قاسم محبعلی مدیرکل پیشین خاورمیانه وزارت امور خارجه
در مورد سیاست خارجی بهخصوص مسائلی مانند پرونده هستهای، پیوستن بهFATF، مذاکره با آمریکا، سیاست خاورمیانهای و… باید دانست که دولت کارگزار و مجری است و راهبردها در جای دیگری تعیین میشود و دولتها حداکثر میتوانند در اجرای این راهبردهای مذکور، تاکتیکها را تغییر دهند و آنها را به نحو بهتری اجرا کنند. تجربه در دولت اصلاحات و دولتهای بعدی و حتی دولت حسن روحانی نشان میدهد که حتی اگر آن دولتها تصمیماتی بگیرند، در عمل ممکن است با مشکل مواجه شوند و به توفیقی دست پیدا نکنند. به عنوان نمونه، حسن روحانی میگفت، همه چیز برای امضای برجام آماده شد و این سخن را رئیسجمهور مطرح میکند نه یک فرد عادی، اما اجازه امضای آن داده نشد! یا اینکه در زمان آقای خاتمی که کلینتون میخواست با ایشان ملاقات کند و دیدار داشته باشد، هیچ مجوزی برای ایشان در این خصوص صادر نشد. بر این اساس، اینکه یک دولت حرفی را مطرح میکند یک بحث است اما اینکه چنین اجازهای به آن دولت داده میشود، بحثی دیگر است و این یک نکته اساسی در مقوله سیاست خارجی به شمار میرود.
اما در اجرا ممکن است تفاوتهای قابل توجهی وجود داشته باشد؛ چون در سیاست «راهبرد» یک بحث است و «اجرا» یک بحث دیگری است. یعنی ممکن است راهبرد خوب را یک مجری ناکارآمد یا ناتوان یا کسی که به آن باور ندارد به شکست بکشاند. در مذاکرات هستهای هم شاهد چنین مسالهای بودیم. بهگونهای که بین کسانی که مذاکرات هستهای را انجام دادند از حسن روحانی گرفته تا نهایتاً محمدجواد ظریف، کسانی بودند که شاید سیاست کلی بر همان مبنا قرار داشت که نهایتاً به نتیجه برسد اما همانطور که دیده شد، کسانی هم در این بین حضور داشتند که مذاکرات را بهگونهای پیش بردند که تحریمهای بینالمللی شامل ایران شد و هزینههای بسیار زیادی را به کشور تحمیل کرد. این جماعت جدا از اینکه اعتقادی به حل مسائل از طریق مذاکره نداشتند، اساساً درک و شناختی هم از مذاکره نداشته و اصلاً درکی از دیپلماسی نداشتند.
بنابراین پیش از اینکه یک دولت تصمیم بگیرد، نیازمند آن است که اولاً آن راهبردها در جای دیگری تصمیمگیری شود دوماً متناسب با آن مجری مناسبی انتخاب شود. همانطور که در سال ۹۲ اتفاق افتاد؛ یعنی پیش از اینکه دولت روحانی سر کار بیاید، مذاکرات هستهای بنا به اینکه به یک نتیجه برسد، شروع شده بود اما روی کار آمدن دولت روحانی باعث شد که برجام به نتیجه برسد و منجر به توافق شود. نکته این است که باید ببینیم اولاً، آیا چنین ارادهای در نهادهای صاحب تصمیم وجود دارد یا خیر؟ ثانیاً باید قبول کرد امر سیاسی در جمهوری اسلامی فعلاً دچار یک نوع بنبست است؛ یعنی از همه طرف با یکسری مشکلاتی مواجه است که نیاز به تصمیمات اساسی دارد؛ به عبارتی دیگر این موضوع بستگی به این دارد که هزینه را چگونه تعریف کنیم و آن تصمیم تا چه حد پرهزینه باشد تا بتواند از این وضعیت بنبست خارج شود.
