: این رمان کهاولین بار سال ۱۹۸۷ منتشر شد در قالب نامهای از طرف زنی جوان به نام آنا بلوم به دوست دوران کودکیاش روایت میشود. آنا به شهری بینامونشان آمده که در گرداب آشوب و بینظمی غرق شده است. در این محیط غمافزا و بیروح، هیچ صنعت یا تولیدی وجود ندارد و مردم در زبالهها به دنبال چیزهایی میگردند که دوباره بفروشند و چیزی که نیاز دارند را به دست آورند. حاکمان شهر، جایگاهی متزلزل دارند و فقط به دنبال جمعآوری فضولات انسانی و اجساد برای تأمین سوخت هستند. آنا به این شهر آمده تا به دنبال برادرش، ویلیام بگردد. اما آیا او میتواند در این شرایط سخت و پساآخرالزمانی، برادرش را پیدا کند؟ نشر افق «کشور آخرینها» را با ترجمۀ خجسته کیهان منتشر کرده است.
کتاب اوهام: استر «کتاب اوهام» را سال ۲۰۰۲ و سالها پس از «سهگان» نیویورک» نوشت اما در این اثر هم که یکی از برجستهترین آثار او محسوب میشود، رنگی از همان مضامین «سهگانۀ نیویورک» میبینیم. در این کتاب با داستان بلندتری روبهرو هستیم و مفاهیم آشنای گم شدن، تنهایی، هویت و… توسط نویسندهای که با همین کلیدواژهها میشناسیمش بازتعریف میشوند. داستان «کتاب اوهام» به کمک پسزمینۀ استر در فیلمسازی، در بستر سینما روایت میشود. ماجرا مربوط به استاد دانشگاهی به نام دیوید زیمر است که بدون هیچ برنامهریزی قبلی، ناگهان تصمیم میگیرد کتاب نقد و بررسیهای خود را از یک برنامۀ تلویزیونی منتشر کند. هکتور مان، بازیگر این برنامه که یک کمدی صامت است، از مدتها پیش مفقود شده و اثری از او نیست اما انتشار کتاب مسیر این ماجرا را عوض میکند. انتشارات مروارید «کتاب اوهام» را با ترجمۀ امیر احمدیآریان منتشر کرده است.
دیوانگی در بروکلین: تِم داستان «دیوانگی در بروکلین» که استر آن را در سال ۲۰۰۵ منتشر، هراس از مرگ است. از همان جملات اول کتاب بوی مرگ میآید: «به دنبال مکان آرامی بودم که در آن بمیرم. کسی بروکلین را پیشنهاد کرد و فردای آن روز از وستچستر به آنجا رفتم». هراس از مرگ و بهخصوص مرگ در تنهایی در این کتاب نقطۀ آغاز ماجراست و ناتان مرد ۶۰ سالهای که احساس میکند زندگی به اندازۀ کافی عذابش داده، چشمانتظار و در عین حال در بیم مرگ به زادگاه خود بازمیگردد. ناتان که بعد از بحرانهایی در زندگی شخصیاش مثل بازنشستگی و طلاق، با سرطان هم روبهرو شده، خواهناخواه به در آغوش گرفتن مرگ فکر میکند اما با سفر به بروکلین همهچیز عوض میشود. «دیوانگی در بروکلین» درواقع شرح خاطرات روزمره ناتان است. نشر افق این کتاب را با ترجمۀ خجسته کیهان منتشر کرده است.