اینکه چرا توسعه ایران به بنبست خورده و دچار مشکل شده، ریشه در سیاست خارجی و مناسبات خارجی ما دارد. بنابراین یک تصمیمات اساسی لازم است که در آن سیاستهای کلی اخذ شود و تا وقتی که این بنبست وجود دارد، بعید است که تغییر دولتها هم بتواند تاثیر چندانی در این روند بگذارد؛ کمااینکه از دو دهه اخیر دولتهایی که سر کار آمدند، حرفها و سیاستهای مختلفی قبل از انتخابات مطرح کردند یا حین کار از آنها پرده برداشتند اما تاثیری در رشد اقتصادی، توسعه ملی و بهبود وضعیت کشور نداشته است. بنابراین تا وقتی سیاستها تغییر نکند و مثلاً تصمیم گرفته نشود که ما به FATF بپیوندیم، بر سر برجام به توافق برسیم، یا سیاست همهجانبه و متوازن با تمامی بازیگران بینالمللی داشته باشیم و در خاورمیانه دنبال آرامش و صلح باشیم، نمیشود ادعای آن را داشت که یک دولت جدید روی کار بیاید و بتواند کار موثری انجام دهد. اما در اجرا حداقل میتواند هزینهها را کاهش دهد.
واقعیت غیرقابل کتمان این است که مهمترین مشکل کشور ما درحال حاضر، باز ماندن از توسعه اقتصادی است و مساله این است که ما کمترین رشد اقتصادی را در چند سال اخیر تجربه کردیم. در مقابل، سایر کشورها به سرعت در منطقه رشد میکنند و ما از این روند عقب افتادیم. وضعیت مذکور به این بستگی دارد که سرمایه و تکنولوژی بهروز خارجی(نه تکنولوژی تاریخ مصرف گذشته یا تکنولوژی قدیمی) را در کشور جذب کنیم و باید باب ارتباطات و تجارت با دنیا باز شود و هزینههای تجارت پایین بیاید. تمامی این موارد موکول به این است که تحریمهای آمریکا و اروپاییها برداشته شود. در این راستا طبیعتاً یک تهدید بزرگ به نام دونالد ترامپ وجود دارد. اگر ترامپ سر کار بیاید، هر دولتی که در ایران سر کار باشد با چالش جدی مواجه میشود. اینکه تا انتخابات نوامبر آمریکا چه اتفاقی بیفتد، قابل بحث است اما فعلاً شانس ترامپ به نظر میرسد که بیش از بایدن است. حتی اگر بایدن سر کار بیاید، دوره دوم خود را تجربه میکند و نه تنها او بلکه ترامپ هم میتواند به اقدامات پرریسک با هزینههای بالا دست بزند.
به این معنا که طبیعتاً چون دولتها برای اولین بار میخواهند انتخاب شوند، سعی میکنند ریسک کمتری داشته باشند اما دوره دوم دیگر هیچ کدام از آنها شانس انتخابات دور سوم را ندارند. هیچ فردی در آمریکا نمیتواند بیش از دو بار رئیسجمهور شود و به همین دلیل ریسک بالا خواهد بود. از سوی دیگر اگر قضیه غزه تا انتخابات آمریکا حلوفصل نشود و آرامش به منطقه بازنگردد، در صورت پیروزی ترامپ نگرانیها بیشتر خواهد شد.
در مقابل اگر در منطقه صلح برقرار شود طبیعتاً باید انتظار داشته باشیم که رابطه عربستان و اسرائیل عادیسازی شود و در پی آن به احتمال زیاد غالب کشورهای عربی و اسلامی نیز این سیاست را دنبال کرده و وارد رابطه با اسرائیل خواهند شد. البته این موضوع به مناسبات آن دو با آمریکا ربط دارد و باید دید، ایالاتمتحده مساله را چگونه مدیریت میکند. لذا کسی که قرار است به عنوان رئیسجمهوری بعدی برای ۴ سال آینده ایران برنامهریزی کند باید به این موارد هم توجه داشته باشد.
لذا چالش اساسی دولت آینده، مساله رفع تحریمهاست و این صرفاً شامل تحریمهای هستهای نمیشود. مثلاً قانونی که اخیراً در مجلس نمایندگان آمریکا به عنوان قانون جامع تحریم ایران و روسیه تصویب شد و جنبه حقوق بشری داشت یا تحریمهایی که در مورد حمایت از گروههای مقاومت وضع شده ازجمله تحریمهایی است که همگی به هم پیوسته است؛ یعنی باید یک توافق جامع صورت بگیرد تا تحریمها رفع شود و شرایط مناسب برای احیای اقتصاد کشور و سرمایهگذاری در ایران فراهم شود. در این بین البته مولفههای جهانی مانند سرنوشت جنگ اوکراین، مناسبات با چین و حتی روی کار آمدن احتمالی ترامپ را نباید از قلم انداخت؛ چراکه هنوز نتایج برخی از این پروندهها خاکستری است و نمیشود راجع به سال بعد و چند سال آینده قضاوت کرد.