سفر در اتاق کتابت: این رمان که اولین بار سال ۲۰۰۶ منتشر شد روایت مردی سالخورده، گیج و مبهوت است که در اتاقی ناآشنا به هوش میآید. او که نمیداند کیست و چگونه به اینجا آورده شده، اشیای داخل اتاق را از نظر میگذراند و تلاش میکند تا چیزی را دربارۀ این شرایط به یاد آورد. او که حالا میداند در این مکان اسیر شده، شروع به خواندن متنی میکند که روی میز مییابد: داستان یک زندانی دیگر که در دنیایی متفاوت و ناشناخته میگذرد. با این حال، به نظر میرسد این صفحات را، به همراه چند عکس، برای او آنجا گذاشتهاند. با گذشت زمان، شخصیتهای مختلفی با مرد در سلول صحبت میکنند و هر کدام، سرنخهایی دربارۀ هویت و گذشتهاش به او میدهند. دوربینی در اتاق همۀ حرکات او را ضبط میکند و یک میکروفون، وظیفۀ ضبط صداهای درون اتاق را بر عهده دارد. حالا مرد میداند کسی درحال مشاهدۀ اوست. نشر چشمه این کتاب را با ترجمۀ احسان نوروزی منتشر کرده و مهسا ملکمرزبان و مهدی غبرایی هم این کتاب را ترجمه کردهاند. «هیولا»، «سانست پارک»، «مون پالاس»، «موسیقی شانس»، «شب پیشگویی»، «دفترچۀ سرخ»، «کپسول زمان»، «ناپیدا»، «خاطرات زمستان» و «بخور و نمیر» از دیگر آثار پل استر هستند که به فارسی ترجمه شدهاند.
استر در سینما
پل استر علاوه بر تجربه در دنیای داستان و رمان، به فیلمنامهنویسی و فیلمسازی نیز علاقه داشت. فیلمنامۀ فیلم «دود» اولیت نجربهاش در زمینۀ فیلمنامهنویسی بود که ارواح گمشدهای را به تصویر میکشید که در یک مغازهی تنباکوفروشی در بروکلین حضور داشتند. این فیلم را واین وانگ در سال ۱۹۹۵ کارگردانی کرد و استر با این فیلمنامه جایزۀ معتبر ایندپندنت اسپرایت را برای بهترین فیلمنامه اول کسب کرد. همکاری استر با وانگ ادامه پیدا کرد و این دو به طور مشترک دنبالهای به نام «آبی در چهره» را کارگردانی کردند. فیلمنامهنویسی و کارگردانی فیلم «لولو روی پل» تجربۀ دیگر استر در سینما بود که سال ۱۹۹۸ روی پرده رفت. چند سال بعدهم در سال ۲۰۰۷ به عرصۀ فیلمسازی بازگشت و فیلم «زندگی درونی مارتین فراست» را جلو دوربین برد. این فیلم دربارۀ نویسندهای است که پس از اتمام رمان چهارمش، به دعوت دوستانش به اقامتگاهی تفریحی میرود.
بیماری نوشتن
پل استر معتقد بود نوشتن یک «بیماری» است. یک وسوسۀ رهانکردنی. یک دیوانگیِ محض. ناآرامی مطلق و آشوب و تلاطمی پیوسته. جنونی که با شتاب در جوانی به جان «بعضی» از آدمها میافتد. اگر آدمِ این بیماری نباشی، رَهایت میکند اما اگر وجودش را داشتی، ذاتت پذیرای این شوریدگی بود، قلب، ذهن و تنی آماده برای این آشفتگی شیرین داشتی، محکومی به نوشتن. این دردمندیای نیست که همه از پَسش برآیند. خیلی انگشتشمارند، آنها که با این مَرَض رَواداری کنند و تا آخر عمر تسلیمش باشند و تسکین و دوا را از خودش بگیرند. استر، خودش را یکی از این بیماران میداند که بیش از ۵۰ سال از زندگیش را با شوریدگی این بیماری لاعلاج گذرانده است. یک بیمار خرسند و شادکام با تمام عارضهها و رنجوریهای نوشتن و کامروا از ابتلا به ویروسی که ذره ذرۀ حیاتش را فراگرفته بود.
پل استر به تکنولوژی علاقهای نداشت: تلفن همراه و لپتاپ و ایمیل نداشت و تنها یک دستگاه فکس داشت و یک ماشین تایپ قدیمی، که خودش میگفت نیمی از عمرش همراهش بوده. او از کار با کامپیوتر پرهیز داشت و اغلب با خودکار در دفترچههای مورد علاقهاش مینوشت.پل استر سال ۲۰۰۳ به مجلۀ «پاریس ریویو» گفت: «کیبورد همیشه مرا میترساند. قلم ابزار بسیار ابتداییتری است. احساس میکنی کلمات از بدنت بیرون میآیند و بعد کلمات را در صفحه فرو میکنی. نوشتن برای من همیشه یک تجربهی فیزیکی بوده است.»